روز وداع
فرمان رسید: آید و فرماندهی کند
در ملک لایزال شهیدان، شهی کند
حق خواست تا اهالی باغ بهشت را
مبهوت آن فصاحت و قد سهی کند
خواهد فلک که روز وداعش برهنهپا
در گریه با سپاه ملک همرهی کند
ترسم که در قیامت تشییع قامتش
شمسالضحی چو ضاحیه قالب تهی کند
آتش زنم به خامهی گریان خویش اگر
در وصف سربلندی او کوتهی کند
تابوت او به دیده نشانم که پیکرش
جانم عجین به نافهی حزباللهی کند
شیر عرب به بیشهی شیران حق شتافت
گیرم دو روز شیخ دغل، روبهی کند
گیرم دو روز حاکم خونخوار خودفروش
می در حرمسرا خورد و فربهی کند
او رفت سوی لایتناهی که راه را
با خون خود به قدس و حرم منتهی کند
اسطوره ساخت قاتلش از او به دست خود
بگذار با تمام توان ابلهی کند!
∎