به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران»، تعداد درخواستیهای دانشجوها برای راهیان نور بیشتر از ظرفیت اتوبوس شده بود، یا باید به صد زبان نرم قانعشان میکردند که ظرفیت نداریم و شهدا نطلبیدند هنوز و یا باید راهی رو باز میکردند.تعدادی از دانشجوها به خط شدند و هرکدام به سوی یک اداره عازم شدند تا برای بهراه کردن اتوبوس دوم ادارهها، سازمانها و یا نهادها را پای کار بیاورند و برخیها دست پر برگشتند، از یک بخش توانسته بودند اعتبار جور کنند و از جای دیگر دفترچه یا چیزهای کوچک دیگری برای بستههای فرهنگی، خلاصه هر دانشجو سعی کرده بود برای راهیان نور دست پر برگردد.اتوبوس دوم هم جور شد و دختران دانشجوی دانشگاه ملی و مهارت استان بوشهر بالاخره به سوی راهیان نور اعزام شدند. البته آنهم با اولویت دادن به کسانی که زائر اولی هستند.
تاریخ مقاومت در گوشهای از شهر ایستاده بود
ساعتهای زیادی در اتوبوس طی شد و شب هنگام به محل رزمایش بصیرتی و علمی از روایت ایران اسلامی رسیدیم. فاطمه هنگام ورود به محل رزمایش گفت: مطمئنم با شنیدن روایت شهدای اینجا، تا چند روز بغضم میمونه. آخه گلزار شهدای شهر هم میرم وقتی سنشون رو میبینیم که کمتر از من هستند. گریهام میگیره.هنوز رزمایش شروع نشده بود که با آوازخوانی اشعار وصف حضرت اباالفضل(ع) صدای کل کشیدن دختران جنوبی طنین انداز منطقه شد و رقص چراغهای تلفنهای همراهشان نیز اضافه شد.به منطقه حوالی محل رزمایش نگاه میکردم؛ در گوشهای از شهر، آن منطقه یادآور تاریخ مقاومت ایرانیها شده بود. درست در شلوغی شهر، آن گوشه دیوارکشی شده، تبدیل به محلی برای یادآوری تاریخ بود.
راهیان نور زیر صدای کل کشیدنهای جنوبیها رفت
صدای کل کشیدنها و رقص نور تلفنهای همراه با پیچیدن صدای کلیپ فرزندان غزه در سکوت فرو کشیده شد و جمعیت محو غزه شدند. با شروع رزمایش لهجههای ترکی و جنوبی دختران کنار دستم، ایران یکپارچه را برایم تداعی کرده بود. رزمایش بیشتر در انحصار بازیگران نوجوانی بود که نوجوانی خود را در راه شهدا جسته بودند.روز بعد به شلمچه رسیدیم. جمعیت مردان و زنانی که بیشتر جوان بودند گروه گروه به گنبد آبیرنگ شلمچه نزدیک میشدند. دسته پسران جوان فریاد میزدند: شهادت، شهادت همه آرزومه...
بله برون دختران دانشجو برگزار شد
هوا که به گرگومیشی رفت، همه زائران به برنامه بله برون حاج حسین یکتا دعوت شدند. هزار دختر و پسر جوان و نوجوان در بله برون شهدا نشسته بودند و همه برای هممسیر شدن در راه امام زمان (عج) به شهدا با چشمان اشکآلوده، بله گفتند. این شروع دلدادگی تازهای برای حاضران در مقتل شهدای شلمچه بود. درست در خاکی که یک روز جوانان وطن میدویدند تا ما آن شب به آرامی، روی همان خاک بنشینیم. چقدر برای همهمان از مقاومت رزمندگان و شهدا شنیدن آشنا بود، چقدر حس عجیب یکی بودن در همهمان گسیل شده بود. گویا تاریخ مقاومت ۲ هزار ساله بوشهریها، ما را به همذات پنداری با خاطرات شهدا رسانده بود.
شب برای استراحت به محل اسکان موقعیت شهید رضازاده رفتیم. دختران بوشهری هرکدام تن خسته از ساعتها مسافرت را به اتاقها کشاندنده بودند که با کیک خامه و فشفشهها جشن خوشآمدگویی برایشان بهپا شد. شب دیگر اما بخاطر یکسری مسائل برنامهریزی نشده، شام کم آمد و در بلبشوی تعدادی از دختران بوشهری از سر سفرهها بلندشدن و قاشق بهدست همان مقدار غذا را بین دیگران تقسیم کردند. در چنین موقعیتی که در حالا عادی باید دعوایی سر گرسنگی پیش میآمد، زائران بوشهری مقاومت و تدبیر در شرایط بحرانی را پیش کشیدند.
گلها تقدیم به ازدواجیترین شهید شد
به هویزه رفتیم و باز هم مثل همیشه سر مزار شهید حاتمی خندههای زیر زیرکی به راه بود، سر مزار همان شهیدی که میگفتند برای ازدواج حاجت میدهد. زینب به چند دختری که سر مزار شهید حاتمی نشسته بودند اشاره کرد و گفت: اوه، اینا قضیه رو محکم گرفتنا، برای همین با گل اومدن سراغ شهید.مرضیه درباره تجربه سفرش گفت: این دومین باره که تونستم برم راهیان. بار اول مثل الان انقدر سختی نداشت ولی اینبار خیلی بهم چسپید، خوشحالم که بازم تجربهاش کردم.راضیه، خواهر دوقلوی او هم گفت: آدم نیاز داره هرسال بره راهیان و نفسی تازه کنه و احیا بشه و دوباره به زندگی برگرده.راهیان نور، برای دانشجوها، یادآور حماسهها و تاریخی بود که به دست آدمهای معمولیای همچون خودشان رقم خورده بود. همان آدمهایی که در آخر، با درست عمل کردن در شرایط بحرانی، شهادت را برای خود خریدند.