فرزانه متین
دراکولا یکی از مشهورترین آثار ادبیات انگلیسی است. در سال ۱۸۹۷، برام استوکر، نویسنده ایرلندی، رمانی را به نام دراکولا به نگارش درآورد و این واژه را وارد ادبیات جهان کرد. دراکولا در زبان رومانیایی به معنای شیطان است.
برخی از محققان بر این باورند که شخصیت دراکولا یا خونآشام براساس نمونههای تاریخی همچون ولاد سوم یا کنتس باتوری خلق شده است؛ هرچند چندان اتفاقنظری دراینباره وجود ندارد. ولاد سوم که یک شاهزاده ولاچیا (رومانی کنونی) در زمان عثمانیان بوده است، به ولاد دراکولا یا میخ کِشنده معروف بوده و عمده شهرت او به دلیل مجازاتهای سنگین و شکنجههایی است که در روزگار فرمانرواییاش اعمال میکرد؛ او اسیران را در آب میجوشاند یا دستور میداد آنها را چهارمیل کنند. از اینرو شخصیت او را الهامبخش داستان دراکولا دانستهاند. از طرفی دیگر، کنتس باتوری ملقب به الیزابت باتوری از خانواده اشرافی پادشاهی مجاری بوده که بنا بر روایاتی، مرتکب اعمال بیرحمانه و وحشتناکی شده که اکنون در دنیا بهعنوان یکی از نمادهای خونآشام شناخته میشود. برام استوکر با الهام از این دو شخصیت، بدون آنکه بداند بعدها منبع بسیاری از آثار نمایشی و ادبی در سایر نقاط جهان میشود، واژه دراکولا را به اسم خود در کتابش ثبت و ضبط کرد.
در سال ۱۹۲۲، دقیقا سه سال بعد از شکست آلمان در جنگ جهانی اول، فریدریش ویلهم مورنائو، فیلمی به نام «نوسترافو: سمفونی وحشت» را با الهام از المانهای ادبی ساخت که بیش از آنکه بحث خونآشامی مطرح باشد، میخواست از رنج انسان آلمانی پس از جنگ جهانی اول بگوید. دراکولای فیلم به نام کنت ترسناک اورلاک، درواقع نمادی از تمام پلیدیهایی است که آلمان را به سمتوسوی جنگ کشاند و این فیلم صامت سیاه و سفید پایهگذار ژانر وحشت و ادبیات گوتیک در سینما شد. مکس شرک در نقش اورلاک، یکی از ترسناکترین مخلوقات عالم را بر پرده سینما ظاهر کرد.
ترس و وحشت همواره در زندگی بشر حضوری انکارنشدنی دارد. ادبیات گوتیک که یک نوع ژانر ادبی محسوب میشود، از ترکیب وحشت و مضامین عاشقانه به وجود آمده که رابطه بسیار نزدیکی با معماری گوتیک دارد. معمولا آثار گوتیک به رازها میپردازند؛ رازهایی که در آن ابهام وجود دارد و تا انتها لازم نیست خواننده به آن راز پی ببرد. اینگونه بود که ادبیات گوتیک به همراه وحشت و دلهره بهعنوان ژانرهای اصلی پایشان به سینما باز شد. بعد از یک قرن، کارگردان و نویسنده آمریکایی که پیش از این در سال ۲۰۱۹، فیلم درخور تأمل فانوس دریایی را ساخته بود، به بازسازی فیلم نوسترافوی ۱۹۲۲ پرداخت و فیلم نوسترافو
(Nosferatu) را در ۱۳۲ دقیقه در دسامبر ۲۰۲۴ راهی سینما کرد. نخستین نمایش جهانی این فیلم ابتدا در برلین و سپس توسط یونیور سال پیکچرز در سراسر جهان اکران شد. هنرمندانی همچون نیکلاس هولت، لیلی رز دپ، بیل اسکاسگورد، ارون تیلور، اما کوربت و... در این اثر به ایفای نقش پرداختهاند.
این فیلم با امتیاز ۷/۵ از سایت IMDb به سراغ آلمان در قرن نوزدهم میرود. مردی به نام توماس هاتر بهتازگی با دختری به نام الن که از مشکلات متعدد روانی رنج میبرد، در شهر ویسبورگ ازدواج کرده است. الن اکثرا در خوابهایش از دیدار موجودی ترسناک که او را تسخیر کرده، صحبت میکند. توماس در یک بنگاه معاملات املاک کار میکند. مدیر او از توماس میخواهد به ترانسیلوانیا برود و با یک کنت ثروتمند، قرارداد فروش یک خانه را ببندد. توماس مجبور به پذیرش این فرمان به دلیل به دست آوردن پول خوب میشود. او عزم سفر میکند و همسرش را نزد صمیمیترین دوستش میگذارد. آنچه توماس نمیداند، هویت کنتی است که قرار است با او ملاقات کند. این کنت همان موجود ترسناکی است به نام دراکولا یا کنت اورلاک که سالها همسرش را درگیر خوابهای آشفته کرده است. این فیلم کلاسیک که از آن بهعنوان بهترین فیلم ترسناک سال ۲۰۲۴ نام میبرند، با اینکه به فیلم «نوسترافو: سمفونی وحشت» وفادار است، اما به دلیل طولانیبودن اثر، با عدم انسجام روبهروست و شخصیتپردازیها با توجه به یک تیم بازیگری خوب، در حد کاریکاتور به نمایش درآمدهاند و فقط بازی الن (لیلیرز دپ) شاخص و شایسته نامزدی در اسکار است، اما فیلمهای ترسناک جایی در این مراسم هیچ زمانی نداشتهاند. در فیلم ۱۹۲۲، کنت اورلاک حضور مهیبی بر پرده سینما دارد، شرک با لهجه خشن ترانسیلوانیایی و هیکل درشتش، یک دراکولای ترسناک را آفرید که نشاندهنده ومپایر لجن و کثیف بود، اما در بازسازی فیلم، اورلاک جدید با صدای نخراشیده و زمخت و سبیلهای استالینگونهاش نتوانست چهرهای وحشتناک را به نمایش بگذارد و تأثیری هم بر مخاطبان نداشت؛ او یکی از خونآشامهای بهشدت کلیشهای است.
روبهروشدن و شناختن شیطان و غلبه بر آن که موتیف اصلی فیلمهای دراکولایی است، وظیفهاش بیشتر ترساندن است، اما نوسترافو ۲۰۲۴ علاوه بر اینکه حوصلهبر است، حتی گاهی موجب خنداندن مخاطب میشود و رابرت اگرز هرچند توانسته فضایی ترسناک را بازسازی کند، اما در زمینه القای ترس و وحشت ناکام مانده است. فیلم با اینکه سرشار از تعلیق است، نمیتواند مخاطب را هیپنوتیسم کند و تا انتهای فیلم یقهاش را بگیرد. آنچه فیلم را اندکی جذاب کرده، از منظر تکنیکی است که فوقالعاده به شمار میرود. نورپردازی و نحوه فیلمبرداری آن کاملا در خدمت داستان خونآشامی قرار دارد. موسیقی رابین کارولان نیز به فضای داستان کمک میکند و مانند زوزه دلخراشی بر تن بیننده مینشیند. از شگفتیهای نوسترافوی جدید، آن است که مارتین اسکورسیزی، از کارگردانان بزرگ تاریخ سینمای جهان، در مصاحبهای این فیلم را بهشدت تحسین کرده و معتقد است نوسترافو فیلمی است که بعد از تماشای آن هنوز مخاطب در جهان فیلم و ترانسیلوانیا باقی میماند.
در فیلم سرانجام با مرگ دختر که نمادی از آلمان مریض اوایل قرن بیستم است، شر هم نابود میشود و در استعاره جنگ تمام میشود؛ غافل از آنکه خونآشام دیگری چند سال بعد ظهور میکند و باعث شعلهورشدن جنگی خانمانسوز میشود.
عمده شهرت این کارگردان، خلق جهانهای جدید است. او در گفتوگویی اعلام کرده که حیوانات فیلم همگی موجودات زنده هستند و از جلوههای بصری استفاده نشده است. دهها قلاده سگ، گرگ، اسب و حتی دو هزار موش استفاده شده تا مخاطب حس واقعیبودن را لمس کند، اما مدیریت دو هزار موش زنده بههیچوجه قابل باور نیست.
با همه این تفاسیر، نوسترافو توانست در گیشه فروش خوبی داشته باشد. حالا اگرز پس از این موفقیت قرار است سراغ یک درام ترسناک و دلهرهآور غیرمتعارف به نام گرگینه برود.