شناسهٔ خبر: 71710879 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: قدس آنلاین | لینک خبر

خدا از تو نگذرد! / چرا «حسینقلی‌خان صدرالسلطنه» به «حاجی واشنگتن» معروف شد؟

فکرش را بکنید درست وسط شهر نیویورک، توی بالکن یک هتل پنج ستاره، کسی هوس کند گوسفندی را سر ببرد، از جایی آویزان کرده، پوستش را بکَند و بعد هم لابد گوشتش را بدهد آشپزخانه هتل تا آبگوشت بار گذاشته یا کباب کرده و بین مسافران و ساکنان هتل توزیع کنند!

صاحب‌خبر -

فرزند هفتم

لابد فکر می‌کنید چنین چیزی امکان ندارد. با این همه مردم نیویورک که آن زمان کمتر صحنه ذبح گوسفند در جایی غیر از کشتارگاه را دیده بودند، با چشم‌های از حدقه بیرون زده دیدند که یک نفر دارد گوسفندی را توی بالکن هتل «والدروف آستوریا» شقه می‌کند! می‌خندید؟ خب البته خنده‌دار هم هست اما اگر بگوییم بدبختانه قصاب این ماجرا یک ایرانی است، بازهم به خندیدن ادامه می‌دهید؟ به‌خصوص اینکه این ایرانی، نخستین دیپلمات و سفیر کشورمان در ینگه‌دنیا هم هست!
اینکه داستان ما، روایت رویدادهای ۱۳۷ سال پیش است البته تغییری در خنده‌دار بودن و تأسفبار بودن ماجرا ایجاد نمی‌کند. «ایسنا» درباره شخصیت اصلی این ماجرای تاریخی یعنی «حاجی واشنگتن» می‌نویسد: «حاجی واشنگتن شاید بیش از همه، ما را به یاد اثر سینمایی علی حاتمی کارگردان پرآوازه ایرانی بیندازد. اما خوب است بدانید این عنوان، لقب «حسینقلی‌خان صدرالسلطنه» نخستین سفیر ایران در آمریکا بود. درضمن ترجمه و تدوین نخستین لایحه قانون مدنی ایران توسط حسینقلی‌خان صدرالسلطنه انجام شده است».
«حسینقلی‌خان صدرالسلطنه» فرزند هفتم «میرزا آقاخان نوری» صدراعظم معروف و منفور ناصرالدین شاه قاجار و طراح قتل امیرکبیر است. وقتی ده ساله بود پدرش از صدراعظمی عزل و تبعید شد و هفت سال بعد هم مُرد. حسینقلی‌خان که تا ۱۶ سالگی زیر نظر پدرش درس خوانده بود، هنوز هفده ساله نشده به دستور ناصرالدین شاه وارد وزارت خارجه شد و آنجا آموزش و تحصیلات خود را دنبال کرد. شاه مثلاً خواسته بود این طوری از فرزند میرزا آقاخان نوری معزول و مرحوم، دلجویی کند. او زبان‌های انگلیسی و فرانسوی را هنگام خدمت در وزارت امور خارجه آموخت و در ۲۷ سالگی به ریاست مجلس تنظیمات حسنه اصفهان منصوب شد. پس از آن هم مدتی به عربستان فرستاده شد.
دیدار با رئیس‌جمهور ینگه ‌دنیا
واقعیت این است که با همه آقازاده بودن، ‌خان یک سر و گردن از سیاستمداران دیگر قاجاری بالاتر بود و به همین دلیل خیلی زود در ساختار وزارت خارجه پیشرفت کرد و لقب «معتمدالوزرا» را گرفت. این امر موجب شد شاه وی را به هند بفرستد تا روابط دولت ایران با کمپانی هند شرقی را بهبود بخشد. شانس سفر به ینگه دنیا در زمانی که سرکنسول ایران در هند بود برایش پیش آمد. سفیر آمریکا به ایران آمده و مشغول به کار شده بود اما ایرانی‌ها سفیری در آنجا نداشتند. بنابراین ناصرالدین‌شاه به فکرش رسید حسینقلی‌خان را به عنوان سفیر کشورمان در آمریکا بگمارد.سال ۱۲۶۶ خورشیدی ۱۰ نفر به همراه حسینقلی‌خان به آمریکا فرستاده شدند و او از همان آغاز سفر گزارش رویدادها را به دقت ثبت کرد: «یوم یکشنبه ۲۳ شهر محرم قبل از ورود کشتی به لنگرگاه، بیرق دولت علّیه به دیرک کشتی افراشته، نزدیک به لنگرگاه که شدیم، کشتی بخار کوچکی با مستر کانل‌لی از نایب‌های وزارت خارجه به استقبال آمده، پیش از ورود کشتی به بندرگاه، ما را با کمال توقیر و احترام پیاده کرده، به مهمانخانه ویندزور که بهترین تمام مهمانخانه‌های نیویورک می‌باشد منزل گرفته مدت بیست و چهار ساعت در آنجا توقف کردیم... یوم سه‌شنبه ۲۵ محرم با جُبّه تِرمه به وضع ایران به وزارت خارجه به دیدن مستر بایرد وزیر امور خارجه رفته داکتر طارنس و میرزا محمودخان هم همراه بودند... یوم چهارشنبه ساعت شش از روز برآمده، باز به همان وضع ایرانی با نشان و حمایل به وزارت خارجه رفته به اتفاق مستر بایرد وزیر امور خارجه به حضور جناب رئیس جمهوری رفتیم».
ما را بی آبرو کردی
از آن زمان اطرافیان حسینقلی‌خان او را حاجی واشنگتن خطاب می‌کردند. او نامه ناصرالدین‌شاه را هم در این دیدار به رئیس‌جمهور آمریکا داد. نامه‌ای که در آن درخواست شده بود ایران را در برابر روسیه و بریتانیا کمک کند.
ماجرایی که ابتدای مطلب خواندید هم در نیویورک بسیار جنجالی شد. هرچند حاجی واشنگتن به حساب خودش به یُمن ورود به آمریکا و از سر شوق آنچه دیده و تجربه کرده بود، گوسفند سر برید، اما مردم آمریکا که با چنین رسمی آشنا نبودند و ذبح حیوانات را جز در کشتارگاه‌ها ندیده بودند؛ از دیدن چنین صحنه‌ای بسیار تعجب کردند. آنچه صحنه را عجیب‌تر می‌کرد، وقوع این رویداد در بالکن هتلی مجلل بود. این داستان واکنش مقام‌های مختلف آمریکایی را هم به دنبال داشت.
حاجی یک‌سال در آمریکا بود و از شگفتی‌هایی که دیده بود با تهران نامه‌نگاری اساسی کرد. مشاهداتش سبب شد حاجی ازجمله‌ نخستین کسانی باشد که از ضرورت قانون و مفهوم سکولاریسم حرف بزند و در نامه‌ای به وزیرالوزرا از لزوم وضع قوانین بگوید و بخواهد به شاه، ضرورت جدا کردن دین از دولت و قوای مجریه را یادآور شود!
خلاصه نخستین سفیر ایران در آمریکا که چهارماه طول کشیده بود به آمریکا برسد، هنوز یک سال نگذشته، دستور بازگشت را دریافت کرد! ظاهراً دولت و حکومت ناصری از پس هزینه‌های سفارت و سفیرداری در کشورهای دیگر برنمی‌آمد. نامه‌های مکرر حاجی واشنگتن نشان می‌دهد او به‌شدت از تصمیم تهران برای برگرداندنش شاکی است. در نامه‌های آخر به صراحت می‌گوید اگر مرا برمی‌گردانید، برگردانید، اما کس دیگری را بفرستید، نباید ایران رابطه با آمریکا را از دست بدهد. اصرارهایش البته نتیجه نمی‌دهد. شاه که خودش او را سفیر ایران در آمریکا کرده، فکر می‌کند همین یک سال سفر و سفارت برای حاجی واشنگتن کافی است! وقتی هم آقای سفیر به ایران برمی‌گردد، ناصرالدین‌شاه با اشاره به ماجرای گوسفندکشی در بالکن هتل می‌گوید: «ما را نزد جوان‌ترین دولت دنیا بی‌آبرو کردی و ملت چندین هزار ساله ما را سخره عالمیان کردی... خدا از تو نگذرد!»