سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - سید مهدی جلیلی، شاعر، ناشر، ویراستار و منتقد ادبی: من، شعر امروز را با حسن احرامی شناختم. با یکی دو سال اختلاف متولد یک روز بودیم و او هم بزرگتر و هم بسیار بزرگوارتر. خودش ترجیح داد که این ۱۵ سال از همه دور باشد و هرکدام ما که سعی کردیم ببینیمش امتناع کرد.
اولین شعری که از او در جراید خواندم سال ۶۶ بود:
به عشقت دچارم، همینم که هستم
و چشمانتظارم، همینم که هستم
دلم امتداد کویر است، آری
کجا جویبارم، همینم که هستم
خودم را به تو میسپارم که جز تو
کسی را ندارم، همینم که هستم
...
ببخشید اگر شعر خوبی نگفتم
کمی تازهکارم، همینم که هستم
و سه سال بعدش که برای اولین بار او را دیدم. میگفت اولین شعر بزرگسالش بوده. خودش هم صادقانه اشارهکرده که تازهکار است.
بعدها دیدم که همین مضمون و قافیهها را بدون ردیف و با ردیف دیگران بازسازی کردند و به نام خودشان زدند. در گوگل ترانهای هم دیدم که از این شعر ساده حسن، به رگ زده است.
هرچه گوگل کنید جز شعری از او در یک کتاب گروهی شعر کودک (آوای مدرسه؛ شامل سرودهایی که دانشآموزان در مدارس میخوانند)، چیزی از او نمییابید.
او ذاتاً شاعر بود و بسیار آرمانگرا، انگار ساکن زمینی دیگر و عالمی دیگر بود. نخست شاعر کودکان و نوجوانان بود با دفتری که بریده شعرهایش در مجلات کیهان بچهها و سوره و سروش نوجوان، بیش از ۲۰۰ شعر بود همان حوالی سال ۷۲، ۷۳. شعرهایش کنار اسمهایی مثل مصطفی رحمان دوست و ناصر کشاورز و افشین علا چاپ میشد. همان وقتها، بابک نیک طلب، یکی از شعرهای او برای کودکان را به افشین علا که مدیر گروه کودک شبکه یک سیما شده بود.
تابستان سال ۷۴، ساعت و مکان انجمن گنبدکاووس را داده بودم به صفحه «بشنو از نی» روزنامه اطلاعات که علیرضا قزوه آن را میگرداند و خیلی هم مخاطب داشت، هادی خورشاهیان که خودش متولد گنبد ما بود، دو سه هفته بعدش، از روی اطلاعیه انجمن، آمده بود پیش ما و در اولین دیدارش با حسن، به او گفت:
این مصرعِ «من از تو هیچ، بهجز بودنت نمیخواهم» را چند بار خواستم در غزلی تضمین کنم اما باز ترجیح دادم در غزلی بهتر از آن استفاده کنم.
حسن احرامی، ویژگیهای منحصر به فردی داشت. کسی از شهری که حتی انجمن شعر هم ندارد تا ۱۳، ۱۴ سالگی بتواند در نشریات تخصصی کودک و نوجوان اواخر دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰، بیشتر از ۲۰ شعر چاپ کند و غزلش در روزنامه اطلاعات، کنار اسمورسمدارها چاپ شود.
آنها که در رشتهای ادبی یا هنری در شهری بدون استاد، تنها و غریب و بدون کسی برای حتی گفتوگو بودند، میدانند که در این فضا، خودآموز رشد کردن، چه سخت و حتی غیرممکن است. در این وضعیت باید، خودت، بزرگتر و همصحبت و منتقد خودت باشی و او برای خودش و ما اینچنین بود. نهتنها برای من، برای علیاصغر حسین زاده، عباس فیوجزاده، احمد کریم زاده و …، این حسن بود که پنجره شعر امروز را گشود.
سال ۷۳ با عباس فیوجزاده که حالا هم شعر و داستان کودک مینویسد و آثارش در نشریاتی مثل دوست و کیهان بچهها چاپ میشود و علیاصغر حسین زاده که بخشدار چشمهساران آزادشهر است، تصمیم گرفتند، طلبه شوند. حسن و عباس نزدیک یک سال در فیضیه مازندران، اما آنجا را ترک کرد.
سال ۷۴ به تربیتمعلم نکا راه یافت و دو سال بعد در روستاهای اطراف گنبدکاووس معلم شد و در همین ایام، اتفاقی رغم خورد که اعتماد او به انسانها را خدشهدار کرد. اتفاقی اقتصادی که همه زندگی پسازآن او را تحت شعاع قرارداد. زخمی از اعتماد به یک غریبه نیازمند که زخمش هرگز بهبود نیافت و نبوغ او را به محاق برد و شعر ما را از شاعری نابغه، محروم کرد.
هرکسی در جهان پی کاری آمده است و نوابغ کسانی هستند که خیلی زودتر از دیگران به آن کاری که پیاش آمدهاند، آگاهی پیدا میکنند. احرامی هم خیلی زود پی برده بود اما این اتفاق او را بهکلی در خودش فرو برد و این کلاف دیگر گشوده نشد.
به گزارش ایبنا، حسن احرامی، آدینه ۱۷ اسفند درگذشت و شنبه ۱۸ اسفند ۱۴۰۳ در امامزاده یحیی بن زید (ع) به خاک سپرده شد.
∎