امام رضا(ع) انگار همه حرفها را از قبل میداند، اصلا کسی که دعوت کرده، میداند که چرا دعوت کرده است. من اما در لازمترین زمان زندگی به حرم دعوت شدم، نمیدانم که چقدر نسبت به این دعوت معرفت دارم، چرا اینجا هستم یا حتی چقدر قدردان این موهبت هستم یا نه، تنها میدانم که پیش از هر اجرای پناه، در ایوان استودیوی صاحبالزمان(عج) ایستادم و از صحن آزادی با گنبد چشم در چشم شدم و گفتم امام رضا(ع) من خیلی شرمندهتان هستم. من وسط جشنوارهای از هر چیزی که به اسم امام رضا(ع) و حرمش، در ذهنم نقش بسته، قرار گرفتم. اصولا یک مجری برای پیدا کردن کلمات متناسب با اجرا، از مطالعه، محیط، مهمان، موقعیت و... الهام میگیرد! حتما با خودتان فکر میکنید چه خوب! همهچیز برای بداههپردازی مهیاست! اما باید جای من باشید تا بدانید چه میگویم! بله! پیش از اجرا به این فکر میکنم چه بگویم و تیم سردبیری هم در بهترین حالت، متن و محتوا را آماده میکند اما وقتی در گوشم شمارش معکوس اجرا از ۱۰ ثانیه به آنتن آغاز میشود، انگار همهچیز براساس خواست امام رضا(ع) تغییر میکند. مثلا صدای نقارهخانه حرم که خبر غروب آفتاب را اعلام رسمی میکند کافی است تا جنس واژههایت را تغییر دهد! مثلا گنبد حرم که وسط گفتوگو با مهمان از پنجره ایوان استودیو طلوع میکند، کافی است تا سرکه کلامت را به عسل تبدیل کند! راحت بگویم من از ابتدا تا انتهای اجرا، وسط اقیانوسی هستم آرام که ترسی از غرق شدن در آن ندارم! این چند شب اول برنامه، هر شب قبل از اجرا به گنبد خیره شدم و گفتم: «امام رضا(ع) من چیزی بلد نیستم...» من دارم از یک حقیقت حرف میزنم! حقیقت این است که صاحب برنامه، همهکاره برنامه است. اصلا زندگی برای من شاید به قبل و بعد از اجرای پناه تقسیم شود! البته شاید هنوز برای این نوع نگاه کمی زود باشد اما بهنظرم همین چند اجرای اول کافی است تا به این فکر کنم بعد از ماه رمضان و در بازگشت به تهران چطور زندگی کنم. گرچه امان از انسان، امان از من، امان از فراموشی!
حقیقتی فراتر از کلمات
حقیقت این است که برای بیان حسی که لحظه اجرای پناه در حرم دارم کلمهای وجود ندارد. این یک حس مشترک است، همه وقتی پا به حرم میگذارید و چشمتان به گنبد میافتد، بعد از اینکه دست به سینه میگذارید و به امام رضا سلام میکنید، به گنبد خیره میمانید!
صاحبخبر -
∎