شناسهٔ خبر: 71647681 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: شهدای ایران | لینک خبر

حاج حسین را از خط شیر می‌شناختم

در کربلای ۵ گردان ما شیمیایی شد. من هنوز روی پا بودم. خودم را به شهید خرازی رساندم و گفتم می‌توانم از بین بچه‌های گردان، یک گروهان نیرو را که حال بهتری دارند جدا کنم و همچنان در منطقه بمانیم. ایشان برحسب تجربیاتی که داشت، گفت نه تا لحظاتی دیگر خود تو هم از اثرات شیمیایی نمی‌توانی روی پایت بایستی، کمی بعد من هم زمین گیر شدم...

صاحب‌خبر -

به گزارش شهدای ایران به نقل ازجوان،اسفندماه برای حاج‌حسین خرازی، فرمانده توانمند لشکر ۱۴ امام حسین (ع) ماهی پرحادثه بود. او در اسفند سال ۶۲ و در جریان عملیات خیبر یک دستش را در منطقه طلائیه از دست داد و سه سال بعد نیز در اسفند سال ۶۵ در منطقه شلمچه به شهادت رسید. حاج‌نادعلی براتی یکی از پیشکسوت‌های لشکر ۱۴ که در مقاطعی نیز فرماندهی گردان را در این لشکر خط‌شکن برعهده داشت، در زمان مجروحیت دست شهید خرازی، کنار ایشان بود. او از سال ۵۹ تا زمان شهادت حاج‌حسین در لشکر امام حسین (ع) حضور داشت و نهایتاً مدتی بعد از شهادت خرازی، در مسئولیت‌ها و یگان‌های دیگر به ادامه خدمت پرداخت. گفت‌و‌گوی «جوان» با حاج نادعلی براتی، پیرامون خاطرات و خصوصیات فرماندهی شهید حسین خرازی را پیش رو دارید. 

شهید خرازی، پیش از عزیمت به خوزستان، حضور در جبهه‌ها را از کردستان آغاز کرده بود. شما در کدام جبهه با ایشان همرزم شدید؟
من چهار‌ماه قبل از شروع جنگ در کردستان بودم و شهید خرازی هم یک گروه ویژه در کردستان داشت و آنجا با ضد انقلاب می‌جنگید. منتها من در کردستان همراه ایشان نبودم. اواخر ماه چهارم حضورم در کردستان بود که صدام به ایران حمله کرد و جنگ تحمیلی شروع شد. من برگشتم کردستان و اینبار به جبهه جنوب و مشخصاً شهر آبادان اعزام شدم. آنجا با گروه سردار مرتضی قربانی کار می‌کردم. ۴۰ روزی هم در آبادان بودم و در عملیات کوی ذوالفقاریه و دفع حمله دشمن به این منطقه شرکت داشتم. وقتی که به اصفهان برگشتم، اینبار به دارخوین رفتم. شهید خرازی نیز بعد از شروع جنگ تحمیلی، همراه گروهش به جنوب آمده و فرمانده محور دارخوین شده بود. یک خطی آنجا وجود داشت که به خط شیر هم معروف بود. بچه‌های حاج حسین ۲۰۰ الی ۳۰۰ نفری می‌شدند و در این خط حضور داشتند. زمانی که من به گروه شهید‌خرازی پیوستم، عملیات فرمانده کل قوا تازه انجام شده بود. ما هم در پدافندی این عملیات شرکت کردیم. در واقع آشنایی من با شهید خرازی از همان محور دارخوین رقم خورد. 

در آن زمان تیپ امام‌حسین (ع) تشکیل شده بود؟
نه هنوز تیپ تشکیل نشده بود. استعداد نیرو‌های حاج‌حسین هم نهایتاً به اندازه یک گردان بود. من و ۱۰ الی ۱۱ نفر از بچه‌ها یک گروه یا دسته‌ای در بین نیرو‌های حاج‌حسین بودیم. خیلی از حضورمان در دارخوین نمی‌گذشت که حاج حسین به گروه ما گفت بروید در توپخانه لشکر ۷۷ زرهی ارتش آموزش دیده‌بانی ببینید. یک فضا و فرصتی پیش آمده بود که به دلیل کمبود دیده‌بان، بچه‌های ارتش از حضور بچه‌های سپاه برای آموزش دیده‌بانی استقبال می‌کردند. خلاصه رفتیم و حدود دو هفته آموزش دیدیم. بعد آمدیم در دکل‌هایی که در منطقه وجود داشت، کار دیده‌بانی انجام دادیم. مدتی بعد عملیات ثامن الائمه (ع) یا شکست حصر آبادان آغاز شد. ما هم به فرماندهی شهید خرازی در این عملیات شرکت کردیم. بعد از عملیات ثامن الائمه (ع)، تیپ امام حسین (ع) به فرماندهی شهید خرازی تشکیل شد. 


اشاره کردید شهید خرازی از شما خواسته بود 
دیده‌بانی یاد بگیرید. آن هم زمانی که هنوز سپاه تیپ‌هایش را تشکیل نداده بود، خصوصیات فرماندهی ایشان چطور بود؟
شهید خرازی یک فرمانده به تمام معنا بود. اینکه اصلاً ایشان چطور فرمانده یک گروه ویژه در کردستان می‌شود یا در تشکیل سه تیپ اولیه سپاه، فرمانده یکی از این تیپ‌ها می‌شود، همگی برمی‌گردد به توانایی‌های ایشان به عنوان یک فرمانده و مدیر. حاج حسین بعد از پیروزی انقلاب، چون خدمت سربازی را پشت سرگذاشته و تا حدی به امور نظامی تسلط داشت، قبل از اینکه کمیته‌ها در اصفهان شکل بگیرند، یک گروه از بچه‌های انقلابی را با خودش به کردستان می‌برد. آنجا ایشان توانایی‌های نظامی و شجاعت میدانی‌اش را نشان می‌دهد و همین موضوع باعث پذیرش فرماندهی ایشان از سوی نیرو‌ها و همین‌طور مسئولان بالاتر می‌شود. البته این را هم عرض کنم که افرادی مثل سردار رحیم صفوی، شناخت کافی نسبت به توانایی‌های شهید خرازی داشتند. از سوی دیگر شهید خرازی به لحاظ معنوی هم یک انسان متعالی بود. ارادت خاصی به بانوی دو عالم حضرت زهرا (س) داشت. همه این خصوصیات در کنار هم از او یک فرمانده به تمام معنا ساخته بود. تحلیل‌هایش از میدان جنگ و توانمندی‌هایش در ارائه تاکتیک‌ها باعث شده بود در سطح قرارگاه هم روی حرف او حساب کنند. دوراندیشی شهید خرازی از دیگر خصوصیات او بود. همین که گروه ما را برای آموزش دیده بانی به لشکر ۷۷ فرستاد، مصداق بارزی از دوراندیشی اوست. ایشان در زمانی به فکر آموزش تخصصی نیروهایش بود که در اولین ماه‌های شروع جنگ قرار داشتیم و خیلی‌ها اصلاً به این مسائل فکر نمی‌کردند. 

اتفاقاً یکی از روایات‌های رایج در مورد شهید خرازی این است که به نیروهایش بسیار توجه داشت. از این حیث چه خاطراتی از ایشان دارید؟
شهید خرازی هم حواسش به آموزش و ارتقای توانایی نیروهایش بود و هم به امکانات و مسائل رفاهی آنها. به عنوان نمونه اگر قرار بود یک گردانی خط‌شکنی کند، ایشان از آموزش نیرو‌های گردان گرفته تا انتخاب فرماندهی و مسائلی از این دست، حواسش به همه مسائل بود. مثلاً در عملیات خیبر که قرار شد گردان امام حسین (ع) از لشکر ۱۴ خط طلائیه را بشکند، قبل از شروع عملیات و در جریان شناسایی منطقه، فرمانده گردان ما «شهید حاج علی قوچانی» مورد اصابت گلوله تیربار دشمن قرار گرفت و مجروح شد. حاج علی را که به عقب منتقل کردیم، من که معاون شهید قوچانی در گردان امام حسین (ع) بودم، پیش شهید خرازی رفتم و گفتم حاج‌علی مجروح شده و اگر می‌خواهید و امکانش هست یک نفر کمکی بفرستید که با هم گردان را هدایت کنیم. شهید خرازی، چون به توانایی رزمندگان گردان واقف بود، گفت نیازی به نیروی کمکی نیست و خودت می‌توانی این گردان را هدایت کنی. در واقع ایشان می‌دانست با آموزش‌هایی که گردان امام‌حسین (ع) دیده، هر کدام از بچه‌های این گردان حکم یک فرمانده را دارند. خلاصه ما شب عملیات رفتیم و خط طلائیه که چند شب قبل یگان‌های دیگر در شکستن آن موفق نبودند، را بدون تلفات شکستیم و همان تلفاتی را که در شب‌های قبل دشمن به نیرو‌های ما در طلائیه وارد کرده بود را به آنها وارد کردیم. این خاطره در بحث توجه شهید خرازی به توانمندی نیروهایش بود. اما در مورد مسائل رفاهی نیز ایشان حواسش به همه امور بود. طوری که حتی به کیفیت غذای نیروهایش رسیدگی می‌کرد. پیش می‌آمد که برای سرکشی به گردان‌ها می‌آمد و وارد یک سنگر می‌شد. ما مشغول خوردن غذا بودیم. ایشان حتی به خودش اجازه نمی‌داد از نوشابه‌ای که برای ما آورده بودند بخورد. می‌گفت این نوشابه سهم نیرو است و من که برای سرکشی آمده‌ام سهمیه‌ام اینجا نیست. پس لب به نوشابه نمی‌زد. اگر غذا به اندازه کافی بود، از همان می‌خورد و حق نیروهایش را رعایت می‌کرد. توجه حاج حسین به جزئی‌ترین امور رزمنده‌ها موردی است که همگان به آن اذعان دارند. 

گویا در زمان مجروحیت شهید خرازی در طلائیه شما کنار ایشان بودید؟
مجروحیت حاج‌حسین و قطع شدن دستش برمی‌گردد به همان موضوع تصرف خط طلائیه از سوی گردان ما. ایشان شب عملیات و قبل از حرکت ما به سمت خط دشمن، صحبت‌هایی با ما داشت و توصیه‌هایی کرد. بعد که ما رفتیم و خط را گرفتیم، تازه با روشنایی هوا پاتک‌های سنگین دشمن شروع شد. منطقه به قدری خطرناک بود که هرکسی به آن ورود می‌کرد، امکان شهادت یا مجروحیت داشت. ولی حاج حسین به‌رغم همه این خطرات خودش را به ما رساند و خدا قوت گفت. یادم است گفت کار شما در شکستن خط طلائیه باعث شادی دل حضرت امام و همه مردم ایران شده است. کمی صحبت کردیم و ما هم درخواست‌هایی داشتیم که به ایشان منتقل کردیم. بعد حاج حسین به سمت اتومبیل جیپ رفت تا به منطقه دیگری برود. چند لحظه کنار جیپ ایستاد و داشت با بیسیم صحبت می‌کرد که ناگهان یک گلوله خمپاره ۱۲۰ کنار ایشان اصابت کرد. فاصله ما از هم شاید ۱۰ متر بود. آنقدری نزدیک بودیم که من هم از انفجار خمپاره روی زمین دراز کشیدم تا ترکش نخورم. بعد که از جا بلند شدم، دیدم حاجی و چند نفر دیگر از بچه‌ها روی زمین افتاده‌اند. خودم را به ایشان رساندم. غرق در خون بود. چند نفر دیگر هم مجروح و شهید شده بودند. بچه‌ها کمک کردند و حاجی را به درمانگاه صحرایی منتقل کردند. من هم، چون در اوج عملیات بودیم، به امور دیگر پرداختم و دیگر حواسم پی ایشان نبود تا اینکه متوجه شدیم دست حاجی قطع شده است. 

چه مسئله‌ای باعث می‌شد، حاج‌حسین خرازی با وجود اینکه فرمانده لشکر بود، خودش را به خط مقدم می‌رساند و اینطور خودش را به خطر می‌انداخت؟
چه شهید خرازی یا دیگر فرماندهان ما، سنگرنشین نبودند. هر جا که احساس نیاز می‌شد، خودشان آر‌پی‌جی برمی‌داشتند و با دشمن می‌جنگیدند. در تداوم عملیات خیبر وقتی قرار شد تمرکز نیروها، روی حفظ جزایر مجنون باشد، خیلی از فرماندهان لشکر مثل نیروی عادی با دشمن می‌جنگیدند. شهید همت در همین عملیات خیبر به شهادت رسید. یا شهید حمید باکری جانشین لشکر ۳۱ عاشورا از شهدای شاخص خیبر است. شهید خرازی با توجه به حساسیت منطقه طلائیه خودش شخصاً به آنجا آمد تا هم روحیه نیرو‌ها را بالا ببرد و هم از نزدیک اوضاع و شرایط منطقه را ببیند. همه این مسائل باعث می‌شد، یک نیرو فرقی بین خودش و فرمانده‌اش احساس نکند و با دل‌و‌جان در منطقه حضور پیدا کند. فرماندهان ما اغلب چنین روحیاتی داشتند. 

موقع شهادت حاج حسین شما در کدام منطقه بودید؟
در عملیات کربلای ۵ که خرازی در تداوم این عملیات به شهادت رسید، من در گردان حضرت رسول (ص) از لشکر ۱۴ حضور داشتم. آقای رضوی فرمانده گردان بود و من معاونش بودم. بعثی‌ها منطقه حضور گردان ما را به شدت بمباران شیمیایی کردند. طوری که کل گردان شیمیایی شدند. برادر رضوی هم شیمیایی شد و حالش بد بود. من هنوز روی پا بودم. خودم را به شهید خرازی رساندم و گفتم می‌توانم از بین بچه‌های گردان، یک گروهان نیرو را که حال بهتری دارند جدا کنم و همچنان در منطقه بمانیم. ایشان برحسب تجربیاتی که داشت، گفت نه تا لحظاتی دیگر خود تو هم از اثرات شیمیایی نمی‌توانی روی پایت بایستی. همین الان سریع برو کل گردان را به درمانگاه برسان. ما هم رفتیم و بچه‌ها را در بیمارستان صحرایی امام حسین (ع) بستری کردیم. همان طور که شهید خرازی گفته بود، در همان بیمارستان حال من هم بد شد و زمین‌گیر شدم. بعد از مداوای اولیه، من را به اصفهان فرستادند. آنجا مدتی در بیمارستان بودم تا اینکه گفتند می‌توانی به خانه بروی، اما هر روز باید برگردی و در بیمارستان دارو یا آمپول‌هایی که لازم است را بزنی. در همان چند روز که مرتب بین بیمارستان و خانه در رفت و آمد بودم، خبر شهادت حاج‌حسین خرازی آمد. خیلی تکان دهنده بود. باور نمی‌کردیم او به شهادت رسیده است. پیکر حاجی کمی بعد به اصفهان منتقل شد و من هم در تشییع پیکر ایشان در خیابان کمال اسماعیل شرکت کردم. 

شهادت خرازی چه تأثیری در نیرو‌های لشکر داشت؟‌
می‌توان گفت حاج‌حسین خرازی شناسنامه لشکر ۱۴ بود. بعد از شهادت ایشان، به این نکته فکر می‌کردیم، آیا کسی هست که بتواند جای او را در این لشکر بگیرد؟ از بدو تأسیس لشکر از سال ۶۰ تا اواخر سال ۶۵ زمان زیادی می‌گذشت. حاج حسین هم یک فرمانده واقعاً محبوب بود. به هرحال خواست خدا این بود که ایشان در آن مقطع به شهادت برسد و جای ایشان شهید حاج‌علی زاهدی، فرمانده لشکر شد. البته من مدتی بعد از شهادت حاج‌حسین به نیروی دریایی رفتم و در خلیج‌فارس خدمت کردم.