ماجرای اسارت آزادگان جنگ تحمیلی در زندانهای رژیم بعث عراق لبریز از جلوههای ایمان و توکل است، آزادگان دفاع مقدس در اسارت دژخیمان بعثی و برای تحمل شکنجههای جسمی و روحی بی وقفه اتصال به منبع آرامش الهی را پناهگاه خود میدیدند و این روحیه در ماه مبارک رمضان بیشاز سایر ایام سال ظهور و بروز داشته است. در ادامه دو روایت از مشکلات روزهداران در زندانهای بعثی را مرور خواهیم کرد.
سرگرد آزاده حسن زارعی یکی از اسرای دوران دفاع مقدس حال و هوای رمضانی اسارات را اینگونه توصیف کرده است.
روزهاى آغاز اسارت با فرا رسیدن ماه مبارک رمضان همزمان بود. بچهها از مدتها پیش، خودشان را براى استقبال از این ماه پر برکت آماده کرده بودند. آنها از چند هفته پیش، سهمیهى پنیر و خرماى خود را نگه داشته بودند تا هنگام سحر و افطار، چیزى براى خوردن داشته باشند. از طرف دیگر، عراقىها به شدت با روزه گرفتن بچهها مخالفت مىکردند و مىگفتند: «شما مجوس هستید و دلیلى براى روزه گرفتن شما وجود ندارد». بچهها هم با صبر و بردبارى اهانتهاى آنها را تحمل مىکردند تا بیش از این به آنها فرصت آزار و اذیت ندهند.
در طول ماه مبارک رمضان، بچهها با همان خرما و پنیر و تکه نانى که روزانه مىگرفتند روزههایشان را مىگشودند. هر روز بعد از ظهر هم به هر نفر یک لیوان چاى مىدادند که آن را نگه مىداشتیم و هنگام سحر مىخوردیم.
علی هادیتبار یکی دیگر از آزادگان دوران دفاع مقدس در کتاب خاطرات خود با عنوان «شهر که آرام شد برمیگردم» به روایت ماه مبارک رمضان در زندانهای رژیم بعث پرداخته و نوشته است: به زودی ماه رمضان فرا رسید. ماه رمضان سال شصت و سه با شروع تابستانی گرم مصادف شده بود. در واقع نخستین ماه رمضان در نخستین تابستان اسارت بود.
فشار روز افزون عراقیها، ضعف بدنی ناشی از بیماریها، سوء تغذیه، و جراحتهای به جا مانده از روزهای عملیات، نبود امکانات خنککننده، و عادت نداشتن ما به محیط، همه اینها عواملی بود که آن ماه رمضان، متفاوتترین ماه رمضان عمر ما باشد.
ماه رمضان بیش از هر چیزی فشار گرما و عطش طاقت اسرا را میگرفت. بهطوریکه نزدیکیهای غروب که میشد، دیگر کسی نای راه رفتن نداشت. زیر سقف آسایشگاه با وجود پنکهها کمی خنکتر بود، اما همچنان عراقیها اجازه حضور بیش از ده نفر را در طول روز در آسایشگاهها نمیدادند. در این ماه صف نوبت قرائت قرآن شلوغتر و پررونقتر از گذشته بود.
عصر که میشد بیشتر اسرا زیر سایهبان محوطه اردوگاه جمع میشدند تا بلکه قدری از حرارت خورشید در امان باشند. ولی عراقیها همان را هم اجازه نمیدادند. با هر بار رفت و آمدشان باید از جا بلند میشدیم. فقط کافی بود اسیری کمی دیر از جای خود بلند شود، تا او را با همان زبان روزه به باد کتک بگیرند.
هر روز بیصبرانه منتظر آمار عصر بودیم. حداقل در آسایشگاه از رفت و آمدهای بیمورد نگهبانان در امان میماندیم و مجبور نبودیم پی در پی سر پا بایستیم، و زیر سایه سقف آسایشگاه و باد پنکه که تنها وسیله خنککنندهمان بود، لحظات پایانی روزهای بلند روزهداری در تیر ماه کمی سادهتر میگذشت.
کوزه بزرگ آبی که داشتیم را از ابتدای صبح پر از آب میکردیم و گونی نمداری دور آن میپیچیدیم و زیر باد پنکه منتظر خنکشدنش میماندیم، تا لحظه افطار لیوانی از آن آب به هر اسیر برسد.
شبها تا قبل از فرا رسیدن ساعت خاموشی اگر نوبتمان میرسید چند صفحهای هم قرآن میخواندیم. کمکم به شبهای قدر رسیدیم عراقیها اجازه بیدار ماندن را به ما دادند ولی گفتند حق تجمع و عزاداری ندارید. هر کس در جای خودش میتوانست بنشیند و نماز و دعایی و یا در صورت امکان قرآنی بخواند. یکی دو آسایشگاه را به خاطر برگزاری مراسم روضهخوانی در همان شبهای قدر، به شدت کتک زدند.
منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی
انتهای پیام/