به گزارش خبرنگار خبرگزاری حوزه، حجتالاسلام والمسلمین نجف لکزایی عضو هیئت علمی دانشگاه باقرالعلوم(ع) طی سخنانی در سلسله نشستهای قرآنی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی وابسته به دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم با موضوع «دلالتهای حکمرانی سوره مائده» پرداخت که مشروح آن را در ذیل میخوانیم؛
برای رسیدن به فهم نظریه اجتماعی اسلام، ابتدا باید جایگاه آن در زندگی اجتماعی مسلمانان را درک کنیم و اگر ما نسبت به مسئله جامعه بیتوجه باشیم، مفاهیمی مانند تعاون نیز در چارچوب اسلامی خود معنا پیدا نمیکنند.
تعاون بر اساس برّ و تقوا زمانی به خوبی فهمیده میشود که ما با اصول و مبانی نظریه اجتماعی اسلام آشنا باشیم و همچنین، موضوعاتی همچون وفای به عهد و پیمان که در ابتدای سوره مائده مطرح شدهاند، تنها زمانی جایگاه واقعی خود را پیدا میکنند که در پرتو نظریه اجتماعی اسلام بررسی شوند که در کنار اینها، مباحثی نظیر دولت و حکمرانی نیز بهطور مستقیم بر این نظریه استوار هستند؛ چرا که نظریه اجتماعی اسلام زیربنای بحثهای کلان اجتماعی و حکمرانی بهشمار میرود.
این بحث را با استناد به دیدگاههای علامه طباطبایی پیش بردیم و به نکاتی که ایشان ذیل تفسیر آیه ۲۰۰ سوره آل عمران مطرح کرده بودند، پرداختیم ضمن اینکه آثار ایشان حاوی نکات کلیدی در زمینه نظریه اجتماعی اسلام است و دلیل انتخاب روش علامه نیز مشخص است؛ زیرا در سالهای اخیر برخی افراد تلاش کردهاند که با تکیه بر خاطرات شفاهی و غیرمستند، چهرهای مغشوش و نادرست از علامه به نمایش بگذارند که این در حالی است که مباحث ارائهشده در اینجا کاملاً بر پایه متن اصلی آثار علامه است و حتی برای حفظ اصالت، متن عربی را نیز ارائه کردیم تا هیچگونه تحریفی یا نسبت نابهجا ایجاد نشود. البته هر جا که نکتهای شخصی اضافه شود، تصریح کردیم که این نظر خود ما است و نه علامه.
در ادامه بحث، به این پرسش پرداختیم که آیا نظریه اجتماعی اسلام صرفاً آرمانی است؟ آیا اصولاً این نظریه در دنیای واقعی قابل اجرا و تحقق است؟ پاسخ علامه طباطباییخطاب به کسانی که ادعا میکنند نظریه اجتماعی اسلام قابل پیادهسازی نیست، روشن است. آنها استدلال میکنند که، چون در صدر اسلام تنها یک دوره کوتاه جامعه اسلامی برقرار شد و پس از آن انحرافات، دیکتاتوریها، حکومتهای استبدادی و طاغوتی جایگزین شدند، پس این نظریه غیرعملی است. اما علامه با ارائه پاسخی قاطع یادآور میشوند که انحراف در یک فکر، دلیلی بر باطل بودن خود آن فکر نیست.
برای روشنتر شدن این موضوع یک مثال میتوان ارائه داد (البته این مثال از علامه نیست بلکه از جناب آقای قرائتی نقل شده است) : اگر کسی یک اسکناس جعلی بسازد، وجود اسکناسهای تقلبی هیچگاه دلیلی بر بیارزش بودن اصل اسکناس یا نبود حقانیت آن نیست. حتی وجود اسکناس جعلی نشاندهنده این حقیقت است که نسخه اصلی و معتبر آن وجود دارد؛ چرا که جعلکننده قصد داشته نسخهای مشابه اصل خلق کند تا دیگران را بفریبد. به همین دلیل کسی اسکناسی بیمعنی مثل ۳۰۰ هزار تومانی جعل نمیکند؛ زیرا چنین چیزی در واقعیت وجود ندارد. جعل اسکناس صرفاً وقتی معنا پیدا میکند که نسخه واقعی آن موجود باشد.
بنابراین، انحرافاتی که در طول تاریخ در مسیر اجرای نظریه اجتماعی اسلام بهوجود آمدهاند، هرگز نمیتوانند حقانیت این نظریه را زیر سوال ببرند. ادامه بحث نیز ما را به موضوعات عمیقتری همچون تحلیل حق و هوا سوق میدهد.
علامه طباطبایی در این بخش به نظریه اجتماعی اسلام پرداخته و نشان میدهد که یکی از نتایج این نظریه، شکلگیری جامعه اسلامی یا جامعهای بر اساس معیارهای تراز اسلامی است. او تأکید دارد که اسلام بر محور حقگرایی و پیروی از حق استوار است، در حالی که تمدن غربی بر اساس پیروی از اکثریت عمل میکند؛ یعنی در تفکر غربی، حق و عدالت جایگاهی محوری ندارند.
عبارتی که علامه ذکر میکند این است: "ان الاجتماع الاسلامی شعاره الوحید اتباع الحق"، که به معنای آن است که جامعه اسلامی تنها بر محور پیروی از حق بنا شده است. اما در مقابل، تمدن مدنی غربی شعارش چنین است: "اتباع ما یراه و یریده الاکثر"؛ یعنی پیروی از آنچه اکثریت میگویند، حتی اگر آن باطل باشد. در این دیدگاه، اساساً بحث حق و باطل محوری ندارد و هر آنچه اکثریت پذیرفتند، بهعنوان "حق" پذیرفته میشود. اما در تفکر اسلامی چنین نگاهی مردود است.
این تفاوت در شعارهای دو نظام اجتماعی موجب تفاوت گسترده در اهدافشان میشود. به بیان دیگر، تعریف سعادت، توسعه و پیشرفت در این دو نگرش کاملاً متفاوت است. در الگوی اسلامی پیشرفت، سعادت حقیقی انسان که همان سعادت عقلی است مورد توجه قرار میگیرد، در حالی که در تمدن غربی مدرن، سعادت مادی و حسی و گاه ظاهری مدنظر قرار دارد. این نگاه به سعادت، بیشتر بر غرایز انسانی متمرکز است و نگاه تکبعدی دارد، نه جامع و چندبعدی.
هدف جامعه اسلامی دستیابی به سعادت حقیقی عقلی است
از سوی دیگر، هدف در جامعه اسلامی دستیابی به سعادت حقیقی عقلی است که به اعتدال در قوای مختلف انسانی معنا مییابد. بر اساس دیدگاه علامه، انسان دارای قوای مختلفی، چون عقل، شهوت، غضب و وهم است. سعادت حقیقی زمانی رخ میدهد که عقل بر سایر قوا حاکم باشد و آنها را متعادل سازد. بهعنوان مثال، اگر عقل بر شهوت غلبه کند، شهوت به اعتدال میرسد و باعث عفت میشود. اگر عقل بر غضب کنترل داشته باشد، غضب متعادل شده و منجر به شجاعت میشود. همچنین تسلط عقل بر وهم باعث ایجاد حکمت و بصیرت در انسان میشود.
در چنین سیستمی، انسان از این قوا تنها به قدری استفاده میکند که مسیر معرفت خداوند و عبودیت او مسدود نشود. سعادت انسانی در گرو سعادت همه این قواست. وقتی عقل ریاست کند و توسعهیافتگی عقلی محور قرار گیرد، هم دنیای انسان آباد میشود و هم آخرت او. چرا که همه قوا بهدرستی مورد بهرهبرداری قرار میگیرند؛ از قوه شهوت در چارچوب عفت استفاده شده، از قوه غضب با تربیت عقلی برای دفاع از مظلومین کمک گرفته میشود و قوه وهم هم برای پرهیز از فریب شیاطین به کار گرفته میشود.
به این ترتیب، این نگاه جامعنگر اسلامی نهتنها مانع کلاهبرداری یا ظلم به دیگران میشود، بلکه انسان را از افتادن در دام شیطان یا طاغوتها مصون نگه میدارد و مسیر او را برای کمال انسانی هموار میکند.
در این دیدگاه، انسان زمانی به آسایش و آرامش واقعی میرسد که تربیت اصیل اسلامی بر زندگی او حاکم باشد. علامه طباطبایی نیز همین نکته را در سال ۱۳۳۵ بیان کردهاند، با این توضیح که به دلیل اختلال در تربیت اسلامی جامعه، ممکن است ما امروز این مفهوم را آنطور که باید درک نکنیم. در آن دوران، تربیت جامعه تحت سلطه نظام طاغوتی بود، و امروزه نیز علیرغم تغییرات، باز هم با چالشهایی مثل تأثیر شبکههای مجازی، جنگ نرم فرهنگی و هجوم فکری روبهرو هستیم که باعث شده تربیت اسلامی مختل شود.
ایشان تأکید دارند که اسلام قوانین خود را بر مبنای عقل قرار داده؛ عقلی که ذاتاً برای تبعیت از حق آفریده شده است. بدین معنا که تمامی احکام الهی و اخلاقی اسلام آمدهاند تا به عقل کمک کنند بر قوای شهوانی و غضبیه انسان ریاست یابد و از فساد آن جلوگیری شود؛ بنابراین عقل سالم در مرکز توجه دستورات الهی قرار دارد، و این احکام تضمینکننده اعمال، اخلاق و اعتقادات توحیدی فرد مسلمانی هستند که تربیتی درست را تجربه کرده باشد.
در جامعه اسلامی، همه ابعاد دین باید حاکم باشد
در جامعه اسلامی نیز فقط قوانین فقهی کافی نیستند؛ بلکه همه ابعاد دین باید حاکم باشد. اعمال باید طبق فقه باشد، اخلاق اسلامی باید بر نفس انسان تسلط یابد و باورهای اعتقادی نیز ریشه در معارف اصیل اسلام داشته باشد. اما تفاوت اساسی جامعه اسلامی با جوامع غربی این است که در غرب تنها بر قانون تأکید میشود و اخلاق و اعتقادات را چندان جدی نمیگیرند. در مقابل، اسلام برای اجرای کامل احکام خود، علاوه بر قانون، اخلاق و اعتقاد را نیز بهعنوان ضامن اجرایی تلقی میکند.
با وجود این، لازم به ذکر است که اگر تربیت صحیح در جامعه اسلامی محقق نشود، بسیاری از افراد مطابق طبع و غرایز خود عمل میکنند و از محدودیتها گریزان خواهند بود. غریزه انسان، خواستار راحتی بدون قیدوبند است و با محدودیتهایی که عقل سالم برای کنترل شهوت و خشم ایجاد میکند همخوانی ندارد. اما اگر عقل رشد پیدا کند و قوای انسانی تحت کنترل آن باشد، انتخابهای فرد حتی اگر دشوار باشند، در راستای اهداف بلند عقلانی قرار خواهند گرفت. برای مثال، انسانی رشید اگر بیمار شود، حاضر به تحمل سختیهایی مانند جراحی میشود؛ درحالیکه کودکی که هنوز تحت تأثیر غرایز خود عمل میکند، از چنین سختیهایی گریزان خواهد بود.
هدف جامعه اسلامی نیز فراهم کردن زمینهای برای سعادت عقلی است. علامه طباطبایی اشاره میکنند که شعار اجتماع اسلامی تبعیت از حق است، درحالیکه تمدن غربی تنها پیرو اکثریت است. نتیجه این دو رویکرد در غایت هر جامعه تأثیر مستقیم دارد: اجتماع اسلامی به سعادت حقیقی عقلی میانجامد، اما تمدن غرب فقط بر بهرهوری مادی تأکید دارد. از همینجا مشخص میشود که نظریه اجتماعی اسلام جهتدهنده نظریه توسعه آن نیز هست، بهطوریکه حکمرانی مطلوب از دید اسلام مبتنی بر پیشرفت عقلی و معنوی است.
تمدن غرب، اما بیشتر یک زندگی احساسی و غریزی را دنبال میکند؛ زندگی که در آن افراد تنها به میل طبیعی خود عمل میکنند و عقل به معنای حقیقی آن، یعنی عقل برهانی یا فلسفی، مورد تمسخر قرار میگیرد. در تمدن اسلامی سه نوع عقل وجود دارد: عقل نظری، عقل عملی و عقل ابزاری. اما تمدن جدید غرب فقط بر عقل ابزاری تأکید دارد؛ عقلی که هدف آن صرفاً توسعه مادی است، بدون توجه به اینکه این توسعه با حق سازگار باشد یا نه.
به همین دلیل است که وقتی این تمدن به استعمار جوامع دیگر اقدام میکند، مفاهیمی، چون عدالت و ظلم را تنها در چارچوب منافع خود معنا میکند. برای آنها عدالت فقط در ارتباط با شهروندان داخلی مطرح است و نه نسبت به کشورهای دیگر. چنین دیدگاهی نشاندهنده دور شدن تمدن غرب از تبعیت از حق در عرصه بینالملل است؛ جایی که سلطهجویی و بهرهکشی محور فعالیتهای آنان قرار گرفته است.
خود علامه طباطبایی درباره این موضوع توضیح میدهد که عقل در اینجا تابع غایت و غرض خاصی است؛ یعنی تا زمانی از عقل پیروی میکند که این عقل در تعارض با اهداف مادیگرایانهاش نباشد. این همان چیزی است که ماکس وبر از آن به عنوان عقل ابزاری یاد میکند، نه عقل نظری و عملی. در حقیقت، تمدن غربی عقل نظری و عملی را کنار گذاشته و دیگر از آن بهرهای نمیبرد. به همین دلیل است که در این جوامع، قوانین بر اساس تمایلات اکثریت اعضای جامعه طراحی و اجرا میشوند، بدون توجه به حق و حقیقت.
ضمانت اجرایی این قوانین نیز تنها به رفتارهای بیرونی افراد مربوط میشود، نه باورها و اخلاقیات. اخلاق در تمدن غرب صرفاً ابزاری است که در خدمت منافع مادی قرار میگیرد. حتی وقتی درباره اخلاق کتابی مینویسند، محتوای آن عمدتاً به اخلاق حرفهای محدود است؛ اخلاقی که سودآور باشد. به عنوان مثال، برخورد خوب یک کارمند با مشتری نه به دلیل ارزش ذاتی خوشرفتاری، بلکه به دلیل افزایش درآمد و جذب مشتری بیشتر است. اگر موقعیت جدیدی پیدا شود که سود بیشتری به همراه داشته باشد، همان کارمند بلافاصله رفتارش را تغییر خواهد داد.
جامعه اسلامی بر حقمحوری تأکید دارد
در مقایسه، جامعه اسلامی بر حقمحوری تأکید دارد، در حالی که جامعه غربی مبتنی بر اکثریتگرایی است. این تفاوت بنیادین موجب شده است که اهداف دو جامعه نیز متفاوت باشد. هدف جامعه اسلامی توسعه عقلانی است که نتیجه آن پیشرفت جامع در هر دو سوی دنیوی و اخروی، مادی و معنوی خواهد بود. در مقابل، هدف جامعه غربی فقط توسعه مادی و بهرهمندی از لذتهای دنیوی است.
این رویکرد دوگانه پیامدهای دیگری نیز به دنبال دارد و در جامعه اسلامی، اخلاق، اعتقادات و رفتارها همگی دارای ضمانت اجرایی هستند. به عبارتی، ساختن جامعه نیازمند بهرهگیری از هر سه بُعد یادشده است. اما در تمدن غربی، فقط قانون محوریت دارد و ضمانت اجرایی به رفتارهای قانونی محدود میشود. حوزه اخلاق و باورها کاملاً کنار گذاشته شدهاند، مگر اینکه بتوانند مستقیماً در جهت منافع مادی عمل کنند.
در چنین شرایطی، نتیجه طبیعی این تفکر آن است که معیار نیکی و ارزشها تغییر یابد و امیال شهوانی و خشم انسانی، امور قبیح را در جامعه بهعنوان ارزش جلوه دهند. برای مثال، گسترش سلطهطلبی در نظام بینالملل یا کشتار مردم بیگناه همچون غزه یا قربانیان جنگهای جهانی را با افتخار توجیه و تحسین میکنند؛ چراکه این اقدامات ناشی از قوای غضب و شهوت است که انسان را به سوی سبعیت و ظلم سوق میدهند.
از سوی دیگر، آزادیهای قانونی در این جوامع بهانهای برای کنار گذاشتن فضایل اخلاقی و معارف عالیه شدهاند. تحت عنوان آزادی، دست افراد باز گذاشته میشود تا هر باوری را انتخاب کنند یا هرگونه رفتار اخلاقی یا غیر اخلاقی را بروز دهند. مسائل اخلاقی به امور شخصی تقلیل یافتهاند و هر کس بر اساس تمایل خود عمل میکند، حتی اگر این تمایلات برخلاف ارزشهای متعالی باشد.
۳۱۳/۱۷