شناسهٔ خبر: 71470633 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: قدس آنلاین | لینک خبر

«کتاب‌داری و بچه‌داری» برای میهمان نصف روزه امام رضا(ع)

یاری و کمک به دیگران همواره حس خوبی در حال و هوای انسان‌ها ایجاد می‌کند. حلاوت کمک به همنوعان، کام آدم‌ها را به‌گونه‌ای شیرین می‌کند که تا سال‌ها در یاد و خاطره آن‌ها باقی می‌ماند.

صاحب‌خبر -
این شیرینی و لذت کمک به دیگران برای «دکتر سمانه غفاریان» دو یا صد چندان است. آنجا که برای یک میهمان نصف روزه حرم مطهر امام رضا(ع) از جنوب کشور وساطت کرده و حتی علاوه بر کتاب‌داری، بچه‌داری هم می‌کند تا او زودتر بتواند به منابع علمی برای تکمیل پایان‌نامه دوره کارشناسی ارشد دانشگاهش دسترسی یابد.
وی دارای مدرک دکترای رشته علم اطلاعات و دانش‌شناسی و حدود ۲۰سال است که در سازمان کتابخانه‌ها، موزه‌ها و مرکز اسناد آستان قدس رضوی مشغول خدمت است. او خاطره خود را این‌گونه برای خبرنگار روزنامه قدس بیان می‌کند.

میهمان نصف روزه امام رضا(ع) از جنوب کشور
اوایل پاییز ۱۴۰۱ بود. آن روزها در تالار الکترونیک کتابخانه دیجیتال کتابخانه مرکزی حرم مطهر به عنوان کارشناس منابع الکترونیکی خدمت می‌کردم. صبح یکی از این روزهای پاییز مثل همیشه مشغول کار در کتابخانه بودم که خانمی که شاید۳۰سال داشت همراه با نوزادی وارد شد. متعجب بودم که اول صبح یک خانم با بچه شش‌ماهه‌اش در بخش ما چکار دارد؛ چون معمولاً دانشجوها و محققان برای گرفتن کمک سراغ من می‌آمدند. پس از سلام و احوال فهمیدم او هم دانشجوی دوره کارشناسی‌ارشد بوده و در یکی از دانشگاه‌های جنوب کشور درس می‌خواند و مشغول انجام تحقیقات برای پایان‌نامه‌اش است. پایان‌نامه‌ای که مهلت تکمیلش رو به پایان بود اما او هنوز به منابع کافی و جامع دست پیدا نکرده و این همه راه به دنبال منابع مورد نیاز با کودک شیرخواره و همسرش از جنوب تا مشهد آمده و حالا بچه به بغل روبه‌روی من ایستاده بود و می‌گفت: «تازه از راه رسیده‌ایم و من بعد از زیارت به کتابخانه آمده‌ام و تا غروب هم بیشتر فرصت ندارم، چون هزینه اقامت بالاست و چاره‌ای نداریم جز اینکه شبانه به سمت شهرمان برگردیم». این را گفت و بعد زیر لب ادامه داد: نگاهم که به گنبد افتاد از آقا خواستم در همین نصف روزی که فرصت دارم، کارهایم را راست و ریس کند و ان‌شاءالله گره کار پایان‌نامه‌ام باز شود.

هم بچه‌داری و هم کتاب‌داری
او حرف می‌زد و از شرایطش می‌گفت و من نگاهم به نوزاد شش‌ماهه‌اش بود و در دلم می‌گفتم آخر با این بچه، در این فرصت کم چطور می‌خواهد این همه کار انجام دهد و هی مراحل کار از یافتن منابع تا کپی کردن و فیش‌برداری و... را در ذهنم مرور می‌کردم که یک‌مرتبه به زن جوان گفتم: من به شما کمک خواهم کرد و ان‌شاءالله با کمک و یاری خداوند و عنایات امام هشتم(ع) مشکل شما هم حل خواهد شد.
بعد بدون معطلی فرزندش را در آغوش گرفتم و به اتفاق او به طبقه بالا و بخش مخزن بسته در کتابخانه مرکزی رفتیم. موضوع سفر این بانوی دانشجو را برای مسئول مخزن تعریف و از او خواهش کردم با استفاده از کلیدواژه‌ای که این مادر دانشجو در اختیار ما گذاشت، به‌طور ویژه و سریع‌تر دنبال منابع اطلاعاتی و موضوعات مرتبط با رشته فقه و اصول و موضوع پایان‌نامه وی در میان کتاب‌های موجود در قسمت مربوط در مخزن بگردد. پس از آن هم مراحل دیگر را طی کردیم و من پا به پای او رفتم.
از ساعت حدود ۹ صبح تا ۱۲ظهر فرزند شش‌ماهه این بانوی دانشجو در آغوش من بود و من وظیفه بچه‌داری همراه با کتاب‌داری را برای این زائر میهمان امام رضا(ع) با عشق و علاقه انجام می‌دادم. لحظات شیرینی بود و خیلی از همکاران فکر می‌کردند این نوزاد، فرزند خود من است. در تمام این ساعات و به همراه نوزاد در بغل، به کارهای سازمانی و وظایف خودم هم رسیدگی کرده و آن‌ها را هم انجام می‌دادم.
ساعت ۱۲ ظهر شد و دیدم خبری از این بانوی دانشجو نشد. به همین دلیل به همراه نوزاد در بغل، به طبقه بالا و تالار محققان رفتم و دیدم این مادر دانشجو، غرق در مطالعه منابع و کتاب‌هاست و به محض دیدن من، ابراز نگرانی کرد که هنوز نتوانسته به‌طور کامل منابع مورد نظر را مطالعه و فیش‌برداری کند و نگران سپری شدن زمان بود. به وی گفتم ابتدا به فرزندش شیر بدهد و پس از رسیدگی به اوضاع و احوال فرزندش، کمی استراحت کند و سپس دوباره مشغول مطالعه شود؛ خودم نیز به دنبال پیگیری چند کار دیگر رفتم. کمی بعد صدای گریه نوزادی را در راهرو کتابخانه شنیدم و پس از پیگیری فهمیدم همین مادر دانشجو، نوزاد خود را کنار خودش و روی یکی از میزهای مجاورش قرار داده و خودش هم مشغول مطالعه منابع است. با دیدن این صحنه، دوباره فرزندش را از او تحویل گرفتم تا او با سرعت بیشتری به بررسی منابع اطلاعاتی بپردازد.
حالا دیگر عقربه‌های ساعت، زمان ۱۳:۳۵ و پایان وقت اداری کار در سازمان را نشان می‌داد و من هم باید با سرویس اداری به منزل مراجعه می‌کردم، اما هنوز کار مادر محقق ما تمام نشده بود و با همه توانش مشغول پیگیری کتب و منابع بود. من هم دلم نیامد آن‌ها را ترک کنم و پس از پایان ساعت اداری در محل کارم در کتابخانه مرکزی ماندم. حدود یک ساعت و نیم بعد یعنی حدود ساعت۱۵ تلفن اتاقم به صدا درآمد. پس از برداشتن گوشی دیدم همین مادر دانشجو، پشت خط است و از من خواست برای بردن بقیه کتاب‌ها و کپی‌برداری از آن‌ها به طبقه بالا بروم. من هم همراه نوزاد به طبقه بالا مراجعه کردم، اما در دلم از امام رضا(ع) می‌خواستم به من کمک کند بتوانم برای رفع مشکل این مادر دانشجو به او کمک بیشتری کنم. من تا پایان مراحل کپی‌برداری از صفحات منابع و تحویل آن‌ها در کنار این مادر دانشجو ماندم و کارهایش را انجام دادم.
کم کم به غروب نزدیک می‌شدیم و دقایق و ساعات گذشت تا به ساعت ۱۹:۱۵ رسیدیم که مطابق ضوابط اداری در سازمان کتابخانه‌های آستان قدس، واحدهای ارائه خدمات به مراجعه‌کنندگان باید در این زمان تعطیل شوند؛ به همین دلیل نزد این بانوی دانشجو در طبقه بالا رفتم و نوزادش را به او تحویل دادم و قرار شد بقیه صفحات مورد نظرش را پس از تهیه اسکن و تصویر، برایش ارسال کنیم.
هنگام نزدیک شدن به لحظات اذان مغرب به افق مشهد مقدس بود. این بانوی دانشجو از من خواست نوزادش را نگه دارم تا بتواند وضو بگیرد و پس از وضو گرفتن نماز مغرب و عشا را در محل نمازخانه کتابخانه مرکزی خواند و بعد از اینکه فرزندش را به او تحویل دادم، به اتفاق همدیگر از کتابخانه مرکزی خارج شدیم. هنگام خداحافظی از او، سرور و شادی خاصی را در چهره‌اش مشاهده کردم و او هم تا چشمش به گنبد بارگاه مطهر امام رضا(ع) افتاد از عنایات و الطاف امام هشتم(ع) بسیار تشکر و سپاسگزاری کرد. ضمناً با اجازه این مادر، به رسم یادگاری، عکسی از نوزاد پسر شش‌ماهه‌اش برای خودم تهیه کردم. خاطره این کتاب‌داری و بچه‌داری برای میهمان نصف روزه امام رضا(ع) همچنان در ذهنم هست و شاید تا پایان عمر برایم باقی بماند.