شناسهٔ خبر: 71645690 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: جوان | لینک خبر

«درنگی در مسیر زندگی و رویکرد پژوهشی استاد علی ابوالحسنی (منذر)» در آیینه یک گفت‌و‌شنود منتشر نشده- بخش نخست

تنوع آثارم ناشی از نیاز‌های جامعه بوده است

استاد منذر: «در سالیان منتهی به پیروزی انقلاب و در دانشگاه علم و صنعت، عناصر چپ سعی داشتند تا با مخدوش‌کردن چهره اساتید مذهبی دانشکده از وسعت موج فزاینده گرایش به اسلام بکاهند و جوانان پاک و ساده دل را به طرف خودشان جذب کنند. من در چنین فضایی به طور علنی با آنها مقابله می‌کردم و آن گروه انحرافی هم از پای ننشستند و حتی یک‌بار نقشه ضرب و شتم حقیر را در برابر دانشکده برنامه‌ریزی کردند، ولی این اقدام با هشدار یکی از دوستان نافرجام ماند...»

صاحب‌خبر -

جوان آنلاین: گفت‌و‌شنودی که بخش نخست آن را پیش روی دارید، در اردیبهشت ۱۳۸۲ و از سوی آقایان دکتر احمد رهدار و حسین نوری با زنده‌یاد حجت‌الاسلام والمسلمین علی ابوالحسنی (منذر) انجام شده است. این مصاحبه منتشر نشده از آن روی که شرح حالی از آن فقید سعید و نیز پد ارجمندش حجت‌الاسلام والمسلمین حاج‌شیخ محمد ابوالحسنی - که وی نیز در اسفندماه بدرود حیات گفت- را در خود دارد، می‌تواند منبعی برای پژوهشگران در موضوع خویش باشد؛ امید آنکه مفید و مقبول آید. 
 
آقای حسین نوری: در روز ۲۸ صفر ۱۴۲۴ هجری قمری مطابق با یازدهم اردیبهشت ۱۳۸۲ هجری شمسی، شب جمعه مصادف با شب شهادت حضرت امام رضا (ع) در قطار در مسیر بازگشت از مشهد مقدس به سمت تهران با حضرت حجت‌الاسلام و المسلمین جناب آقای شیخ علی ابوالحسنی (منذر)، پیرامون یکصدمین سالگرد مشروطه و معرفی خود ایشان مصاحبه‌ای داریم. 
دکتر احمد رهدار: جمعی که اکنون در خدمت حضرت استاد حجت‌الاسلام و المسلمین ابوالحسنی (منذر) هستیم، سال‌هاست که افتخار شاگردی و تلمذ در محضر ایشان را داریم، ولی متأسفانه تا به حال این فرصت را به دست نیاورده بودیم که از جزئیات زندگی و شناسنامه شخصی حضرت استاد نیز کسب اطلاع کنیم. به عنوان اولین سؤال، تقاضا می‌کنیم که استاد خودشان را معرفی بفرمایند که متولد چه سالی هستند؟ اهل کجا بوده و چه سالی به حوزه علمیه وارد شدند و لطفاً سیر فعالیت‌های علمی‌تان را هم در این سال‌ها اجمالاً برای ما بیان کنید؟
استاد علی ابوالحسنی (منذر): از اینکه امروز مجلس انسی را فراهم و زمینه یک «گفت‌و‌شنود» یا «گپ و گفت» دوستانه‌را به وجود آوردید، از حضرتعالی و سایر دوستان بزرگوار تشکر می‌کنم. بنده هر چه به زندگی گذشته‌ام نگاه می‌کنم، می‌بینم که چیز در خور ذکری ندارم تا عرضه کنم. پدرم و پدربزرگم هر دو از روحانیون و اهل علم بودند. پدربزرگ مرحوم حاج‌شیخ‌یدالله ابوالحسنی بود و پدرم مرحوم حاج‌شیخ‌محمد ابوالحسنی است که باید از او به عنوان «دُره التاج» خاندان ابوالحسنی یاد کنم.
 
 روایت‌هایی از سیره پدر
پدر و پدربزرگم هر دو در اطراف شهر ورامین به دنیا آمدند و آن روح بلند و پرتکاپوی مرحوم ابوی ما او را از اینکه مثل سایر اهالی روستای باغخواص در ورامین کشاورزی پیشه کند و در کنارش نیز به خواندن نوحه و روضه‌ای اکتفا کند، بازداشت و او را از باغخواص بیرون کشیده و به شهر ورامین آورد و باز آنجا را هم بر نتافت و به تهران آمد و من باید از او به عنوان یک انسان «خودساخته» یاد کنم. البته این تعبیر را نه به عنوان اینکه فرزند ایشان هستم - که به قول شاعر «از فضل پدر تو را چه حاصل؟» - بلکه واقعاً مهذب و خودساخته بود و این روحیه را از نزدیک لمس کردم. زمانی هم که ایشان از دنیا رفتند، روحانیت مبارز غرب تهران – که در آن وقت مرحوم حاج‌سید عبدالمجید ایروانی سرپرستی آن را به عهده داشت - مجلس ختمی برای پدرم گرفتند و در اطلاعیه‌ای که صادر کردند در مطبوعات آن زمان هم انتشار یافت از او با تعابیری مثل «روحانی وارسته»، «معلم دلسوز»، «عالم متقی، مخلص و پرتلاش» یاد کردند. [ر. ک: روزنامه رسالت، س ۷، ش ۱۷۷۹، مورخ ۱۴/۱۲/۱۳۷۰]. الان که برایم خاطرات زندگی‌ام در دوران حیات آن مرد بزرگ تداعی شد، خیلی دوست داشتم و دارم که اصلاً در مورد او سخن بگویم و این سخن گفتن در مورد او نیز - که الان در اینجا مجالش نیست - از این جهت برای من حائز اهمیت است که نشان‌دهنده دامنه وسیع و ژرفای خدمات یک «روحانی» در شئون مختلف اجتماعی، فرهنگی و سیاسی در جامعه ایران است. واقعاً مایه شناختی است برای آنها که می‌خواهند، بدانند گستره خدمات و مجاهدات «روحانیت شیعه» در دوران معاصر تا کجا می‌باشد و نیز درس عبرتی است برای روحانیون تا بدانند یک روحانی تا چه حد می‌تواند وجودش مثمرثمر باشد. بد نیست برای اینکه شرایط و فضای خانوادگی که در آن بزرگ شدم را توصیف کنم، نکاتی از زندگی ایشان به عرض برسانم. 

 فعالیت در ۲ سنگر «منبر» و «مدرسه»
پدرم در قامت خطیبی زبردست و همچنین معلمی دردمند و پرکار در دو سنگر «منبر» و «مدرسه» فعالیت می‌کرد. ایشان به نشر اخبار و ذکر مصایب اهل‌بیت عصمت و طهارت (س)، در مساجد و هیئات مذهبی پایتخت اشتغال داشت و اهل تدریس ادبیات و دروس دینی در دبیرستان‌های جنوب و شمال تهران بود. شیخ محمد ابوالحسنی از شاگردان مرحوم حاج‌شیخ‌محمد تقی‌بافقی بود و علاقه خاصی به ایشان داشت. حتی زمانی که بسیار جوان بود و اختناق شدید رضاخانی بیداد می‌کرد، شرکت وی در جلسات پر سوز و گداز دعای کمیل مرحوم بافقی در حضرت شاه عبدالعظیم (ع) ترک نمی‌شد و بنده مفتخرم که صیغه عقد ازدواج مادرم را مرحوم بافقی جاری ساخته است. در شهریور ۱۳۳۰ با سفارش مرحوم آیت الله کاشانی و پیشنهاد کانون کار و آموزش (وابسته به سازمان خدمات اجتماعی)، به سمت آموزگار قرآن و شرعیات در دبستان کانون کار و آموزش منصوب شد و در آذر ۱۳۴۰ به پیشنهاد کانون مزبور و تصویب هیئت مدیره سازمان، تدریس ادبیات فارسی نیز به مسئولیت وی افزوده شد و دبستان یاد شده نیز عنوان آموزشگاه حرفه‌ای یافت که معادل دبیرستان بود. 


 در تعامل با نهضت ملی ایران
روی سوابق اجتماعی – سیاسی که داشت با مرحوم حاج سراج انصاری در جمعیت «اتحادیه مسلمین» تهران و همینطور با آیت‌الله کاشانی و مرحوم نواب صفوی در قضایای ملی‌کردن صنعت نفت، همکاری داشت و البته می‌گفت: «از وقتی که بین مرحومان کاشانی و مصدق، نقار و اختلاف افتاد و مشاهده کردم که از این به بعد نیرو‌ها صرف درگیری با هم می‌شوند و درگیری‌ها به نحو غیر قابل التیامی هر روز وسیع‌تر می‌شود خودم را کنار کشیدم....» در اوایل ظهور جمعیت فدائیان اسلام، بحثی سه چهار ساعته در منزل خودش با شهید نواب صفوی و همرزمان وی داشت که طی آن از طرق گوناگون ثابت کرد شیوه موجود آنان (ترور مسلحانه برخی اشخاص و مسئولان)، نهایتاً راه به جایی نمی‌برد و نخست دست به یک کار اصلاحی «فکری - فرهنگی - اجتماعی» دراز مدت زد و حرکت را هم از «ایجاد تشکل و اتحاد میان هیئات مذهبی» و «اصلاح نواقص و تکمیل و تقویت محاسن آنها» شروع کرد. آن وقت بعد از اصلاح و شکل‌گیری این هسته‌های اصلی مبارزه از موضع قدرت و پشتوانه عمیق و وسیع اجتماعی – دینی با حریف درافتاد و به اهداف اصلاحی لازم جامه عمل پوشانید. پدرم می‌گفت: «مرحوم نواب چندین بار به صحت این نظر گردن نهاد، ولی چند ماهی بیشتر از انقضای مجلس نگذشته بود که دیدم دوباره گلوله فدائیان اسلام صدا کرد و عاقبت بر آنان گذشت آنچه که گذشت....» 

 در تعامل با انقلاب اسلامی
درباره نگاه حاج شیخ محمد ابوالحسنی به مرحوم امام از زمانی که ایشان ذکر خیر امام خمینی (ره) را از استاد خودش مرحوم آیت الله طاهری قمی در ورامین شنید، غیاباً دلبسته حاج آقا روح‌الله شد و بعد از طلوع خورشید نهضت اسلامی در زمره مدافعان جدی نهضت و پخش‌کنندگان بی‌پروای اعلامیه‌ها و کتاب‌های ایشان درآمد. مخصوصاً در ایام تبعید امام به ترکیه، نگرانی شدید و روزافزونی از آینده سیاه کشور او را آزار می‌داد. در همین احوال بود که در خواب دید به محضر رهبر فقید انقلاب در تبعیدگاه ترکیه رفته و در آنجا مولا امیرالمؤمنین علی (ع) و حضرت ولیعصر (عج)، مشغول تمهید مقدمات ظهورند! از آن وقت بود که امیدش به پیروزی قیام قطعی شد و با مطالعات وسیع و عمیقی که بعداً در باب علائم و ملاحم ظهور حضرت حجت (عج) انجام داد، موضوع منبر‌های خودش را غالباً ذکر اوصاف آن حضرت و نشانه‌های ظهور ایشان و بیان وظایف شیعیان در عصر غیبت قرار داد و مدتی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در یکی از مساجد ورامین بر سر منبر اعلام کرد که به زودی مردم می‌ریزند و اسلحه‌ها را می‌گیرند و نهضت پیروز می‌شود. بنابراین ایشان به درستی، عمرش را صرف شناسایی و معرفی مذهب تشیع کرد و در این مسیر به تلاشی بی‌ریا و عاشقانه دست زد. ضمناً در امر به معروف و نهی از منکر جدیت زیادی داشت و در زمان رضاخان و محمدرضا، بار‌ها توهین علنی برخی از پاسبانان و حتی افسران گستاخ به مقدسات دینی را با سیلی آبدار پاسخ گفته بود. به طوری که پای برخی از این درگیری‌ها به جراید نیز کشیده شده بود. من در این زمینه، داستان‌های جالب و درس‌آموزی دارم که الان مجال ذکر آنها نیست. به یاد دارم که از همان اوایل دبستان، هر سال مرحوم پدر ما را حدود یک ماه به مشهد می‌آورد و ما هم با دل سیر، یک زیارت مفصل می‌کردیم و برمی‌گشتیم و اگر از فعالیت‌های سیاسی در مورد ایشان چیزی شاهد بودیم یا می‌دانستیم، عمدتاً مخصوص به تهران و تا حدودی نیز شهر ورامین بود. با این همه اخیراً من با یکی از دست‌پروردگان مشهدی تبار ایشان - که الان ساکن تهران هستند و در مراکز علمی تدریس می‌کنند- آشنا شدم و از ایشان خواستم که یک‌سری اطلاعاتی درباره پدرمان به ما بدهند و ایشان نیز یک فصل بسیار گسترده و تکان‌دهنده‌ای از خدمات ایشان در مشهد را ذکر کردند و گفتند که پدرمان در بین طلاب و فضلای مبارز مدرسه نواب و مدرسه خیرات‌خوان مشهد به مبارز پنهان معروف بود! بنده متوجه شدم که علت حضور مستمر ایشان، خصوصاً تابستان‌ها در مشهد برای این بوده که ایشان از ارکان مبارزه روحانیت مشهد در دهه ۴۰ و ۵۰ بودند. در همان زمان نیز پدرم با مقام معظم رهبری مرتبط بودند و در مدرسه خیرات‌خوان دوستانی داشتند که الان از مسئولان درجه ۲ و ۳جمهوری اسلامی و بعضی‌شان مسئول بنیاد شهید و برخی دیگر نیز از مسئولان سیاسی عقیدتی نیرو‌های انتظامی و نظامی هستند. البته برخی دیگر از آنها مانند مرحوم آقای سیدمحمد حجی که در مدرسه خیرات‌خوان حجره‌ای داشت و مقام معظم رهبری نیز در حجره ایشان درس می‌داد از دنیا رفته‌اند. فکر می‌کنم که اگر اکنون در محضر مقام رهبری سخنی از مرحوم حاج‌شیخ‌محمد ابوالحسنی به میان آید، ایشان را بشناسد. مقصودم این است واقعاً ببینید وجود یک روحانی چقدر مؤثر است! اطلاعات بسیار شیرین، جاذب و نکته‌آموزی از آن دوران به ذهن من می‌آید که اگر بخواهم آنها را بگویم، مصاحبه ما به اندازه یک ماه رمضان به طول می‌انجامد! همین قدر بگویم که ایشان دلی سرشار از عشق به عترت پیامبر (ص) داشت و افتخارش آن بود که به قول خودش «در بانک حسینی حساب دارد»! خدایش روحش را شاد کند که از همان اول به ما آموخت که جز طریق اهل بیت عصمت و طهارت (ع) راه نجاتی نیست و بقیه هر چه است ضلالت و گمراهی است. «ما قال محمّد و آل محمّد قلنا و ما دان محمّد و آل محمّد دنا.» 

 دستگیری پنهانی از محتاجان و درماندگان
خدمت بی‌شائبه به مردم و دستگیری پنهانی از محتاجان و در ماندگان، سیره همیشگی پدرم بود و در این راه از اینکه مثلاً شبانه چند دست رختخواب و مقادیری برنج، روغن و پول در تهران فراهم کند و پیش از طلوع آفتاب در یک روز سخت برفی آنها را به کمک بعضی از دوستان به بیابان‌های اطراف قلعه نوی ورامین ببرد و به دست مشتی مهاجر آواره و بی‌سرپناه برساند، دریغ نمی‌ورزید. در مجلس ختم پدرم به یکی از همکاران قدیمی فرهنگی ایشان برخوردم. او برای ما فاش کرد که حاج شیخ محمد، بار‌ها خانه‌اش را گرو می‌گذاشت و از پول آن، جهیزیه دختران فقیر را فراهم می‌کرد. 

 اهتمام به تعلیم و تربیت فرزندان
این را هم عرض کنم که مرحوم پدرم برای تعلیم و تربیت فرزندانش، اهتمام زیاد و بی‌نظیری داشت. از یاد نمی‌برم که حدود ۱۵ سال، من و دو برادر بزرگ‌ترم را در مناسبت‌های مذهبی گوناگون (محرم، صفر و ایام فاطمیه)، قبل از سپیده‌دم بیدار می‌کرد و به هیئات قدیمی تهران (مثل انصارالحجه «عج» و پیرعطا) می‌برد، به طوری که ما در آنجا، نماز را به جماعت می‌خواندیم و صبحانه می‌خوردیم و بعد دو سه منبر گوش می‌دادیم، سپس به خانه می‌آمدیم، در حالی که هنوز دقایقی به ساعت هفت صبح و بازشدن در مدرسه‌ها باقیمانده بود! آن وقت از همانجا کیف خود را برمی‌داشتیم و به مدرسه می‌رفتیم. یا هر وقت که وعاظ مشهور پایتخت (جناب فلسفی یا آیت‌الله وحید خراسانی و...) در جایی منبر داشتند، ما را تشویق می‌کرد تا در آن مجلس شرکت جوییم. حال، چه دوره منبر‌های خطبای مشهوری مثل آقایان فلسفی، وحید، تولایی و صدرای اراکی در مسجد حاج عزیزالله و امام‌حسین (ع) و ارک و خانه دوراهی مهندس در خیابان ری و مسجد لرزاده باشد یا مراسم احیای مرحوم خندق آبادی و چه سخنرانی‌های پرسوز و گداز مرحوم شهید سعیدی در مسجد ایشان و چه ختم مرحوم شهید غفاری در مسجد حاج‌شیخ‌عزیز‌الله که قرار بود جناب فلسفی منبر رود و برگزار نشد و به تظاهرات انجامید. پس از بازگشت از مجلس هم از ما سؤال می‌کرد که خطیب مجلس چه گفت؟ شما چه بهره‌ای بردید و چه نکته تازه‌ای آموختید؟ آن وقت عصاره کلام خطیب را در راه خانه به ایشان می‌گفتیم. 

 آغاز نشو و نمای راوی
به هر حال بنده تحت سرپرستی یک مرد خود ساخته بزرگ شدم و خدا را شاکرم که از چنین موهبتی برخوردار شدم. در سایه تربیت چنین پدری بود که این بنده کمترین، همزمان با ورود به سال اول دبستان به آموختن زبان عربی در مسجد لرزاده تهران پرداختم. در کلاس سوم و چهارم ابتدایی هم مطالعه کتب منتهی‌الآمال و تتمع المنتهی را آغاز کردم و در ابتدای مقطع متوسطه بود که بسیاری از مجلدات ناسخ‌التواریخ به ویژه جلد مربوط به تاریخ خلفا و تاریخ صدر اسلام را مطالعه کردم. تحصیلات جدید خودم نیز به این شکل است که دوره ابتدایی را در سال ۱۳۴۷ ش به پایان بردم و در همان سال تحصیل در آموزشگاه حرفه‌ای رضا پهلوی - امام صادق (ع) کنونی- واقع در خیابان ری در رشته ماشین‌افزار را آغاز کردم. بعد از گذشت چهارسال، بر این رشته تسلط پیدا کردم و در خرداد سال ۱۳۵۱ فارغ التحصیل شدم. در این دوره، علاوه بر انس با ادبیات عرب به زبان آلمانی نیز آشنا شدم. سپس در اداره مخابرات استخدام و به طور همزمان شب‌ها در هنرستان شماره ۳ تهران (واقع در انتهای خ گرگان شمالی)، در همان رشته فنی ادامه تحصیل دادم. در سال ۱۳۵۳ به جرم بحث‌های سیاسی در محیط کار و مدرسه مجبور به استعفا شدم و همراه با آن پرونده‌ای در ساواک و نیز در رکن ۲ ارتش برایم گشوده شد و البته عوارض این مسئله چنان گریبانگیرم شد که تا سال ۱۳۵۵ مرا به تعقیب و گریز با مأموران رژیم واداشت! در خرداد ۱۳۵۴ دیپلم فنی را گرفتم. بعد در کنکور سراسری دانشگاه تهران شرکت کردم. یادم است در بین شرکت‌کنندگان زیادی که در کنکور سال ۱۳۵۴ به رقابت پرداخته بودند از مجموع ۱۷۶ هزار و ۲۱۲ نفر شرکت‌کنندگان حاضر - که تعداد ۱۸ هزار و ۴۷۶ نفر از آنان دارای دیپلمه فنی بودند - با کسب رتبه ۱/۹۹ قبول شدم و در رشته مهندسی صنایع دانشگاه علم و صنعت ایران ثبت‌نام کردم و مشغول به تحصیل شدم. 

 مواجهه با گروه‌های انحرافی در دانشگاه
آن روز‌ها موج نهضت اسلامی به نحوی محسوس در بین دانشجویان رو به گسترش بود و مصلای دانشکده به هنگام نماز ظهر و حتی سخنرانی‌های بعد از آن، شور خاصی داشت که نویدبخش آینده‌ای روشن بود. در مقابل این موج رو به رشد، البته تمهیدات عناصر چپ هم به چشم می‌خورد که سعی داشتند تا با مخدوش‌کردن چهره اساتید مذهبی دانشکده از سرعت و وسعت موج اسلامی بکاهند و جوانان پاک و ساده‌دل را به طرف خودشان جذب کنند. من در چنین فضایی به طور علنی با آنها مقابله می‌کردم و آن گروه انحرافی هم از پای ننشستند و حتی یک‌بار نقشه ضرب و شتم حقیر را در برابر دانشکده برنامه‌ریزی کردند، ولی این اقدام با هشدار یکی از دوستان نافرجام ماند و بحمدالله خطر دفع شد. 

 تحصیل در حوزه علمیه قم
 دو سه ماه از اقامت در دانشکده نگذشته بود که تقدیر طرح دیگری را برای زندگی من درافکند. حوادثی رخ داد که بعد از سه ماه، سر از قم و مدرسه حقانی در آوردم. بنا به توصیه حجت‌الاسلام موسوى همدانى (پیش‌نماز مبارز مسجد ابراهیم خلیل (ع) شهررى و نماینده بعدی امام در جهاد سازندگی آن شهر) و نیز تشویق پدر تصمیم به انصراف از دانشگاه گرفتم و در سال ۱۳۵۴، برای تحصیل علوم دینى روانه حوزه علمیه قم شدم. آقای موسوی همدانی، دو معرفی‌نامه - یکی برای فرزندشان جوادآقا و دیگری برای بنده - از دو تن از فضلای قم (آیت‌الله حاج شیخ ابراهیم امینی و...) گرفت- تا به اتفاق به مدرسه حقانی قم برویم. جوادآقا همان زمان دستگیر شد و به حبس ابد افتاد (و چند سال بعد به یمن پیروزی انقلاب اسلامی از زندان رهایی یافت) و من هم خائفاً یترقب به قم آمدم و آنجا نیز تا مدت‌ها از گزند مأمورین رژیم در امان نبودم. قبلاً عرض کردم که از همان ابتدای تحصیلم در دبستان، با نظارت پدرم، مطالعات حوزوی و فراگیری جامع المقدمات را شروع کرده بودم. توقف من در مدرسه حقانی کوتاه بود. پس از آن وارد حوزه آزاد شدم و دروس حوزوی را مانند بقیه طلاب تا مقطع درس خارج ادامه دادم. در اینجا فهرست‌وار، به نام برخی از اساتیدم اشاره می‌کنم. اساتید من در خارج فقه و اصول عبارتند از آیت‌الله حاج‌شیخ محمدباقر کمره‏اى که خارج فقه (مکاسب) و خارج اصول (تقریرات اصول میرزاى نائینى) را در شهررى طی سال‌های ۱۳۶۵ ـ ۱۳۶۶ نزد ایشان می‌رفتم. دیگر استادم آیت‌الله سیدعلى محقق داماد است که درس خارج اصول (بحث برائت و اشتغال و استصحاب) را در قم طی سال‌های ۱۳۶۷ ـ ۱۳۶۹ در خدمت‌شان بودم. درس آیت‌الله شیخ محمد فاضل لنکرانى (خارج اصول: مباحث الفاظ و خارج فقه: بحث حج) را در سال ۱۳۶۷ شرکت می‌کردم. ضمناً درس آیت‌الله شیخ‌حسین وحید خراسانى (خارج اصول: اصول عملیه و تعادل و تراجیح و...) را طی سال‌های ۱۳۶۷- ۱۳۶۹ در مسجد اعظم قم حاضر می‌شدم. علاوه بر این از درس آیت‌الله حاج‌شیخ جواد تبریزى (خارج اصول: اصول عملیه و خارج فقه: طهارت و حدود و...)، در سال‌های ۱۳۶۷-۱۳۶۹ بهره‌مند شدم. در دروس جنبى از اساتید دیگری از جمله در رشته تفسیر از حضرات آیات خزعلى، شب زنده‌دار، جعفر سبحانى و جوادى آملى بهره بردم. در اصول عقاید از آیت‌الله مصباح یزدى و آیت‌الله حاج شیخ جواد کربلایى و در علم رجال در درس آیت‌الله شیخ جعفر جعفرسبحانى حضور می‌یافتم. در بحث اخلاق هم از آیت‌الله حاج‌شیخ‌حسین مظاهرى و در مباحث تاریخ اسلام و ایران از آقایان آیت‌الله سیدمرتضى عسکرى و آیت‌الله حاج شیخ حسین لنکرانى استفاده بردم تا اینکه مدرک سطح چهار حوزه را در سال ۱۳۸۲ دریافت کردم. 

 پژوهش‌های تاریخی و آثار علمی
حقیر از دهه ۵۰ و قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، مطالعات تاریخی و پژوهش‌های مربوط به این عرصه را آغاز کردم. این مطالعات به مرور زمان بسط پیدا کرد تا جایی که دیدم جمع بین دروس خارج فقه و اصول با تدوین و انتشار نشریات تاریخی ممکن نیست. ناگزیر به اعتبار ضرورت تحقیقات و پژوهش‌های تاریخی و همچنین نیازی که در این عرصه احساس می‌کردم، در عرصه بررسی‌های تاریخی، خصوصاً تاریخ ایران اسلامی در ۱۴قرن اخیر به ویژه عصر صفویه و بالاخص دوران قاجار و مشروطه ممحض شدم. بنده بالغ بر حدود ۳۰ جلد و اندی کتاب منتشر شده، [تا سال ۱۳۸۲]دارم. در اوایل کتاب‌هایی در حوزه واژگان فرهنگ اسلامی می‌نوشتم؛ مانند توکل و هجرت و دو جلد نیز درباره سکوت و همچنین درباره حکمت (حکمت، مهاری بر سرکشی نفس). پاره‌ای دیگر از مقالات و آثار تحقیقی اینجانب در مورد فرهنگ اسلامی است که البته بعضی از آنها هنوز منتشر نشده است. بعد از آن به طور جدی وارد عرصه تاریخ شدم، البته تاریخی که من در آثار خود تعقیب کردم، بیشتر عرصه تاریخی - فرهنگی است، یعنی معجونی از مباحث تئوریک و فرهنگی است. پس آثار من، تاریخ صرف و گزارش خشک تاریخ نیست. می‌توانید اسامی کتاب‌های تاریخی‌ام را در انتهای کتاب مهاتما گاندی ملاحظه کنید. همچنین برادر ارجمند جناب حجت‌الاسلام والمسلمین شیخ ابوالفضل شکوری - که صاحب آثار علمی مختلفی هستند- شرح حالی از پدر، پدربزرگ بنده و بنده ناچیز را در کتاب‌شان به نام «فرهنگ رجال و مشاهیر تاریخ معاصر ایران» که در چند جلد منتشر شده است، آورده‌اند. البته کتاب ایشان با نظارت و تصحیح خود من تنظیم شده است. آقای شکوری، فهرستی از آثار بنده را در کتاب‌شان ذکر کرده‌اند که نشانگر متنوع بودن موضوعات تألیفات است. مثلاً برخی از آثار من به زندگینامه شخصیت‌های بزرگ تاریخ اسلام و ایران و شرق مانند شیخ انصاری، مهاتما گاندی، حکیم ابوالقاسم فردوسی، آخوند ملاقربانعلی زنجانی، شیخ‌فضل‌الله نوری، ادیب پیشاوری و مرحوم شیخ حسین لنکرانی اختصاص دارد. این تنوع آثار، عمدتاً ناشی از احساس نیاز و خلأ در مورد بررسی و تبیین آن موضوعات خاص بوده است. مثلاً اگر در رابطه با مهاتما گاندی قلم زده‌ام، به خاطر احساس خطری بوده که از هندوئیسم افراطی و همبستگی این جریان با صهیونیسم در شبه قاره داشتم. احساس می‌کردم که برای معرفی این خطر به نسل جدید باید در این زمینه قلم بزنم. یا اگر درباره فردوسی نوشته‌ام، به خاطر مقابله با تفکیک مصنوعی ایران و اسلام و آن ملی‌گرایی نوع شاپور بختیاری بوده است. یا اگر به مباحث مشروطه پرداخته‌ام به خاطر نیاز نسل جوان به شناخت مشروطیت و عبرت‌گیری از درس‌های نهفته آن در این مقطع حساس و پرفراز و نشیب تاریخی بوده است. اگر درباره ادیب نیشابوری نوشته‌ام، باز ربطی به مسائل هند و مثلث هند و اسلام و ایران داشته است. البته انبوهی از کتاب‌ها و مقالات تماماً منتشر نشده یا نیمه تمام وجود دارد که اگر خداوند یک عمر ۱۲۰ ساله‌ای همراه با صحت و سلامت بدهد [با لبخند]، شاید بتوان یک مرحله قابل توجهی از آنها را به مرحله چاپ و نشر رساند.