به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، امیرحسین تقربی دانشجوی حقوق بینالملل دانشگاه علامه طباطبایی در هممیهن نوشت: سه سال پیش در تاریخ ۲۴ فوریه ۲۰۲۲ ولادیمیر پوتین رئیسجمهور فدراسیون روسیه دستور حمله نظامی را بر علیه اوکراین تحت عنوان «عملیات ویژه نظامی» صادر کرد و درست در ۳ روز پیش از آغاز این حمله در ۲۱ فوریه دو استان واقع در شرق اوکراین (دونتسک و لوهانسک) را به عنوان دو کشور به رسمیت شناخت و یکی از توجیهاتی که پوتین برای توجیه حمله نظامی خود علیه اوکراین به کار برد؛ پایان بخشیدن به نسلزدایی روسزبانها و روسهای قومی در شرق اوکراین بود.
با نگاهی به بعضی از سخنرانیهای پوتین بالاخص از سال ۲۰۱۴ به بعد به این میرسیم که برای درک بهتر هرچه بهتر زمینههای این بحران اخیر، باید ریشه آن را در تاریخ این دو کشور بخصوص در قرن بیستم جستوجو کنیم؛ پوتین به مناسبتهای مختلف اظهار داشته که غرب اوکراین و حوزه دونباس در زمان مرزبندیهای جمهوریها در اتحاد جماهیر شوروی بدون توجه به ترکیب قومیتی این مناطق صورت گرفته و معتقد است کل حوزه دریای سیاه و سرزمینهای روسیه به اوکراین تحویل شدهاند و وی معتقد بود مرزهای داخلی اتحاد شوروی به صورت تصنعی وضع شدند و انضمام حوزه دونتسک به جمهوری سوسیالیستی اوکراین را مهمل صرف خوانده بود.
از آنجایی که یکی از دلایل جنگ اخیر که بعد از گذشت سه سال به نظر میرسد که به پایان آن نزدیک شدهایم، همین ادعاهای تاریخی مربوط به روسزبان و شرق اوکراین است؛ سعی داریم صحت و سقم آن را بسنجیم؛ به همین منظور با نگاهی اجمالی به تاریخ اوکراین از آغاز تا قرن بیستم، وقایع و رویدادهای قرن ۲۰ را به دقت و جزئیات را در این یادداشت بررسی میکنیم.
پس از تمدنهای مختلفی که به اوکراین آمدند و رفتند منجمله اسکیتها، سارماتها و حتی یونانیها بالاخره در قرن ۴ تا ۶ رومیها در این ناحیه دولتی را تشکیل دادند و در قرن ۶ در زمان ژوستینین کبیر، رومیها توانستند با اتحاد با سایر اقوام اسلاو، امپراتوری روم شرقی را تشکیل دهند که البته در قرن ۷ بنا به دلایل داخلی و خارجی وحدت سیاسی قبایل از هم فروپاشید. پس از این فروپاشی و به جای آنها اتحادی از هفت قوم ازجمله اسلاوها، پولیانها، کرواتهای سفید، اولیچها و... در این ناحیه ظاهر شد که کییف پایتخت پولیانها شد که گویا از ۶ قوم دیگر پیشرفتهتر بودند.
در قرن ۹ میلادی وارنگیان از اسکاندیناوی که اقوامی جنگجو بودند بر اقوام اسلاو تسلط پیدا کردند و شهر نووگوراد را در شمال مسکو بنیان نهادند؛ معروفترین حاکم آنها الگ غیبگو بود که در اواخر قرن ۹ میلادی با کشتن دو تن از شاهزادگان کییف و با غلبه بر اسلاوهای شرقی یک دولت قوی را پیریزی کرد و کییف نیز که موقعیت ممتازی در ترانزیت کالا داشته، بهتدریج به یک شهر بزرگ تبدیل شد و همین امر باعث شد الگ آن را به عنوان پایتخت تثبیت کند. نهایت قدرت و وسعت دولت کییف روس به زمان ولادیمیر کبیر (قرن ۱۰و۱۱) مربوط میشود؛ بهطوریکه این دولت از دریای بالتیک در شمال تا دریای آزوف و سیاه در جنوب و رود ولگا در شرق و کوههای کارپات در غرب را شامل میشد.
پس از مرگ یکی از پادشاهان این دولت به نام یارسلاو جنگ بر سر قدرت در میان پسران او آغاز شد و سرانجام یکی از پسرانش به نام «ولادیمیر مونماخ» به حکومت رسید و مجدداً نظم و قانون را در همه جا برپا کرد و پایان حکومت وی آغاز ازهمپاشیدگی دولت روس-کییف بود و بهطور رسمی وی آخرین پادشاه دولت کییف-روس بود. سرانجام با ظهور مغولان، در سال ۱۲۴۰ مغولها به فرماندهی باتوخان به کییف رسیدند و بهرغم مقاومت شدید مردم، آنجا را به تصرف درآوردند.
پس از نابودی و اضمحلال دولت کییف-روس توسط مغولان، دولت لیتوانی که در تلاش بود در دریای بالتیک قدرتمند شود بهتدریج اکثر سرزمینهای خودمختار اوکراین و بلاروس را به خاک خود ملحق نمود ولی با توجه به تهدید از ناحیه تاتارها و حکومت مسکو در سال ۱۵۶۹ یک اتحاد مشترکالمنافعی با لهستان تشکیل داد که البته لهستان در آن اتحاد از دست بالاتر برخوردار بود و سرزمینهای اوکراینی به این کشور واگذار شد.
در اواخر قرن شانزدهم دهقانان و قزاقها به منظور مبارزه علیه تعدیات لهستانیها با یکدیگر متحد شدند و در سال ۱۶۴۸ یک جنگ آزادیخواهانه به رهبری باگدان خملنسکی به راه انداختند و در این قیام خملنسکی توانست غرب اوکراین را از اشغال لهستانیها آزاد کند اما برای مابقی مناطق از پس لهستانیها برنیامد و در نتیجه سعی کرد از سلاح دموکراسی استفاده نماید و به این منظور به مسکو نزدیک شد.
تزار روس به دلیل حمایت قزاقها و خملنسکی از مذهب ارتدوکس از آنها حمایت و به خملنسکی در رسیدن به اهدافش کمک کرد و این مذهب ارتدوکس مردم اوکراین را به روسیه وصل میکرد و لهستانیهای کاتولیک و یهودیان را از آنها بیگانه میساخت. (کار ۱۳۷۱)
نیت اصلی این بود که قزاقها را در مقابل عثمانی حائل قرار دهد. با این پیشزمینه پیمان پریسلاو بین خملنسکی و مسکو منعقد شد که بر اساس آن اوکراین خودمختاری عظیمی بهدست آورد، در همان سال قزاقها وارد کییف شدند و کییفیها مقدم آنان را گرامی داشتند. پس از آن، جنگهای ۱۳ سالهای که بین روسیه و مشترکالمنافع لیتوانی-لهستان در قرن ۱۷ (۱۶۵۴-۱۶۶۷م) صورت گرفت و به موجب پیمان اندروسوو (۱۶۶۷) بخشهایی از اوکراین از جمله کییف به روسیه واگذار شد.
در سال ۱۷۱۰ اولین قانون اساسی دموکراتیک اوکراین به وسیله مجلس قزاقها تصویب شد و در بین نویسندگان این قانون اساسی شاهزاده اریک بود که وی یک سند حقوقی به نام حقوق مردم اوکراین نوشت که در آن حقوق ملی و سیاسی مردم اوکراین را مشخص کرده بود. در زمان پطر کبیر و ملکه کاترین دوم سعی کردند تا آخرین نشانههای خودمختاری اوکراین را از بین ببرند و سربازان روسی با حمله و تصرف استحکامات قزاقها، آنها را ویران کردند.
در ارتباط با کریمه نیز باید گفت که کریمه و سرزمینهای مجاور آن طی قرون ۱۵ تا ۱۸ میلادی و قبل از افتادن به دست امپراتوری روسیه در سال ۱۷۸۳، تحت عنوان خاننشین کریمه موجودیت داشته است. در دوران امپراتوری تزاری بخش غربی اوکراین به نام روسیه کوچک یکی از استانهای روسیه محسوب میشد و روسیه سعی داشت تا کلیسای ارتدوکس اوکراین و اشراف آن را تحت نفوذ خود درآورد.
در سال ۱۸۴۵ مجمع برادری سیریل مقدس پایهگذاری شد و تاراس شفچنکو که مظهر فرهنگ ملی اوکراین شناخته شده است، بعد از مدتی سخنگوی این مجمع شد که هدف آن مجمع، آزادی اوکراین و تشکیل فدراسیون دولتهای اسلاو بود ولی همگی اعضا دستگیر و بهشدت تنبیه شدند. در آغاز دهه ۱۸۵۰ حکومت روسیه یک موضع زودگذر آزادیخواهی اتخاذ کرد و در سال ۱۸۶۱ سیستم «سرفداری» را ممنوع اعلام نمود. روشنفکران اوکراین با استفاده از این فضا جهت پیشبرد هویت ملی مردم اوکراین مجامع دیگری را به وجود آوردند که تا سال ۱۹۱۷ برقرار بود.
در انقلاب ۱۹۰۷-۱۹۰۵ روسیه تا حدودی موجب تقویت کوششهای آزادیخواهانه گردید و گروههای کوچک سیاسی به وجود آمد که البته از حمایتهای زیادی برخوردار نبودند.
اوکراین و ملتسازی
در ارتباط با اوکراین و ملتسازی باید اظهار داشت که در دوران روسیه تزاری به دلیل سرکوب تزارها و دیگر شرایط نامطلوب، فرایند ملتسازی در اوکراین به کُندی پیش میرفت. قبل از سال ۱۹۱۷، یک جامعه قومی اوکراینی و یک جنبش ملی اوکراینی با حامیانی که عمدتاً از میان روشنفکران بودند وجود داشت، اما متاسفانه هیچ ملت اوکراینی توسعهیافتهای وجود نداشت. تودههای دهقانی که با وجود تمام مشخصههای قومی عینی و ظاهریشان اوکراینی بودند، فقط دارای یک آگاهی ملی ابتدایی بودند؛ درحالیکه شهرهای اوکراین بهشدت روسی شده بودند.
پس از این دوران به جنگ جهانی اول میرسیم که به دنبال ترور ولیعهد امپراتوری اتریش-مجارستان در ساریوو و متعاقب عدم برآورده کردن اولتیماتوم این امپراتوری توسط صربها، آغاز شد و روسیه تزاری نیز وارد این جنگ شد و در این زمان که نیکولای دوم تزار روسیه بود و در چندین جبهه هم باید با امپراتوری اتریش-مجارستان، هم با عثمانی و هم با امپراتوری آلمان میجنگید.
با شکستهایی که ارتش روسیه در اواخر ۱۹۱۵ و بالاخص اوایل ۱۹۱۶ از آلمان متحمل شد روحیه مردم و سربازان بهشدت تضعیف شد، نیکولای دوم نتوانست بحرانهای کشور را مدیریت کند و بیتوجهی به خواستههای مردم و فساد و ناکارآمدی باعث افزایش نارضایتی از حکومت تزاری گردید. سرانجام در فوریه ۱۹۱۷ انقلابی به وقوع پیوست که منجر به سرنگونی نیکولای دوم شد و دولت موقت به رهبری الکساندر کرنسکی تشکیل شد اما این دولت موقت نیز به دلیل عدم بر طرف کردن مشکلات اقتصادی و اجتماعی و پایان نبخشیدن به جنگ نتوانست رضایت مردم را جلب کند تا اینکه بلشویکها به رهبری لنین در اکتبر همان سال با وعده پایان بخشیدن به جنگ و رفع گرسنگی توانستند دولت موقت را سرنگون کنند و به همین منظور لنین به فکر پایان بخشیدن به جنگ به سرعت بود.
به همین منظور در مارس ۱۹۱۸ پیمان صلح برست-لیتوسفک میان آلمان و بلشویکها منعقد شد و براساس آن روسیه از جنگ جهانی اول خارج شد و بخشهای وسیعی از غرب روسیه منجمله اوکراین و بلاروس به آلمان واگذار شدند و هدف لنین با انعقاد معاهده صلح این بود که روی تحکیم قدرت بلشویکها در داخل تمرکز کنند. انقلاب اکتبر به جنگ داخلی (۱۹۲۳-۱۹۱۷) میان ارتش سرخ بلشویکیها و ارتش سفید منجر شد و پس از پیروزی بلشویکها در جنگ داخلی، اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۲۲ تشکیل شد. شکی نیست که تمایل به امتیاز دادن به ملیتهای غیرروس (حق خودمختاری) عامل اصلی پیروزی بلشویکها بر رقبای روس آنها بود.
بعد از انقلاب روسیه و سقوط امپراتوری روسیه، روند تعیین سرنوشت در اوکراین آغاز شد. در مدت کوتاهی، اتحادیهها و تشکلهای زبانی با دیدگاههای سیاسی کاملاً متفاوت در این سرزمین تشکیل شدند و در بین آنها اتحادیههایی بودند که ایده استقلال را به دوش میکشیدند؛ ازجمله اینها اتحادیه جمهوری خلق اوکراین بود که یکی از اولین اتحادیههایی بود که پس از فروپاشی امپراتوری روسیه در خاک اوکراین ایجاد شد.
در نوامبر ۱۹۱۷ رادای مرکزی تاسیس جمهوری خلق اوکراین را اعلام کرد، این سند مرزهای جمهوری خلق اوکراین از جمله کییف، پودولسک، ولین، چرنیهف، پلتاوا، خارکیف، خرسون، تاوریا (به استثنای کریمه)، کاترینوسلاو(منطقه دونباس) را مشخص میکند. این سند میگفت که تمام قدرت در کشور متعلق به شورای مرکزی و دبیرخانه عمومی است و این سند در ضمن اعلام میکند که روابط فدرال با روسیه حفظ خواهد شد.
استقلال کامل
بعد از اینکه بلشویکها در ژانویه ۱۹۱۸وارد خاک اوکراین شدند، جمهوری خلق اوکراین استقلال کاملش را اعلام کرد. قلمروهای امپراتوری روسیه که جمعیت اوکراینی در آن زندگی میکردند ازجمله (استانهای کییف، ولین، پودولسک، خرسون، چرنیهف، پولتاوا، خارکیف، استانهای کاترینوسلاو و نواحی شمالی تاوریا) در مرزهای جمهوری خلق اوکراین قرار داشتند.
در آغاز سال۱۹۱۹ جمهوری خلق اوکراین با جمهوری خلق اوکراین غربی متحد بود که معنی آن الحاق یک تعداد از قلمروها یا سرزمینهایی بود که بخشی از امپراتوری اتریش-مجارستان تا پایان ج.ج اول بودند، پس از آن تنش دوباره در اوکراین تشدید شد و همزمان جنگ با جمهوری لهستان آغاز شد؛ هرچند که درگیری با آتشبس پایان یافت و در سال۱۹۲۱ در چارچوب معاهده صلح ریگا بخشی از غرب اوکراین بین لهستان و جمهوری شوروی سوسیالیستی اوکراین تقسیم شد.
در ارتباط با جنبش ملی اوکراین در دوره بعد از انقلاب اکتبر باید گفت که در میان دهقانان و کارگران توسعه و گسترش چندانی نداشت، بلکه بیشتر ساخته و پرداخته دست مشتی از روشنفکران با ایمان بود، که بیشتر از میان آموزگاران، اهل قلم و روحانیان مسیحی برآمده بودند و در میان آنها از استاد دانشگاه تا آموزگار مدرسه روستایی دیده میشد.
در ارتباط با وضعیت اوکراین و جنبش ملیگرایانه آن تنها راه چاره موثری که در آغاز سال ۱۹۱۸ و باز در آغاز سال ۱۹۱۹ برای دولت شوروی باز ماند، آن بود که یا اوکراین را ضمیمه واحد روسیه شوروی بکند یا اینکه با ایجاد یک واحد جداگانه سیاسی بکوشد تا آرزوهای ملی مردم اوکراین را برآورده سازد؛ این همان قاعدهای بود که خود بلشویکها پیش از انقلاب اعلام کرده بودند. جمهوری خلق اوکراین در سال۱۹۲۰ موجودیت خود را پس از حمله ارتش سرخ از دست داد. از ۲۳ مارس ۱۹۲۰ تا ۱۶ اکتبر ۱۹۲۲ جمهوری سوسیالیستی شوروی اوکراین از مناطق چرنیهف، دونتسک، کاترینوسلاو، خارکیف، کرمنچوک، کییف، میکولایو، اودسا، پودولسک، پولتاوا، ولین و زاپروژیا شکل گرفته بود.
درواقع در زمان الحاق به اتحاد جماهیر شوروی، جمهوری شوروی اوکراین، نهتنها کل دونباس بلکه بخشی از استان رستوف فعلی روسیه ازجمله تاگانروگ را شامل میشد و تا زمان مرزبندیها (جمهوریها) در سال۱۹۲۴، نیز بخشی از جمهوری شوروی اوکراین بود.
در ارتباط با جمهوری شوروی اوکراین از نظر تئوری یک دولت مستقل بود و تنها به وسیله پیمان اتحاد که در ۲۸ دسامبر۱۹۲۰ منعقد شده بود با جمهوری شوروی روسیه مرتبط بود، البته این پیمان اتحاد هم ارتش و هم اقتصاد اوکراین را مشمول تصمیمات اتخاذشده توسط حزب کمونیست روسیه کرد.
البته که واقعیت با تئوری در اوکراین شوروی از زمین تا آسمان فرق میکرد. جمهوری شوروی اوکراین تقریباً به مرور از تمام مشخصهها و کارکردهای یک نهاد خودگردان محروم شد. در ابتدا تنها امور خارجی (وزارت خارجه)، کشاورزی، عدالت و آموزش تحت صلاحیت اوکراین شوروی باقی ماندند ولی در فوریه ۱۹۲۲، امتیازات دیپلماتیک اوکراین مانند دیگر جمهوریها به جمهوری شوروی روسیه تفویض گشت.
پس از انتشار قانون اساسی اتحاد جماهیر شوروی مشخص شد که هرگونه تلاش برای خودمختاری سیاسی جدی برای اوکراین در قالب اتحاد جماهیر شوروی بیهوده خواهد بود و حامیان خودمختاری توجه خودشان را به مسیر دیگر که همان فرهنگ بود معطوف کردند که نتیجه آن پدیدهای بود که به عنوان اوکراینیسازی شناخته میشود. مسکو و بخصوص استالین موافق اوکراینیسازی بودند، در تابستان۱۹۲۳ حزب کمونیست اوکراین برنامهای برای اوکراینیسازی بدنه حزب، سازمانهای آموزشی و فرهنگی و مدارس تصویب کرد.
حذف کولاکها
پس از این دوره به دوره اشتراکیسازی و دوره گذار برمیخوریم؛ دوره گذار در جامعه اوکراین شوروی در سال ۱۹۲۸ آغاز شد که منعکسکننده یا بازتابی از یک تغییر کلی در سیاست در سراسر اتحاد جماهیر شوروی بود که عنوان استالینیسم یا انقلاب استالینیستی شناخته میشود. در جمهوری اوکراین مانند دیگر مناطق در شوروی، دهقانان نسبتاً مرفهی وجود داشته که پس از اصلاحات تزاری، پیش از انقلاب در سال۱۹۰۶ زمینهای خود را گسترش داده بودند و به نام کولاک شناخته میشدند و از آنجایی که مخالف سیاست اشتراکیسازی بودند، رژیم شوروی آنها را دشمن مردم نامید.
البته کولاک کمتر به ثروت به دهقانها اشاره داشت و بیشتر مربوط به نیاز مقامات شوروی برای داشتن یک اصطلاح چندمنظوره بود که بتواند به وسیله آن هر کسی را که در مناطق روستایی دشمن خود میدانستند، علامتگذاری کنند.
از سال ۱۹۲۷ مقامات اتحاد جماهیر شوروی شروع به حذف کولاکها کردند و آنها را مجبور به پرداخت مالیاتهای سنگین میکردند، سال بعد اما آنها را از حق و امتیاز انحصاری خود (بر روی زمینهایشان) محروم کردند. سرانجام در ۳۰ ژانویه کمیته مرکزی حزب کمونیست در مسکو دستور «از بین بردن کولاکها» به عنوان یک طبقه را صادر کرد و آنها به صورت فیزیکی، ابتدا مردان و سپس زنان و کودکان جمعآوری شدند و به آسیای مرکزی، سیبری و خاور دور (شرق شوروی) فرستاده شدند. تا مارس ۱۹۳۰ نزدیک به ۶۲۰۰۰ خانوار کولاک یا تقریباً ۲۵۰ هزار نفر از مردم اوکراین در طول دورهای که از آن به عنوان dekulakization یاد میشود یا از بین رفتند یا تبعید شدند.
با وجود از بین رفتن کولاکها هنوز دهقانان شوروی باقی مانده بودند و بهویژه طی سالهای ۱۹۳۱ و ۱۹۳۲ برای دولت مرکزی مشکلساز شدند و این سالها با مقاومت در برابر سیاست اشتراکیسازی به شکل امتناع از تحویل غلات به کلخوز و مزارع دولتی به یاد آورده میشوند.
البته نهتنها دهقانان بلکه سر آخر خود کلخوزها نیز به مرکز مخالفت با حزب تبدیل شدند، زیرا مدیران این مزارع استدلال میکردند که تکمیل و اجرای سهمیههای کشت و محصول برنامه، غیرممکن است ولی این مسئله برای استالین و مقامات مرکزی حزب که فقط به صنعتیسازی کشور اهمیت میدادند سر سوزنی اهمیت نداشت و از منظر آنان تنها ارزش دهقانان تامین غذا برای کارگران صنعتی شهری (پیشگامهای واقعی انقلاب) بود. بنابراین حزب مرکزی در مسکو به کارگران شهری دستور داد تا برای اجرای تصمیمات حکومت به مناطق روستایی بروند.
با حمایت و پشتیبانی سربازان و پلیس مخفی، مقامات حزب به کارگران شهری دستور دادند که غلات توقیف بشود و هرکس که اعتراض میکرد کولاک یا طرفدار آن و درنتیجه دشمن انقلاب معرفی میشد. تعداد زیادی از این کولاکهای جدید به سیبری یا دیگر مناطق اتحاد جماهیر تبعید شدند و برخی نیز کشته یا زندانی شدند. اقدامات این کارگران شهری منجر به اخراج تقریباً یک میلیون مرد، زن و کودک از مناطق روستایی اوکراین در سال ۱۹۳۱ و ۱۹۳۲ شد. حذف اجباری کولاکها و بازگشت به سیاست اشتراکیسازی اجباری در طول دهه ۱۹۳۰ یک تاثیر منفی بر برداشت محصول داشت.
با وجود این کاهش برداشت و کمبود غلات، سهمیه دولت مرکزی برای تحویل غلات در سالهای ۱۹۳۰ و ۱۹۳۱ ثابت ماند (۷/۷ میلیون تن غلات) که بیش از دو برابر رقم مورد تقاضا توسط دولت مرکزی در میانه دهه ۱۹۲۰ بود که در آن زمان تازه شرایط اجتماعی و سیاسی در روستاها پایدار بود.
نتیجه این شد که تا سال۱۹۳۲ روستاهای اوکراین در مضیقه وحشتناک قرار داشتند و برداشت غلات بهشدت کاهش یافت و بذر کمی برای کاشت در فصل آینده باقی ماند و وضعیت بدتر و بدتر شد و در نتیجه در زمستان و بهار ۱۹۳۲ قحطی و گرسنگی در روستاهای اوکراین عادی شد و قحطی در اوکراین رخ داد، سیاستهای دولت مرکزی تا آنجا پیش رفت که در آگوست ۱۹۳۲ به موجب قانونی، هرگونه عمل برداشت از ذخایر مزارع اشتراکی حتی یک خوشه گندم یا ریشه شکسته چغندر قند میتوانست اغلب منجر به مصادره اموال، ده سال زندان و حتی اعدام شود. هنگامی که محققان در مورد قحطی که از آن به هولودومور سالهای ۱۹۳۲-۱۹۳۳م یاد میشود صحبت میکنند، به دوره زمانی از ماه آوریل سال ۱۹۳۲ الی ماه نوامبر ۱۹۳۳ اشاره دارند. اوج قحطی در بهار سال۱۹۳۳ به وقوع پیوست که درنتیجه آن در اوکراین آن زمان ۱۷ نفر در هر دقیقه،۱۰۰۰ نفر در ساعت و حدود ۲۵ هزار نفر در روز از گرسنگی مردند.
با نگاه و بررسی و تحلیل نقشه کاهش جمعیت بین سالهای ۱۹۲۹تا ۱۹۳۳ به این نتیجه میرسیم که در مناطقی مثل لوهانسک، خارکیف، دنیپروپتروفسک، زاپروژیا، کییف و... که اکثریت را اوکراینیها تشکیل میدادند بیش از ۲۵ درصد جمعیت توسط این قحطی تصنعی کاهش پیدا کرد و منجر به این شد که ترکیب جمعیتی این مناطق دستخوش تحول و تغییر شود که این امر نشاندهنده این است که به وسیله سیاستهای استالینی ترکیب جمعیتی در شرق و جنوب شرق اوکراین بههمریخته است و این ادعا که توسط پوتین مطرح شده است که هنگام مرزبندی اتحاد جماهیر شوروی، مرزبندی بدون توجه به ترکیب قومیتی این مناطق بوده است، از لحاظ تاریخی ادعایی نادرست است. ازجمله دیگر سیاستهای مقامات مرکزی حزب در قبال اوکراین بود که در سالهای بین ۱۹۳۰-۱۹۴۰م این بود که به مقابله با ملیگرایی اوکراینی پرداختند.
اوکراینیزدایی
در اوکراین شوروی از سال ۱۹۳۳، هدف حزب کمونیست در حوزه فرهنگی اوکراین، معکوس کردن سیاست سالهای گذشته مبنی بر «اوکراینیسازی اجباری» بود و هدف حزب این بود که تاکید بیشتری بر زبان و فرهنگ روسی گذاشته شود.
در اوکراین پیش از ج.ج دوم اگرچه اوکراینیهای قومی عنصر غالب از حیث تعداد در اوکراین شوروی بودند، ۲۰ درصد از ساکنان کشور را چندین قوم دیگر تشکیل میدادند که پس از سال ۱۹۲۴ به طور رسمی اقلیتهای ملی شناخته شدند. با نگاهی به ترکیب ملیتها در اوکراین شوروی در سال ۱۹۲۶ درمییابیم که از ۲۹ میلیون نفر جمعیت این جمهوری شوروی ۲۳.۲ میلیون نفر را اوکراینیها و ۲.۶ میلیون نفر را روسها تشکیل میدادند و مابقی را نیز یهودیها، لهستانیها و...
با بروز جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۳۹ و حمله آلمان به اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۴۱ پای اوکراین به جنگ کشیده شد و در همان ماههای آغازین تهاجم آلمان به شوروی، اوکراین به اشغال آلمان درآمد. تحت اشغال اوکراین از سوی آلمان نازی، بین سالهای ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۴ برخی از مبارزان استقلال اوکراین، خود را با نازیها که به عنوان نجاتدهنده از ظلم شوروی مینگریستند، همسو بودند. اکسانا شول، دانشمند علوم سیاسی در دانشگاه تافتس میگوید: «زمانی که آلمان در سال ۱۹۴۱ حمله کرد، برخی از اوکراینیها بهویژه آنهایی که در غرب اوکراین زندگی میکردند، نازیها را به چشم نیروهای آزادیبخش میدیدند؛ او اضافه میکند که اوکراینیها به طور خاص نمیخواستند ذیل حکومت نازیها زندگی کنند بلکه بیشتر از همه میخواستند از دست حکومت شوروی فرار کنند.»
مبارزان استقلال اوکراین و پارتیزانهای اوکراینی پس از آنکه اعمال سیاستهای اقتصادی و نژادی آلمان را دیدند احساسات ضدآلمانی آنها بروز و ظهور پیدا کرد. پارتیزانهای ملی در ولهینیا که پس از حمله آلمانها بر علیه بلشویکها میجنگیدند، از سال ۱۹۴۲ همراه با ارتش ناسیونالیست اوکراین به رهبری استفان باندرا توأمان با آلمانها و بلشویکها مبارزه کردند.
نبرد استالینگراد شروع آزادی سرزمینی اوکراین بود و تا اکتبر۱۹۴۴ تمام سرزمین اوکراین از اشغال نازیها بیرون آمد. بزرگترین تغییر حاصل از جنگ جهانی دوم برای اوکراین، الحاق به اصطلاح اوکراین غربی، یعنی سرزمینهای قومی اوکراینی که قبلاً در اختیار لهستان، رومانی و چکسلواکی قرار داشت؛ به جمهوری شوروی اوکراین بود. این الحاق حدود ۸ میلیون نفر به جمعیت شوروی اوکراین اضافه کرد که تقریباً همهی آنها از لحاظ قومی اوکراینی بودند، لذا بخشی از کاهش جمعیت در سرزمینهای قدیمی شوروی در اثر سیاستهای مختلف استالین و جنگ جهانی دوم را جبران کرد.
پس از جنگ و در تمام سالهای بعد از آن در دوره استالین مبارزه با ناسیونالیسم اوکراینی و از میان بردن ویژگیهای فرهنگ این سرزمین ادامه یافت که همان سیاست روسیسازی استالین بود. دولت شوروی سابق با مهاجرت دادن روسها به جمهوریهای غیرروس، سعی داشت بافت جمعیتی و اجتماعی این مناطق را دگرگون کند. در جمهوری عضو اتحاد جماهیر شوروی، مقامات بالای حزبی و دستگاههای دولتی و اداری اغلب روستبار بودند. دولت شوروی سعی در تضعیف اقلیتها میکرد و همچنین سیاست تشویق ازدواج روسها با ملیتهای دیگر، تحصیل آنها در دانشگاههای جمهوریهای خودمختار، سیاست گسترش زبان روسی در مناطق غیرروس و... از تدابیری بودند که دولت مرکزی شوروی اتخاذ میکرد.
به طور مثال در ارتباط با سیاست بالای اتحاد جماهیر شوروی در منطقه دونباس، تعداد روسها از ۷۷۰ هزار نفر در سال۱۹۲۶ به ۲.۵ میلیون نفر در سال ۱۹۵۹ و ۳.۶ میلیون نفر در سال ۱۹۸۹ افزایش یافت و در همین حال اوکراینیها به ترک جمهوری سوسیالیستی اوکراین ادامه دادند. طبق آخرین سرشماری رسمی شوروی، در مجموع ۶.۸ میلیون اوکراینی در جاهای دیگر در اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۸۹ زندگی میکردند (بر اساس جمعیت دونباس در سال ۱۹۲۶، ۶۰ درصد اوکراینی و ۳۱.۴ درصد روستبار بودند که جمعیت روسها با توجه سیاستهای بالا و کشتههای قحطی و جنگ که باعث برهم خوردن توازن در دونباس شد به ۴۴ درصد رسید.)
روسیسازی منطقه دونباس از طریق محدودسازی دسترسی به مدارس، رسانههای جمعی و فرهنگ اوکراین پیش رفت. در سال ۱۹۳۳، ۶۳.۶ درصد از دانشآموزان محلی دونباس به زبان اوکراینی تحصیل میکردند، کاهش یا زوال مدارس اوکراینی در دهه۱۹۵۰ آغاز شد، زیرا مدارس جدیدی که پس از جنگ در دونباس افتتاح شدند تقریباً به طور انحصاری در اختیار روسها بودند.
به طور خلاصه امپراتوری شوروی به دنبال هژمونی فرهنگی و زبانی در تمام جمهوریهای اتحاد جماهیر شوروی بود و سیاست روسیسازی در اوکراین خود زبان اوکراینی را هدف گرفت و به بهانه به اصطلاح «برادری دو مردم روسیه و اوکراین» و غنیسازی متقابل زبانهای آن دو این سیاست به شکل همانندسازی به صورت اجباری و قهری درآمد و هدف نهایی این سیاست تنزل نقش و جایگاه زبان اوکراینی به نوعی لهجه محلی و گویشی از زبان روسی بود.
قانون زبان که در سال ۱۹۵۹ تصویب شد به والدین امکان انتخاب آزادانه برای زبان تحصیل فرزندانشان را میداد، ضربه نهایی را به زبان اوکراینی در منطقه دونباس وارد کرد و این انتخاب آزاد فقط در اسم وجود خارجی داشت و در عمل اکثر مردم محلی ناگزیر بودند فرزندان خود را به زبان روسی آموزش دهند. تا سال ۱۹۸۹ تنها ۲ یا ۳ درصد از کودکان محلی در دونتسک به زبان اوکراینی تحصیل میکردند.
تلویزیون و مطبوعات محلی تقریباً به طور انحصاری روسزبان شدند و تجلی و سیمای فرهنگی اوکراین به مواردی مانند گروههای رقص، موزههای قومنگاری و موارد مشابه محدود شد. در نتیجه نسبت اوکراینیهای محلی دونباس که زبان مادری یا بومی خود را روسی میدانستند بهطور پیوسته از ۱۷.۹ در سال ۱۹۵۹ به ۳۸ درصد در سال ۱۹۸۹ افزایش یافت.
پس از مرگ جوزف استالین و بعد از یک دوره کوتاه رهبری گئورگی مالنکوف، نیکیتا خروشچف به رهبری اتحاد جماهیر شوروی رسید و وی به منظور به دست آوردن حمایت اوکراینیها در سال ۱۹۵۴ در سیصدمین سالگرد انعقاد پیمان پریسلاو بین مسکو و باگدان خملنسکی و به افتخار اتحاد اوکراین و روسیه در دوره قزاقها، شبهجزیره کریمه را که از دوران ملکه کاترین کبیر به تصرف روسیه درآمده بود، به عنوان سمبل دوستی به اوکراین اهدا کرد.
پس از خروشچف، لیونید برژنف به رهبری اتحاد جماهیر شوروی رسید و او نیز به تشدید سیاستهای روسیسازی و تعقیب مخالفین توسط KGB پرداخت، اما در همین زمان یعنی دقیقاً از سال ۱۹۶۳ تا۱۹۷۲ پتروشلتز دبیر اول حزب کمونیست اقدامات موثری در جهت اوکراینی کردن اوکراین به عمل آورد و نارضایتی مقامات حزب باعث شد وی را برکنار و ولادیمیر شچربوتسکو را جایگزین وی کنند و در این دوران جناح انترناسیونالیست حزب کاملاً اوکراین را کنترل میکرد و وی تا دوره چهارساله اول به قدرت رسیدن گورباچوف همچنان در قدرت بود. به مرور با آزاد شدن زندانیهای سیاسی در دوره گورباچوف، مخالفین شوروی دوباره فعالیتهای خود را از سر گرفتند و جمهوری شوروی اوکراین در نظر داشت با ایجاد یک جبهه مردمی از مدل کشورهای بالتیک پیروی کند.
اعلام استقلال
سرانجام پس از کودتای اوت ۱۹۹۱ برای سرنگونی گورباچوف و روی کار آمدن بوریس یلتسین موازنه قدرت در اوکراین تغییر کرد، در چنین شرایطی شورای عالی اوکراین در یک نشست غیرمنتظره با ۳۴۶ رای در ۲۴اوت استقلال اوکراین را اعلام نمود. تاریخ رفراندوم برای اعلامیه مذکور اول دسامبر یعنی روز انتخابات ریاستجمهوری تعیین شد که در این تاریخ ۹۳.۹ درصد مردم به این اعلامیه رای دادند و کراوچوک نیز با ۶۲ درصد آرا رئیسجمهور شد.
در ۸ دسامبر کراوچوک، یلتسین و استانیلا شوشکویچ (رهبر بلاروس) در نزدیکی برست با یکدیگر دیدار داشتند و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و جایگزینی آن را با دولتهای مستقل مشترکالمنافع اعلام کردند.
به عنوان نتیجهگیری باید گفت که با نگاهی به تاریخ اوکراین و بالاخص در دهههای اول و دوم قرن ۲۰ به این نتیجه میرسیم که مناطق شرق اوکراین حتی پیش از مرزبندیهای اتحاد جماهیر شوروی اکثریت آنها را اوکراینیهای قومی و زبانی تشکیل میدادند و تغییر جمعیتی که در این مناطق صورت گرفت نشأتگرفته از سیاستهایی بود که از دوران تزاری آغاز شد و در دوران حکومت شوروی بالاخص استالین به مراتب تشدید شد و بافت جمعیتی این مناطق را بهکلی تغییر داد و این مسئله ما را به این نتیجه میرساند که ادعاهایی که توسط مقامات فدراسیون روسیه درباره گذشته این مناطق و تعلق آنها به روسها مطرح میشود از پایه بیاساس است.
۲۵۹