به گزارش خبرنگار مهر، علیرضا جاجرمی یک کارشناس حقوقی در یادداشتی که در اختیار مهر قرار داد درباره حقیقت انسانها و حکمت آفرینش نوشت: انسان در مسیر تکامل تاریخی همواره در جستجوی حقیقت بوده است؛ حقیقتی که در آئینهی تجربهها، فرهنگها، و باورهای متنوع، جلوههای گوناگونی مییابد. در این عصر که امواج شکافهای فرهنگی، فکری و بین نسلی، ساحلهای همدلی و آرامش را درمینوردند و گردابهای تعصب و سوءتفاهم را میآفرینند، بیش از هر زمان دیگری نیازمند روشن نگاهداشتن چراغ خردورزی و انساندوستی هستیم.
حقیقت، همچون منشوری چندوجهی، از زوایای مختلف رنگهای متفاوتی را بازتاب میدهد؛ هر انسان با طبع و تجربههای یگانهی خود، بخشی از این حقیقت را میبیند. در این نوشتار، چیستی و چرایی تفاوتها، تکثر فرهنگی، و تأثیر امیال در قضاوتهای ما بررسی میشود، تا راهی به سوی پذیرش و همزیستی بیابیم؛ راهی که در آن خرد، انصاف، و عشق به انسانیت، چراغ راهمان باشد.
تفاوتها و تکثر فرهنگی: جلوهای از حکمت آفرینش
تفاوتهای انسانها و طبیعت متنوع آنها را میتوان از اسرار شگرف و جلوههای معجزهآسای حکمت آفرینش دانست؛ رازهایی که وحدت در عین کثرت را به نمایش میگذارند. این تفاوتها، نه تنها در ظاهر و ویژگیهای فیزیکی، بلکه در عمق وجود، استعدادها، افکار، احساسات، علایق، و شیوهی درک و تجربهی زندگی تبلور مییابند. در وجود هر انسان، جهانی است گسترده و منحصر به فرد که در دل خود داستانی متفاوت از حقیقت هستی را روایت میکند. تأمل در این تنوع، ما را به درکی عمیقتر از حکمت و پیچیدگی آفرینش سوق میدهد.
۱. تجلی حکمت الهی در گوناگونی انسانها: تنوع و گوناگونی انسانها، نه صرفاً پدیدهای عادی، بلکه تجلی ارادهای حکیمانه و نشانهای از غنای بیکران خالق هستی است. اگر قرار بود تمام انسانها به یک شکل و سیاق باشند، جهان به صحنهای ایستا و بیروح بدل میشد، فاقد پویایی، تکامل و تبادل تجربیات.تفاوتهای فردی، قومی و فرهنگی، بستر ساز تعامل، تبادل اندیشه و تکامل تدریجی نوع انسان است. این همان حقیقتی است که کلام وحی نیز بر آن صحه میگذارد: "وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا…" (حجرات، ۱۳).
غایت این آیه شریفه، نه صرفاً برشمردن اقوام و قبایل، بلکه تأکید بر ضرورت شناخت و تعامل میان آنهاست. مولانا، آن عارف و شاعر بلند آوازه، نیز با بیتی نغز، این حقیقت را چنین میسراید: بنگر که هر یک چه خوش نقش بستهاند. هر انسانی، نقشی منحصر به فرد و زیبا بر بوم هستی است و این تنوع، جلوهای از جمال و کمال آفرینش را به نمایش میگذارد.
ابن عربی، شیخ اکبر و عارف نامدار، نیز بر این باور بود که تنوع در مخلوقات، از جمله انسانها، گویای غنای نامتناهی حکمت الهی است. هر فرد، آئینه تمامنمای یکی از جلوههای بیشمار حقیقت مطلق است و درک این تنوع، ما را به شناختی عمیقتر از ذات حق تعالی رهنمون میسازد.
۲. تفاوتها: بستر رشد و تکامل فردی و اجتماعی: اگر همه انسانها یکسان بودند، زمینهای برای یادگیری و رشد فراهم نمیشد. تفاوتها باعث میشوند انسانها از یکدیگر یاد بگیرند، تعامل کنند و خود را در مواجهه با چالشها و تفاوتها تکامل بخشند. تکثر فرهنگی باعث میشود که جامعه از انواع دیدگاهها، ارزشها و شیوههای زندگی بهرهمند شود. این تنوع میتواند خلاقیت و نوآوری که وجهی از آفرینندگی است را افزایش دهد و باعث گسترش افقهای فکری مردم شود. تجارب برخی ملل ها حکایت از آن دارد که این تنوع، عامل و نیرویی برای تقویت تابآوری اجتماعی و پیشرفت در همه زمینهها به شمار میآید.
۳. تنوع بهعنوان هنر آفرینش: هماهنگی در تفاوتها: تفاوتها همانند رنگهای متنوع در یک تابلو نقاشی هستند که زیبایی آن را افزایش و تصویر تکمیل شده را معنا و مفهوم میدهند. آفرینش با وجود تفاوتها، نوعی هماهنگی شگفتانگیز ایجاد کرده که نشاندهنده قدرت و خرد خالق هستی است.
۴. روح الهی در تفاوتهای درونی انسانها: حتی در میان دوقلوهای همسان که از نظر ژنتیکی تقریباً مشابه هستند، تفاوتهای شخصیتی، علایق و مسیر زندگی وجود دارد. این موضوع نشان میدهد که فراتر از عوامل مادی، نوعی روح الهی و منحصربهفرد در هر انسان جاری است که او را به معجزهای بیهمتا تبدیل میکند.
۵. فلسفه همزیستی در پذیرش تفاوتها: تفاوتها به ما میآموزند که به جای تلاش برای حذف یا نادیده گرفتن دیگری، باید به دنبال همزیستی و پذیرش باشیم. این تفاوتها خود نشانهای از حکمت آفریننده است که هر انسانی در واقع قطعهای از صحنه آفرینش است و مکمل همدیگر و این تفاوتها و تنوع فرهنگی در واقع چالشی است برای رشد و غنای اجتماعی و فکری.
مولانا در این رابطه میگوید: گر نداری دانش ترکیب رنگ بین گلها، زشت یا زیبا نکن و در قطعهای دیگر به زیبایی ترسیم میکند: خوب دیدن شرط انسان بودن است عیب را در این و آن پیدا مکن. تنوع و گوناگونی در جهان هستی، از جمله در انسانها، نشانهای از عظمت و حکمت الهی است. خداوند متعال، انسانها را با استعدادها، تواناییها و سلایق مختلف آفریده است تا جهان را با رنگها و طعمهای گوناگون پر کنند، زیباییهای از جنسِ عشق و مهرورزی را تکمیل کنند و به یکدیگر خدمت کنند.
درک تفاوتها؛ کلید آرامش درونی و معنوی
انسانها با طبع و طبیعتهای متنوع، راههای متفاوتی برای معنا و آرامش متصور هستند. معنا و آرامش؛ دو روی یک سکه در جهان پیچیده انسانها هستند. آرامش به مانند معنای زندگی، مقولهای درونی است که برای پی بردن به چیستی و چرایی آن سفری درونی به سوی یگانگی در عین گوناگونی را میطلبد. چیزی که برای یک فرد آرامشبخش است، ممکن است برای فرد دیگر هیچ جذابیتی نداشته باشد. برخی افراد با انجام فعالیتهای هنری، برخی با ورزش، برخی با مطالعه، برخی با عبادت و نیایش و… به آرامش میرسند.
آرامش انسانها، همچون اثر انگشت، متفاوت و نشأت گرفته از اعماق وجود آنهاست. این تنوع ذاتی در تمایلات، نیازها و باورها، ریشه در عوامل پیچیده بیولوژیکی، روانشناختی، فرهنگی و محیطی دارد. برخی در اندیشههای فلسفی و جستجوی حقیقت، برخی در مناجات و پیروی از عقاید مذهبی، و برخی دیگر در فعالیتهای مادی و چیزهای به ظاهر ساده، آرامش خود را مییابند. این گوناگونی، بخشی از طراحی پیچیده و حکیمانه خلقت و نشانگر ظرفیتهای بیشمار و زاینده و دنیای ناشناخته درون انسانها است.
اگر بپذیریم که طبع انسانها متفاوت است و هر کسی آرامش را به شیوه خود مییابد، آنگاه درک خواهیم کرد که هیچ راه مطلقی از دیدگاه ذهن محدود و نسبی انسان برای رسیدن به حقیقت یا آرامش وجود ندارد. بلکه مسیرهای گوناگون، مانند شعاعهای دایره، میتوانند به یک هدف مشترک و متعالی منتهی شوند: تکامل معنوی و آرامش درونی. به بیانی دیگر تفاوت انسانها نه تنها معجزه، بلکه فرصتی برای درک عظمت و پیچیدگی آفرینش است. این تنوع، نشانهای از عشق الهی به گوناگونی و دعوتی به سوی شناخت بهتر خود و دیگران است. همانطور که جناب سعدی میفرماید: بنیآدم اعضای یکدیگرند؛ که در آفرینش ز یک گوهرند.
قضاوتهای ناقص؛ مانعی بر سر حقیقت
در طول تاریخ، انسان همواره در جستجوی حقیقت بوده است، اما فرایند قضاوت و استدلال، غالباً تحت تأثیر پیشفرضها، انگیزهها و امیال درونی قرار میگیرد. مولانا جلالالدین بلخی، آن حکیم فرزانه، چه زیبا و ژرف به این نکته اشاره میکند که انسانها، اغلب، اسیر پیشفرضها و سوگیریهای خود هستند و بر همین اساس، به قضاوت دیگران و حتی حقایق عالم میپردازند.
غافل از آنکه حقیقت درونی، بسی فراتر از این تعلقات و گمانهها است و انسان برای رسیدن به آن، باید از تعلقات و وابستگیهای دنیوی و ذهنی خود رها شود و به درون خود سفر کند. مولانا، با آن شعر جاودانهاش، هر کسی از ظن خود شد یار من، این حقیقت تلخ را به تصویر میکشد و نشان میدهد که حقیقت، ورا این ظنها و پیشداوریها، در جایی دیگر نهفته است.
در بسیاری از قضاوتها، به وضوح دیده میشود که تفکر، استدلال و نتیجهگیری ما، تحت سیطره انگیزهها و امیالمان قرار دارند. ما، اغلب، استدلال و توجیهات خود را بر اساس انگیزههای درونیمان شکل میدهیم و دچار سوگیری تأییدی میشویم. علایق، ترسها و حتی منافع پنهان در ذهن خودآگاه و ناخودآگاه ما، دادهها را نه آنگونه که هستند، بلکه آنگونه که میل و انگیزه ماست، پردازش میکنند.
ما، همانگونه که در دنیای خارج برای خود دوست و دشمنی داریم، در ذهن خود نیز ایدهها، استدلالها و باورهایی داریم که با برخی دوست و در صدد تقویت آنها هستیم و با برخی دیگر دشمن و در پی نابودیشان. این همان چیزی است که به آن "ذهنیت سرباز" میگویند.
در حالی که برای اندیشیدن و تصمیمگیری بر اساس واقعیتهای موجود، نیازمند "ذهنیت کاشف" هستیم. کاشف، برای شناسایی حقیقت، بیطرفانه و منصفانه به همه چیز مینگرد، نه کمتر و نه بیشتر. اما سرباز، همواره در پی دفاع از موضع خود است، حتی به قیمت تحریف واقعیت نقش کلیدی امیال در عقاید: قضاوتهای ما بیشتر بر این پایه است که طبع و علاقهمندی ما چیست تا اینکه حقیقت چیست.
به جای اینکه نگاه عینی داشته باشیم و بخواهیم بدون قصد و غرض، واقعیت را آنطور که هست ببینیم، سعی میکنیم دنباله رو امیال و اغراض خود باشیم. در اینجا نقش کلیدی امیال در به خدمت گرفتن دو فرایند ذهنی دیگر یعنی احساسات و تفکر نشان داده میشود.
در این جهان، قضاوتهای ما میتوانند درست به نظر برسند، اما تاریخ گواه داده که هر قضاوتی ناگزیر آمیخته به سوگیریها و پیشفرضهای ذهنی است که از تجربیات، باورها و امیال ما سرچشمه میگیرد. حقیقتجویی مستلزم ذهنی گشوده و تفکری آزاد از قید ذهن و بندهای تعصب و پیشداوریها است.
چنین ذهنی پذیرای احتمال خطای شناختی بوده و بهجای اصرار بر صحت باورهای موجود، همواره در جستجوی درک عمیقتر و کشف زوایای ناشناخته جهان و مسائل نوپدید است. ذهن کاوشگر به جای پنهان کردن یا نادیده گرفتن خطاهای گذشته، آنها را بهعنوان پلی برای رشد و بلوغ فکری میپذیرد. این ذهنیت به ما میآموزد که هر باور و هر قضاوت، فرصتی برای بازاندیشی، تحول و بهبود است. انگیزهها و امیال انسانی، اگرچه نقش مهمی در شکلدهی استدلالها و تصمیمگیریها دارند، اما آگاهی از تأثیر آنها میتواند ما را به سوی قضاوتهای دقیقتر و تعاملات صادقانهتر با حقیقت سوق دهد.
مولانا به زیبایی توصیه میکند که: «به دنبال حقیقتی باش که تو را از خودت آزاد کند، نه آنکه زندانی تو شود.» این کلام، یادآور اهمیت رهایی از خودبینی و تعصب در مسیر حقیقتجویی است. حقیقت نباید ابزار توجیه نفس یا تقویت باورهای محدود ما باشد؛ بلکه باید ما را به رهایی از وابستگیها، پیشداوریها و محدودیتهای ذهنی برساند و در نهایت به تعالی انسانی و آزادگی فکری هدایت کند
در مسیر پذیرش تفاوتها؛ دعوتی به همدلی و همزیستی
انسانها همواره در جستجوی معنا و حقیقت بودهاند؛ اما حقیقت بشری، همچون آینهای چندوجهی است که هرکس تنها بخشی از آن را بازتاب میدهد. این چندگانگی و تنوع، اگر با دیدهی تعصب و خود حقبینی نگریسته شود، به جدایی و شکاف میانجامد؛ اما اگر با خرد، انصاف و پاسداشت کرامات انسانی همراه گردد، میتواند پلی برای همدلی و همفهمی باشد.
در جهانی که تضادها و تفاوتها در هر گوشه آن به چشم میخورد، لازم است به جای تلاش برای حذف یا تحمیل، به شنیدن، فهمیدن و درک تفاوتها روی آوریم. تفاوتها نه تهدیدی برای حقیقت، بلکه فرصتی برای کشف و تجربهای عمیقتر از آن هستند. اگر بپذیریم که هر انسان، فارغ از فرهنگ، جنسیت، نژاد یا باور، آینهای از بخشی از حقیقت است، آنگاه میتوانیم به جهانی پر از رنگهای متفاوت اما هماهنگ دست یابیم.
زندگی شاید به تنهایی ممکن باشد، اما زندگانی یعنی زیستن در کنار دیگران و برای دیگران تنها زمانی معنا مییابد که همه را همچون بخشی از یک کل حکیمانه بپذیریم. خداوند ما را برای همدیگر و همگان آفریده است، تا در مسیر رشد شناختی، حقیقتی ژرفتر را کشف کنیم. بیایید با فروغ فهم و مدارا، سخنان و اندیشههای متفاوت را با دیدی عمیقتر و جامعتر بنگریم.