شناسهٔ خبر: 71815352 - سرویس استانی
نسخه قابل چاپ منبع: ایرنا | لینک خبر

روایتی از اربعین۱۴۰۳؛

مرزی برای عبور نیست؛ عشق همیشه جاری‌ست

ایلام -ایرنا- در گرمای سوزان مهران، جایی که زمین داغ است و آسمان پر التهاب، عشق از مرزها عبور می‌کند، سه میلیون زائر اربعین، بی‌اعتنا به خستگی و گرما، دریایی از ایمان را رقم می‌زنند؛ روایتی که برای دیدن و شنیدنش، هیچ خبرنگاری را مجال عبور نمی‌ماند، جز از پشت لنز دوربین و دلِ آکنده از حسرت.

صاحب‌خبر -

به گزارش ایرنا، مرز مهران، نقطه تلاقی دل‌ها و عبور جسم‌ها، صحنه خروشان انسان‌هایی بود که بار دیگر داستانی از عشق و ایمان را در گرمای سوزان تابستان رقم می‌زدند.

موجی بی‌پایان از مردان و زنان، کودکان و پیران، با زبان‌هایی گوناگون و دل‌هایی بی‌قرار، راهی کربلا بودند.

چشمانشان در افق، تصویری از ضریح حسین(ع) را جستجو و قدم‌هایشان، زمین داغ مهران را لمس می‌کرد، گویی هر ذره خاک نیز از این همراهی مقدس به وجد آمده بود.

من، خبرنگار، در آن هیاهو و همهمه، تنها ناظری بودم که گاهی قلبم تندتر می‌تپید و گاهی گلویم از بغض می‌سوخت.

رسالت من نه عبور از مرز جسمانی این خاک، که ماندن و روایت کردن عبور دل‌ها بود.

مرزی برای عبور نیست؛ عشق همیشه جاری‌ست

تصویربرداری، مصاحبه، و ثبت لحظاتی که به یقین زبان از بیان عظمت آن قاصر بود، وظیفه‌ای بود سخت، اما شیرین.

گویی قطره‌ای کوچک بودم در برابر دریای عظیمی که به سوی عشق در حرکت بود، آفتاب، سنگدلانه از آسمان می‌تابید و گرما به پنجاه درجه و شاید هم بیشتر می‌رسید.

اما زائران، همچنان شب و صبح را می‌جستند تا به این سرزمین برسند، بی‌آنکه گرما یا خستگی مانع قدم‌هایشان شود.

هر کدامشان، داستانی در دل داشتند؛ قصه‌ای از شوق، پیمانی از عشق، و عزمی بی‌پایان که مرا به فکر فرومی‌برد.

نگاهشان به سوی مقصد گره خورده بود و مرا می‌آموخت که ایمان راستین هیچ سد و سختی‌ای نمی‌شناسد.

شب‌ها، زمانی که هوا کمی خنک‌تر می‌شد، زائران بیشتری می‌آمدند، و من، دوربین به دست، در برابر این حجم از عشق، فروتن می‌شدم. گاه مصاحبه می‌کردم، گاه تصویری می‌گرفتم و گاه چنان مفتون صحنه می‌شدم که زمان و مکان را فراموش می‌کردم.

زمزمه‌های آنان در دلم می‌پیچید؛ نجواهایی که نه تنها زبان‌شان که دل و روحشان نیز سخن می‌گفت.

مرزی برای عبور نیست؛ عشق همیشه جاری‌ست

زائرانی را دیده‌ام که بر تخت چرخدار، به سختی، اما با ایمانی بی‌تزلزل، راهی بودند.

کودکانی که کوله‌هایشان چیزی جز خیال و آرزو نبود و پیرانی که می‌گریستند، گویا در هر گام، عمری از دلدادگی خود را بر زمین مهران جا می‌گذاشتند، انگار مسیر زیارت، نه عبور از مرز جغرافیایی، که سفری روحانی به اعماق جان بود.

در برخی ساعات نزدیک به روز اربعین، چهره مرز تغییر می‌کرد، کاروان‌های بازگشتی، با خاطره‌ای از کربلا، از آن مرز رد می‌شدند.

گویی آغوشی پر از شوق در آغاز سفر، و دلی پر از آرامش در بازگشت بود، آن‌ها که عبور کرده بودند، دیگر مثل هیچ‌کس نبودند، چهره‌هایی آرام، دل‌هایی سبک، و لبانی که زمزمه زیارت از آن‌ها جدا نمی‌شد.

گاهی، همراه جمعیت می‌شدم، چند گام می‌رفتم، اما غل و زنجیر رسالتم مرا بازمی‌گرداند، آرزویم این بود که خط مرزی، برای لحظه‌ای ترک بردارد، تا من نیز محو در این دریای خروشان شوم.

مرزی برای عبور نیست؛ عشق همیشه جاری‌ست

اما بزرگ‌تر از این آرزو، ثبت عظمت این لحظات بود؛ جلوه‌ای از حج بی‌پایان عشق، که تا همیشه به یادگار می‌ماند.

هرکس را که می‌دیدم، از خودم می‌پرسیدم چه قصه‌ای در دل اوست؟ چه آرزویی؟ چه عهدی؟ و تنها پاسخ این بود که همه‌شان بر یک مدار حرکت می‌کردند؛ عشقی که سوزاند و ساخت، هر نگاه، هر گام، و هر زمزمه، خانه‌ای از ایمان را در دل من آشکار می‌کرد.

مرزی برای عبور نیست؛ عشق همیشه جاری‌ست

و من، خبرنگار ایرنا، در آن ده روز داغ، خستگی را نشناختم، چرا که در برابر چنین عظمت و شکوهی، سخت‌ترین تلاش‌ها نیز بهایی است ناچیز برای روایت این دلدادگی.

چه افتخاری بالاتر از اینکه من نیز جزئی از این راه باشم، حتی اگر تنها در پشت خط مرزی چشم به راه‌شان بمانم و تصویرش را برای آسودگی قلب دیگران ثبت کنم.