شناسهٔ خبر: 71716436 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: جام‌جم آنلاین | لینک خبر

خونی که دامنگیر قاتل شد

این هفته این پرونده را از زبان کارآگاه پلیس روایت کردیم

صاحب‌خبر -
 
سال۸۰ در یکی از شهرهای اطراف تهران افسر ویژه قتل بودم. تازه به استخدام پلیس درآمده بودم و انگیزه زیادی برای رسیدگی به پرونده قتل داشتم. چند ماه اولیه سال را با افسران باتجربه سر صحنه قتل می‌رفتم و در بازجویی از قاتل کمک‌شان می‌کردم تا خودم هم این کار را یاد بگیرم. بعد از دوره کارآموزی، رئیس اداره صدایم کرد و گفت از فردا در شیفت کشیک قتل خواهی بود و باید به‌تنهایی پرونده‌ها را پیگیری کنی. خیلی خوشحال بودم که به آرزویم که افسر ویژه قتل بود رسیدم. یادم هست ۱۰ روز پس از این‌که در شیفت قتل بودم، اولین جنایت که همسرکشی بود را بررسی و در صحنه ماجرای قتل را برملا کردم و مرد ۴۰ساله به قتل همسرش اعتراف کرد. بعد از آن به چند پرونده دیگر نزاع یا سرقت مرگبار هم رسیدگی کردم.وارد بهمن‌ماه شدیم که یک روز سرد، کشیک قتل من بود. ساعت ۱۲ مامور کلانتری تماس گرفت و گفت که یک نزاع مرگبار در یکی از محلات مرکز شهر رخ داده است. سریع آدرس را گرفتم و به محل حادثه رفتم. در طول مسیر می‌گفتم که یک نزاع است و چیز خاصی نیست و زود همه چیز را کشف می‌کنم.
سر خیابان که پیچیدم، با نوار زردرنگ محل وقوع جرم را بسته بودند. جمعیت زیادی جمع شده بودند که کار بررسی صحنه را سخت می‌کرد. از ماموران کلانتری خواستم مردم را متفرق کنند. در کنار جسد چند مرد و زن میانسال گریه و بی‌تابی می‌کردند. افسر کلانتری گفت اعضای خانواده مقتول هستند و خانه آنها چند متر جلوتر است.با آنها صحبت کردم و گفتم اگر این‌طوری بی‌تابی کنید امکان بررسی صحنه جرم نیست و مجبور می‌شوم شما را به آن‌سوی نوار زردرنگ بفرستم.جسد پسر ۲۶ساله غرق در خون روی آسفالت سرد خیابان افتاده بود و کنارش دو چاقو وجود داشت. خانواده مقتول به نام پدرام مدام به فردی به‌نام ناصر فحاشی می‌کردند.پزشکی‌قانونی رسید و بعد از بررسی جسد پدرام اعلام کرد آثار دو ضربه جسم نوک‌تیز روی بدن مقتول وجود دارد که ضربه به سینه علت مرگ اوست.
پسر جوانی گوشه صحنه جرم ساکت ایستاده بود که افسر کلانتری به او اشاره کرد و گفت شاهد ماجرای قتل است.سراغش رفتم و خواستم هرچه دیده را بگوید که گفت: دو ساعت قبل مقتول در حال رفتن به خانه‌اش بود که ناصر سر رسید. آنها با هم همسایه هستند. ناصر جلوی پدرام را گرفت و بحث‌شان شد. دقایقی بعد هردو به روی هم چاقو کشیدند ومجروح شدند، اما چاقو به بازوی ناصر خورد و بعد از زدن پدرام فرار کرد.صحنه را بررسی کردیم و حدود ساعت ۱۵با اتمام بررسی صحنه جرم و تحقیق از شاهدان و همسایه‌ها به سمت اداره راه افتادم. به رئیس کلانتری زنگ زدم و درخواست کردم ماموران کلانتری تمام درمانگاه‌ها و بیمارستان‌های اطراف را بررسی کنند. چون احتمال دادم قاتل برای درمان دستش به مراکز درمانی برود.
ساعت ۱۹ مامور یکی دیگر از کلانتری‌ها تماس گرفت و گفت: ناصر به درمانگاهی در شمال شهر رفته و بعد از آنجا متواری شده و ما نتوانستیم دستگیرش کنیم.چند روزی از قتل پسر جوان می‌گذشت و خبری از قاتل نبود. تمام محل‌هایی که احتمال داشت مخفی شده باشد را گشتیم، اما گویی ناصر مانند قطره‌ای آب در زمین  فرو رفته و اثری از او نبود.
سال‌ها گذشت و من به صدها پرونده جنایی رسیدگی کردم. حتی چند بار پرونده را به دیگر همکارانم دادم که شاید رسیدگی آنها باعث شود قاتل شناسایی و دستگیر شود.پنج سال بعد از اداره جنایی رفتم و در اداره دیگری مشغول به کار شدم. سه سال بعد تصمیم گرفتم دوباره به اداره جنایی بیایم که رئیس اداره موافقت کرد و دوباره به‌عنوان افسر ویژه قتل با درجه سرگردی مشغول به کار شدم.روز اولی که بازگشتم سراغ پرونده قتل پدرام را گرفتم که مشخص شد هنوز قاتل شناسایی نشده است. از رئیس خواستم پرونده را به خودم بدهد که قبول کرد. ۹ سال از قتل گذشته بود و من هم کم‌کم ناامید شده بودم. احتمال می‌دادم قاتل از کشور فرار کرده باشد. خانواده پدرام هنوز پیگیر پرونده بودند و هر چند ماه یک‌بار به اداره می‌آمدند. 
یک روز که در اداره بودم، از زندانی در جنوب‌شهر تماس گرفتند و گفتند متهمی را در زندان شناسایی کرده‌اند که در سیستم متهم تحت تعقیب من است.اطلاعاتش را پرسیدم که گفتند مردی به نام ناصر است که به اتهام موادمخدر دستگیر شده، اما با هویت جعلی خودش را معرفی کرده است. وقتی از او اثرانگشت گرفتند، هویت اصلی‌اش به‌نام ناصر فاش شده است.
فهمیدم خودش است و خوشحال از این‌که بالاخره قاتل نزاع ۹ سال قبل شناسایی شده، با دادستان شهر هماهنگ کردم که ناصر را از زندان برای تحقیقات تحویل بگیرم.با دستور دادستان به زندان رفتم و ساعت ۷ شب او را تحویلم دادند و به اداره آگاهی برگشتیم. او در طول مسیر یک کلمه هم حرف نزد و وقتی ناصر صدایش می‌کردم، ادعا کرد که محمود است و اشتباهی رخ داده.ساعت ۹ شب به اداره رسیدیم که رئیس گفت فردا از او بازجویی کن. از او خواستم همین شبانه بازجویی را انجام دهم.
ساعت ۲ بامداد، بالاخره وقتی ناصر همه درها را به رویش بسته دید و فهمید راه فراری ندارد، به قتل اعتراف کرد و گفت: چند روز قبل از جنایت به سمت خانه من تیراندازی کردند و تا به جلوی خانه برسم پا به فرار گذاشتند. آن روز پدرام را سر کوچه دیدم و سؤال کردم که تو به خانه ما تیراندازی کردی که ادعا کرد من نبودم، اما اگر من هم بودم نمی‌توانستی غلطی کنی. از حرفش عصبانی شدم و درگیر شدیم. چاقویی درآورد که به سمتم حمله کند، من هم چاقویم را درآوردم که دو ضربه به سمتش پرتاب کردم. او هم در این گیر و دار یک چاقو به بازویم زد. وقتی پسر همسایه روی زمین افتاد، فرار کردم و به یک درمانگاه رفتم و زخمم را درمان کردم. شب بود که فهمیدم پدرام کشته شده و از ترس فرار کردم. در این مدت با هویت جعلی در کار خرید و فروش مواد بودم تا این‌که دستگیر شدم. بعد از یک ماه انگشت‌نگاری شدم و هویتم لو رفت و راز قتل برملا شد. ساعت ۴ بامداد بود که بازجویی تمام شد و او را راهی بازداشتگاه کردم. دیگر به خانه نرفتم و شب را در اداره ماندم. صبح وقتی بیدار شدم ساعت ۱۱ صبح بود. نگران بودم که چرا دیر از خواب بیدار شدم. همکاران گفتند که رئیس متوجه شده بود که تا ۴ صبح بیدار بودم. به همین خاطر از آنها خواسته بود بیدارم نکنند. حدود ساعت ۲بعدازظهر و بعد از تکمیل کردن پرونده قصد داشتم به خانه بروم که مادر مقتول وارد شد و گفت شنیدم قاتل را دستگیر کردید. وقتی تایید کردم بسیار دعایم کرد و گفت: در این مدت خیلی اذیت شدیم و زندگی‌مان از هم پاشید. پدر مقتول از غصه پیدا نشدن قاتل پدرام سکته و فوت کرد. جناب سرگرد، اگر ناصر همان موقع تسلیم می‌شد او رامی‌بخشیدیم، اما او باعث سکته ومرگ همسرم شد.پدر پدرام همیشه می‌گفت نگذارید قاتل از قصاص فرار کند، ما هم به وصیت او عمل می‌کنیم. چند روز بعد صحنه جنایت را بازسازی کردیم و پرونده را تحویل بازپرس دادم.