
سرویس تاریخ «انتخاب»: حسن نزیه (زاده ۱۳۰۰ تبریز – درگذشته ۲۴ شهریور ۱۳۹۱ پاریس) سیاستمدار، حقوقدان و مدیر اجرایی بود، که از ۱۳۵۷ تا ۱۳۵۸ در دولت موقت ایران، بهعنوان مدیر عامل و رئیس هیئت مدیره شرکت ملی نفت ایران فعالیت میکرد.وی در دوره شانزدهم کانون وکلا، در نخستین جلسه هیئت مدیره جدید، نزیه عنوان رئیس کانون وکلا انتخاب شد. حسن نزیه در روز جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۹۱ به علت بیماری آلزایمر، در پاریس درگذشت. خاطرات او توسط تاریخ شفاهی هاروارد جمع آوری شده است.
س - سؤال من در واقع دو قسمت داشت یکی اینکه من از حضورتان سؤال کردم که آیا حکومت فرقه دموکرات صرفاً با پشتیبانی قوای شوروی مستقر شده بــــــــــــود یا در آذربایجان پایگاه مردمی هم داشت و نماینده خواست و به تقاضاهای مردم بود؟
ج - مردم آذربایجان از حکومت مرکزی ناراضی بودند مثل خیلی از مردم ایران. در زمان پیشه وری یک همچین زمینهای وجود داشت یعنی مردم از حکومت مرکزی نا راضی بودند، آذربایجان یک استان زرخیز ایران ده دشت مغانش حتی میتواند نه فقط گوشت مملکت را تأمین کند بلکه صادر کند. آذربایجان غله خیز، آذربایجانی که میتوان گفت که آب و هوا را دارد، آذربایجانی که آن همه به مملکت خدمت کرده، پرچمدار نهضت مشروطیت بوده در زمان رضاشاه مظالم زیادی را متحمل شده.
عبداله مستوفی آخرین استاندار قبل از شهریور ۲۰ در آذربایجان حرفیزده بود که فوقالعاده مردم را ناراحت کرده بود. موضوع این بود که در یکی از سیلوهای تهران مقداری غله فاسد شده بود.
رضاشاه میگوید به استانداریها بخشنامه کنند که اینها را محـل مصرفش را چه به صورت تبدیل آن به آرد و برای نان دارند یا چه برای تغذیه دارند، اعلام کنند. این تلگراف به همه استاندارها مخابره میشود و عبداله مستوفی برای خوش رقصی و اینکه اصلاً کینهای داشت با مردم آذربایجان میگوید، اینها را بفرستید گاوهای من مصرف خواهند کرد. مرادش معذرت میخواهم از گاوها مـــــــــردم آذربایجان بودند، و این مثل نیشتری بر دلها نشسته بود، مردم خیلی ملول بودند متأثر بودند، و این را با غرور هم گفته بود توی سر مردمزده بود. بسیار حرف زنندهای برزبان او جاری شده بود. بنابراین آن مردم متعصب آذربایجان که حقیقتاً اکثریت قریب به اتفاقشان خودشان را اول ایرانی میدانند، بعد آذربایجان؛ پیشه وری هم صرفنظر از خیلی مسائل دیگر و نیت تجزیه طلبیاش بیشتر به این مناسبت ناراحت بودند که میخواست بگوید که اصلاً ما زبانمان ترکی است و اصلاً مردم فارسی را نمیفهمند و بکلی میخواست ریشه کن بکند، فوقالعاده مردم ناراحت بودند. مردم میگفتند خوب، ما ممکن است فرهنگ و زبان محلیمان را داشته باشیم ولی ما از زبان فارسی منصرف نمیشویم، یکی از عقدهها و ناراحتیشان هم همین بود.
پیشه وری از این زمینـــــــــه استفاده کرد از نارضایی مردم استفاده کرد. بنابراین در اوان نهضت پیشه وری یک گرایشهایی از خود نشان مردم دادند، منتهی همان طوری که قبلاً عرض کردم رفته رفته وقتی معلوم شد که موضوع یک چیز دیگری است، مسأله مسأله دیگریست.
• س ـ حالا برمیگردیم به سال ۱۳۲۸ که شما میخواستید شروع کنید به صحبت راجع به تشکیل جبهه ملی
ج ـ بله. جبهه ملی تقریباً تاریخ و نحوه تشکیلش را شاید همه و جنابعالی اطلاع دارید، به اختصار این بود که دکتر مصدق در تعقیب و نیت اصلی تشکیل یک پارلمان واقعی در سال ۲۸ خواست مبارزه کند برای آزادی انتخابات و برای این منظور عدهای را به خانه خودش دعوت کرد که اکثرشان روزنامهنویس بودند بعضی از اعضای حزب سابق بودند، از اعضای حزب وحدت ایران بودند و چند نفر افراد غیر حزبی و بـــــــــه اتفاق اینها تصمیم گرفت که حرکت کند آن روز برود در کاخ مرمر تحصن اختیار کند برای نشان دادن اینکه انتخابات آزاد نیست و توجه دادن به شاه بر اینکه شخصاً یا از طریق دولت در انتخابات دخالت نکند.
من یادم میآید همان روزی که از منزل حرکت کردم من داخل منزل نبودم عضو جبهه در آن تاریخ هم نبودم ولی چون با دکتر مصدق رفت و آمد داشتم و آن روز میدانستم که دکتر مصدق دعوتی کرده و کاری خواهد که یک کرد رفته بودیم با عده زیادی از جوانها و مردم دور و بر خانه او بودیم وقت دیدیم از منزلش آمد بیرون در خیابان کاخ شماره ۱۰۹ و حرکت کردند به طرف کاج مرمر که به ما گفت و بدنبالشان رفتیم و رسید جلوی دربار که هژیر وزیر دربار بود آمد به استقبال دکتر مصدق. اینها را البته در آن بروشوری که اشاره کردم هست و شاید تکرارش لازم نباشد ولی به اختصار عرض میکنم، هژیر که آمد بیرون دکتر مصدق همان وسط چهارراه ایستاده بود جمعیت هم دور و برش و دکتر مصدق مرتــــــب میزد روی تخت سینه هژیر میگفت، عبدالحسین خان بگو انتخابات آزاد است یا نیست؟
عبدالحسین خان هم نمیخواست جواب بدهد. سه بار تکرار کرد، عبدالحسین خان هژیر هم نمیگفت؛ میگفت عبدالحسین خان انتخابات آزاد است یا نه؟ هژیر فقط قربان بفرمائید برویم تو آنجا صحبت میکنیم میگفت. فرقی ندارد اینجا شما هم بگوئید که انتخابات آزاد هست یا نیست؟ خوب او هم نمیخواست جلوی مردم دروغی گفته باشد بگوید آزاد است که نیست، بگوید آزاد نیست که اقرار کرده، هی تعارف میکرد، حالا بفرمائید تو اینجا خسته میشوید و فلان و اگر اشتباه نکنم گف نمیدانم صندلی بیاورید ایشان بنشینند خسته میشود دکتر مصدق.