شناسهٔ خبر: 71787680 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: بانی فیلم | لینک خبر

«ایرانیان در نبرد با ستمگران» منتشر شد

صاحب‌خبر -

بانی‌فیلم: کتاب هفدهم شاهنامه، با نامِ «ایرانیان در نبرد با ستمگران» نوشته محسن دامادی نویسنده و سینماگر سرشناس کشورمان در هفته جاری به بازار کتاب می‌آید.
انتشارات کتاب‌سرای نیک، ناشر کتاب هفدهم شاهنانه،ایرانیان در نبرد با ستمگران، است. در این مجموعه کتاب‌های خواندنی و‌ ارزنده‌، داستان‌های شاهنامه ابوالقاسم فردوسی با زبانی ساده برای خوانندگان کتاب روایت شده است.
«آنچه در پی می‌خوانید، بخشی از کتاب هفدهم شاهنامه، ایرانیان در نبرد با ستمگران، به قلم محسن دامادی‌ست:‎
ایرانیان از کشتنِ سیاوش آگاه شدند. سیاه پوشیدند و به سوگ نشستند. پس از آن، برای کین‌خواهی از خونِ سیاوش به جوش آمدند. مردمِ سیستان بیش از دیگران خروش کردند، زیرا سیاوش در زمانِ کودکی در سیستان و نزدِ رستمِ دستان بالیده و از او آیینِ پادشاهی و پهلوانی آموخته بود.
‎رستم لبریز از خشم، برای جنگ بارِ سفر بست، ولی ناباورانه رو به سوی پایتختِ ایران کرد. کاوس شنید که تهمتن لبریز از خشم به بارگاهِ او نزدیک است بر جانِ خود بیمناک شد!
‎همین ترس و بیم با افراسیاب بود. او به پیشگویی ستاره شناسان باور داشت که با قیامِ ایرانیان از تختِ ستمگری سرنگون خواهد شد. افراسیاب فرمان داد دخترش فرنگیس را بکشند تا فرزندِ سیاوش به دنیا نیاید. نگهبانان در راه خوابگاه فرنگیس بودند تا او را به فرمانِ پدر از میان دو نیم کنند. پیران، سپهبدِ لشکرِ توران از ماجرا آگاه شد و به بارگاه آمد، بلکه جانِ فرنگیس را نجات دهد.
‎در ایران، رستم پس از کشتنِ سودابه، رو به سوی توران داشت و…
‎نویسنده در سخنِ پایانی می نویسد: یکی از جلوه‌های بارزِ جنگ‌های قدیم، پیشتازیِ فرماندهان در میدانِ جنگ است. مانندِ امروز نبوده که فرماندهان در ستادی امن بمانند و از دور سربازانِ میدان را هدایت کنند. شاعرِ از زبانِ رستم به فرزندش فرامرز که در جنگ فرماندهی نام‌آور است، چنین پند می دهد:
یکی داستان زد بَرو پیلتن/ که هر کس که سر بَرکشد زانجمن
‎هنر باید و گوهرِ نامدار/ خِرَد یار و فرهنگ آموزگار
‎هر کس فرمانده شود و از میانِ مردم بالا بیاید، باید هنر و نژاد (گوهر) نیک داشته، و در کارها از دانش و دانایی بهره بگیرد و فرهنگ و آیینِ نیکو را آموزگارِ خود بداند. چون این چهار گوهر در کسی باشد، فرماندهی دلاور است، وگرنه از آتش، کاری جز سوزاندن نمیآید، جهانی را به آتش می کشد.
‎چو این چار گوهر به جای آوَرَد/ دلاور شود پَر و پای آوَرَد
‎از آتش نبینی جُز افروختن/ جهانی چو پیش آیدَش سوختن

این سخنِ شاعر، درسی برای جهانیان در هر زمان است. در تاریخِ جهان تنها حاکمانی به نیکویی زبانزد و ماندگار شدند که از این چهار ویژگی بهره داشتند. از ستمگرانی چون چنگیز و هیتلر و… نامی جز به زشتی، پلشتی، بدکاری و ستمگری و آتش‌افروزی نمانده است.
‎در ادامه، رستم به فرزند می گوید: شگفت نیست کسی با درونی نافرمان (عصیانگر) به جایگاه بزرگی برسد، چنین کسی آنچه در دل دارد بروز می‌دهد، مانندِ شمشیر که چون بر سنگِ خارا بخورد، جرقه‌ی آتش پدید می‌آید تا راز دلِ شمشیر آشکار شود.
فرامرز، نَشگِفت، اگر سرکش است/ که پولاد را دل پُر از آتش است
‎چو آوَرد با سنگِ خارا کنند/ زِ دل رازِ خویش آشکار کنند

شاعر با این مثالِ زیبا می‌گوید: آهن در کوره‌ی آتش گداخته شده و از آن شمشیر ساخته می‌شود و این چنین از خشم آدم‌ها، در برابرِ خِرَدورزی، مهربانی و دانایی تصویری هنرمندانه می‌سازد که در ادبیاتِ جهان کم‌نظیر است.
‎کسانی شاهنامه را کتابِ جنگ و خشونت می‌دانند، اما انسان جز با ضِدین (شناختِ دو نیروی مقابل) به شناخت نمی‌رسد، با شب و سیاهی نور و روشنایی فهمیده می‌شود، بدونِ نمایشِ خشونت و شقاوت، درکِ درستی از خوشبختی و سعادت نخواهد بود.
‎فردوسی برای سرخه، فرزند افراسیاب، دشمنِ ایران از زبانِ پدرش سوگواری می‌کند و با زبان گلایه می‌پرسد: چه رمزی در کارِ جهان است که فرزندی در دامانِ مهر پرورده شود و داغِ او بر دلِ پرورش‌دهنده بماند.
‎جهانا چه خواهی زِ پَروردگان/ چه پَروردگان، داغِ دِل بُردگان
‎همی گفت رادا، دلیرا، گَوا/ سرِ نامداران، یَلا، خسروا
‎دریغ این رخِ ارغوانی چو ماه/ دریغ این بَر و بُرز و بالای شاه
‎و دریغ است چرا برخی در جایگاه شاعر و پژوهنده و… شاعرِ اخلاقگرای ایران را به نگاه افراطیِ برتری ایرانی متهم می کنند!

***

به روالِ این مجموعه کتاب، در بخشِ آموزشِ داستانی و سینمایی، نویسنده از شگردِ شاعر برای درهم ریختنِ پیش‌بینیِ خواننده می‌نویسد:
پیران با دیدنِ نوزاد فرنگیس می گوید تا پای جان می‌ایستد تا افراسیاب نتواند او را بکشد، او با چنین باوری نزدِ شاه توران از بزرگی نوزاد دادِ سخن می‌دهد…
شاعر این شگرد را تا پایانِ داستان تکرار می‌کند تا خواننده بارها بر جان کی‌خسرو بیمناک شود.
‎یکی دیگر از ویژگی‌های بارزِ داستان‌های ادبیاتِ کلاسیک جهان است که آدم‌ها سفید یا سیاه باشند، اما فردوسی مانند درام‌نویسانِ این زمانه، آدم‌ها را در سیرِ ماجرا و ناگزیری‌ها معرفی می‌کند، نه با جانبداری.
‎در کتابِ پیش خواندیم که پیلسم برادرِ پیرانِ تورانی در سوگِ سیاوش داغدار بود. شاعر می‌گوید: اگر پیلسم پرورنده (مربی) داشته باشد، مردِ میدانی چون او در ایران و توران نیست.
که گر پیلسم از بَدِ روزگار/ گذر یابد و بیند آموزگار
‎نَبَرده چُنو در جهان سر به سر/ به ایران و توران نبندد کمر
‎رستم نیز در زمان نبردِ تن به تن با پیلسم بر جوانی و پیکرِ پهلوانی او دل می‌سوزاند:
بسوزد دلم بر جوانیِ تو/ دریغا بَرِ پهلوانیِ تو
‎همین پیلسم که برای سیاوش اشک می ریزد، از افراسیاب می‌خواهد اجازه دهد به میدان برود و ننگ بر نامِ رستم بنشاند… تا خواننده بیاموزد قدرت‌طلبی و خودنمایی با آدم‌ها چه می‌کند؟
‎زمانی که افراسیاب به سپاه ایران یورش می‌آورد، شاعر پنهان نمیکند او بسیاری از ایرانیان از دمِ تیغ می‌گذرند‌ و فرمانده ای چونطوس به او پشت کرده و فرار می کند.
‎از ایران فراوان سران را بکشت/ غمی شد دلِ طوس و بنمود پشت
‎نگاهِ مهربانِ فردوسی به سرخه فرزندِ افراسیاب و توصیفِ توانایی افراسیاب نشان می دهد که شاعر بزرگ ایران بدون پیش داوری شخصیت ها را در رابطهی علت و معلولی منطقی داستانی داوریمی کند. گویی انگلیسی های سیاست پیشه از آموزش های فردوسی بیش از خودمان بهره گرفتند که در فیلم هایی که برای جنگِ دومِ جهانی ساختند، همواره نمایشی شگفت آور از نیروی جنگی آلمان ساختند ولی سرانجام بر آنها پیروز شدند تا دانایی و تواناییِ خود را به رخ بکشند.
‎قیاس کنید با سینمای جنگِ ما که با داشتنِ شاهنامه در بیشتر فیلمهای ساخته شده از جنگِ هشت ساله، نیروهای عراقی، زبون، نادان و چُلمن نشان داده شدند! گرچه این روش در بخشِ تبلیغیِ جنگ توجیه داشت، ولی ناخودآگاه این پرسش پیش میآمد اگر نوجوانی ایرانی بدونِ تعلیمِ جنگی، صدها افسر کارکشته عراقی را تار و مار یا اسیر میکند، چرا جنگ به دراز کشید… در اینجا، هدف بررسی نگاه هنری حکیم خراسان است، نه تحلیلِ جنگِ هشت ساله.
‎به یک صحنه (سکانس) از جنگِ فرامرز و سرخه توجه کنیم. چون فرامرز بر سرخه چیره شد، او را به خواری بر زمین کشید و به میانِ سپاهیانِ خودی آورد.
پیاده به پیش اَندَر افکند خوار/ به لشکرگَه آوَردَش از کارزار
‎با دیدنِ همین نما و همین میزانسن در فیلمِ تروی آمریکایی باید به نگاه پیشروانه شاعر ایران درود فرستاد.
‎شاعر جایی میگوید: در دنیا دچارِ غرور نباشید، شاید رویدادی ناگوار در پیش و از شما پنهان باشد، در عینِ حال، در باغ شهرِ دنیا، جوینده ی رنج و اندوه نباشید.
‎مباشید گستاخ با این جهان/ که او بَتَری (بدتَری) دارد اندر نهان
‎ازو تو به جز شادمانی مجوی/ به باغِ جهان، برگِ اندُه مَبوی
‎دنیا چنان بنا شده که یکسان نگذرد، گاهی جنگ و تلخی است و گاه مهر و آشتی.
چنین بود تا بود گردان سپهر/ گهی جنگ و زهر است و گه نوش و مهر
‎این ویژگیِ دنیای ناپایدار است، باید زمانی فراز باشد و زمانی فرود…
‎که روزی فراز است و روزی نشیب/ گهی با خرامیم و گه با نهیب
‎از نگاه شاعر، بالا و پایین شدن ناگزیر است، نباید اندیشه بد (منفی) داشت. هنر این است در همین دنیا، راه راستی برگزیده شده و از کژی (راه و کارِ بد) دوری شود، زیرا بدی، خمودی و کاستی می آورد.
نباید کشیدن گمان بدی/ رهِ ایزدی باید و بخردی
‎هنر مردمی باشد و راستی/ ز کژی بود کمی و کاستی
‎فردوسی می گوید: با این نگاه، هر کس در سرنوشتِ خود نقشی موثر دارد و خوشا به حالِ کسی که از خود نیکویی یادگار بگذارد، شاه باشد یا بنده.
خُنُک آن کزو نیکویی یادگار/ بماند، اگر بنده گر شهریار
‎اگر در سرای گذر، از سرِ خیرخواهی به فریادِ کسی برسی، روزی فریادرسی خواهی داشت.
سرای سپنجی نماند به کس/تو را نیکویی باد فریاد رس
‎با خود پیمان (عهد) کنیم که بخشنده (کریم) باشیم، خوبی و بدی ماندگار است، پس جز تخمِ نیکی نکاریم.
‎به نیکی گراییم و پیمان کنیم/ به داد و دَهِش تن گروگان کنیم
‎که خوبی و زشتی ز ما یادگار/ بماند تو جز تخم نیکی مَکار
‎هر کس بد بیندیشد (و بدکاری پیشه کند) به خودش بد میکند.
‎هر آن کس که اندیشه ی بَد کند/ به فرجام بَد با تنِ خود کند
‎انسانِ پاک و خداپرست، هرگز به کارهای بد دست نمیزند.
‎کسی کو بُوَد پاک و یزدان پرست/ نیازد به کردار بَد هیچ دست
‎کارِ دنیا (چرخ) چنین است گاهی بر دیگری سروری و بزرگی کنی و دور نیست جای شما عوض شود!
چنین است کردارِ چرخِ برین/ گهی این بر آن و گهی آن بر این
‎از این سخن، دو برداشت می‌توان داشت: در تغییراتِ ناشی از رویدادهای اجتماعی، گاه جای زندانبان و زندانی عوض می‌شود. برداشتِ دوم ریشه در این باور دارد (و کسانی امروز نامِ آن را کارما گذاشتند) که هرچه بِکاری، به تو باز خواهد گشت تا مکافاتِ آن را ببینی، یا به گفته‌ی رایج، تقاص پس بدهی.
‎کتاب هفدهم شاهنامه، در این هفته از سوی کتاب سرای نیک به بازار نشر آمده است.