شناسهٔ خبر: 71784902 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: انتخاب | لینک خبر

خاطرات مامور سابق وزارت اطلاعات؛ قسمت هفده: ماجرای درگیری با فرقه‌ی کنگفوکارها/ رئیس گارد فرح، کاندیدای ریاست جمهوری شده بود

جریان دیگری که بررسی می‌کردیم، فرقه ابراهیم میرزایی بود که ادعای مهدویت و بعد‌ها ادعای اولوهیت کرد. میرزایی کونگ فو کار و رئیس گارد فرح پهلوی بود و بعد از انقلاب جز رزمی کار‌های درجه یک سبک کونگ فوتوآ بود؛ یک آکادمی قبل از انقلاب هم داشت و دختر و پسر را آموزش می‌داد و بعد از انقلاب هم جزء کاندیدا‌های ریاست جمهوری بود.

صاحب‌خبر -

سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب «من اطلاعاتی بودم» در دو جلد توسط رضا اکبری آهنگر و راضیه ولدبیگی توسط نشر شهید کاظمی منتشر شده است. این کتاب شرح خاطرات علی مهدوی، کارمند بازنشسته وزارت اطلاعات از سال‌های اول انقلاب و پرونده انجمن حجتیه است. نشر شهید کاظمی به آدرس قم - خیابان معلم - مجتمع ناشران - طبقه اول واحد ۱۳۱ و به شماره تلفن ۶ الی ۰۲۵۳۷۸۴۰۸۴۴ ناشر این کتاب می‌باشد.

فرقه کونگ فو کار

جریان دیگری که بررسی می‌کردیم، فرقه ابراهیم میرزایی بود که ادعای مهدویت و بعد‌ها ادعای اولوهیت کرد. میرزایی کونگ فو کار و رئیس گارد فرح پهلوی بود و بعد از انقلاب جز رزمی کار‌های درجه یک سبک کونگ فوتوآ بود؛ یک آکادمی قبل از انقلاب هم داشت و دختر و پسر را آموزش می‌داد و بعد از انقلاب هم جزء کاندیدا‌های ریاست جمهوری بود. وقتی می‌خواستند دستگیرش کنند مقابل بچه‌ها گارد گرفته بود و می‌خواسته فنونش را اجرا کند که یکی از بچه‌ها به پایش شلیک می‌کند. نهایتاً او را به زندان انداختند حبسش که تمام شد و آزاد شد دوباره همان کار ورزشی را ادامه داد؛ منتها با یک اندیشه و تفکر دیگر.

برای هر رنگ کمربند، مرحله‌ای قائل بودند مثلاً کمربند سبز را می‌گفتند مرحله جهش‌های جسمی؛ بعد از آن می‌رفتند به مرحله جهش قدرت‌های مایگایی. جایگاه و مایگاه اصطلاحات آن‌ها بود. هر مرحله، خصوصیات روحی خودش را داشت تا بالا بیایند و به مرحله کمربند قهوه‌ای برسند به افرادی که پیش او ورزش می‌کردند گفته بود هرکدام از شما برحسب ذاتتان و عنصری که در درونتان وجود دارد قدرت نهانی دارید، اگر اسمت حسین است جایگاهت را می‌توانی از لحاظ مایگاهی برسانی به حسین ابن علی ابن ابیطالب؛ دختری را هم جذب کرده بود که به او گفته بود تو که نامت زهراست از لحاظ مایگاهی همان معاذ الله حضرت زهرا هستی باید خودت را بکشانی به آن مقام! حالا معلوم نیست با چه تفکری می‌خواست این کار را بکند با عبادت و مرحله صحیح عرفانی که نبود.

توی مغز اعضای ورزش این حرف را جا انداخته بود که بیا توی جمع باش بعداً به جایگاه‌های خاصی می‌رسی باید قدر خودت رو بدونی شعار‌هایی هم می‌دادند مثل این‌گر به خودآیی به خدایی خواهی رسید، بعد از آنکه افراد بیشتری را جذب کرد و تشکیلاتش قوت گرفت، شاگردانش را به عنوان سفیر می‌فرستاد به کشور‌های مختلف این سفرا هم معتقد بودند باید بروند رسالت میرزایی را ابلاغ کنند اسم یکیشان حسن ابراهیمی بود، بعد‌ها با او چفت شدم. او نماینده میرزایی شده بود که برود در مکه ابلاغ رسالت کند، یکی دیگر هم بود به نام حسین ابراهیمی که با حسن دوست بود نسبت دیگری نداشتند. او هم مأمور بود برود سوریه ابلاغ رسالت کند.

حسن رفت پیش حسین که باهم از بیابان‌های سوریه پیاده بروند مکه اعلام کنند آقای ابراهیم میرزایی آمده است! سطح فکرشان در این حد بود یکی نبود بپرسد حالا چرا پیاده، اصلاً چه طور می‌خواهید بروید؟ به مرز که رسیده بودند گارد مرزی سوریه دستگیرشان کرد و هر دو را به تهران فرستاد. در زندان به دیدنشان رفتم و پرسیدم: خب برام تعریف کنین ببینم داستان چیه؟ آن‌ها هم تعریف کردند. گفتم: حرفاتون خیلی عجیبه، ولی باید تمام این اظهارات رو بنویسین، فردا به آن‌ها گفتم: «شما آزادید» یکی‌شان گفت: «آقا شما چرا به ما توهین می‌کنید؟ » گفتم: «چه توهینی؟ » گفت: شما داری ما را تحقیر می‌کنی! گفتم ولی من که چیزی به شما نگفتم! گفت: همین دیگه شما ما را سین جین نمی‌کنی این توهین به ماست اقلا یک خرده بازجویی کنید گفتم یالا بلند شین جفتتون برید بیرون. حرف حسابی و منطقی نمی‌گفتند که بشود با آن‌ها بحثی کرد.

هیچ چیز برای گفتن نداشتند و فقط داشتند وقتم را می‌گرفتند من هم که کلی پرونده مهم روی سرم ریخته بود. که می‌خواست برود پرسیدم بچه داری؟ گفت: «آره یه دختر دارم» گفتم: «حالا که داری میری خونه چی براش می‌خری؟ » گفت: «هیچی» با تعجب گفتم: «هیچی؟ مگه میشه؟ دو ساله باباش رو ندیده حالا هم دست خالی؟» حقوق چندان بالا نبود حقوق پاسداری بود با اینکه در وزارت بودیم اما همان حقوق پاسداری را می‌گرفتیم؛ دست بردم در جیبم ۲۰۰ تومن درآوردم؛ گفتم: بیا حسن فیفتی فیفتی؛ پنجاه پنجاه خوبه؟ میری با این صد تومن یه عروسک واسش می‌خری دختر بچه اس. اقلا بفهمه باباش بعد از این همه مدت که اومده به فکرش بوده و آدم حسابیه یک جعبه شیرینی هم بخر واسه خانواده‌ات، آن موقع می‌شد با آن پول عروسک و شیرینی خرید.

لینک کوتاه کپی لینک