شناسهٔ خبر: 71419738 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: اکونیوز | لینک خبر

تقابل با دوست و دشمن؛فصل جدید سیاست خارجی آمریکا با روی کار ... -

اقتصاد ایران: پس از روی کار آمدن «دونالد ترامپ» و تکیه زدن وی بر کرسی قدرت در کاخ سفید، به نظر می رسد که ایالات متحده آمریکا فصل جدیدی از تقابل با دوست و دشمن در عرصه سیاست خارجی را آغاز کرده است.

صاحب‌خبر -

خبرگزاری مهر، گروه بین الملل: دونالد ترامپ رئیس جمهور جدید آمریکا در حالی برای دومین بار قدم به کاخ سفید گذاشته است که این بار به مانند نوبت قبل فردی بی‌تجربه نیست که توسط نخبگان حزب جمهوری خواه محاصره شده و مجبور به هماهنگ کردن نظرات خود با آنها بود. «وفاداری» مهم‌ترین ویژگی اعضای جدید کابینه ترامپ است که در پست‌های مختلف مشغول به فعالیت هستند.

ترامپ در حالی صحبت از تمایل برای الحاق گرینلند، اشغال کانال پاناما، جنگ تعرفه‌ای با اروپا و تعلیق کمک به اوکراین به میان می‌آورد که عده‌ای تصور می‌کردند واشنگتن صرفاً نسبت به دشمنان و رقبای خود سیاست «تهاجمی» دارد. به بیان دیگر آمریکا در سال‌های اخیر همواره سعی کرده تا تصویری قابل اعتماد برای دوستان خود به نمایش بگذارد تا از این طریق به توسعه نفوذ خود در سراسر جهان بپردازد.

اکنون چشم طمع یانکی‌ها به خاک و منافع متحدان‌شان این سوال را برای کارشناسان حوزه سیاست خارجی ایجاد کرد که مذاکره با چنین دولتی اساساً چه دستاوردی می‌تواند برای تهران داشته باشد؟ برهمین اساس در ادامه این سوال سعی خواهیم کرد تا ضمن بررسی سیاست خارجی دولت ترامپ، نگاه دقیق‌تری نسبت به اقدامات تهاجمی این کشور در تنظیم روابط خارجی با کشورهای مختلف پیدا کنیم.

استکبار؛ واقعیتی ریشه‌دار در ذات آمریکا

طی سه قرن اخیر آمریکا به عنوان «سرزمین موعود» مهاجران اروپایی، همواره سعی کرده سیاست‌های خود را بر مدار نوعی «استثنا گرایی» و «توسعه طلبی» استعماری با هدف تبدیل شدن به قوی‌ترین و ثروت‌مندترین کشور جهان تنظیم کند. آنها در این مسیر نشان دادند هرجا که لازم باشد نه تنها دشمنان آمریکا را به بدترین شکل ممکن مورد هدف جنگ یا تحریم قرار خواهند داد بلکه در بزنگاه‌های تاریخی به سراغ متحدان‌شان رفته و آنها را مجبور به تجدیدنظر در سیاست‌ها یا تغییر رفتار براساس منافع آمریکا می‌کنند. به بیان دیگر ما با یک «دولت استکباری» مواجه هستیم که برای رسیدن به خواسته‌های خود هیچ خط قرمزی ندارد.

رهبر معظم انقلاب اسلامی در جریان یکی از سخنرانی های اخیر خود تأکید کردند: «آمریکایی‌ها [به معاهده برجام] عمل نکردند؛ همین شخصی که حالا الان سر کار است این معاهده را پاره کرد؛ گفت پاره می‌کنم و کرد؛ عمل نکردند. قبل از این هم که او بیاید، همان‌هایی که این معاهده با آن‌ها انجام گرفته بود به معاهده عمل نکردند؛ معاهده برای این بود که تحریم‌های آمریکا برداشته بشود، [امّا] تحریم‌های آمریکا برداشته نشد. در مورد سازمان ملل هم یک استخوانی لای زخم گذاشتند که مثل تهدیدی همیشه بالای سر ایران وجود داشته باشد. این معاهده، محصول مذاکره‌ای است که به نظرم دو سال یا بیشتر یا کمتر طول کشید. خب این تجربه است دیگر؛ از این تجربه استفاده کنیم. با یک چنین دولتی مذاکره نباید کرد؛ مذاکره کردن عاقلانه نیست، هوشمندانه نیست، شرافتمندانه نیست».

بازخوانی سیاست خارجی دولت ترامپ

برخلاف دولت بایدن، فلسفه سیاست خارجی دولت ترامپ بیش از آنکه متمرکز بر حضور در مناقشات مختلف بین‌المللی و منطقه‌ای باشد، بر «منافع آمریکا» با استفاده از ابزارهای مختلف متمرکز است. در میان چهار مکتب اصلی در سیاست خارجی آمریکا (ویلسونیسم، همیلتونیسم، جفرسونیسم و جکسونیسم) به نظر می‌رسد عمده افراد حاضر در دولت دوم ترامپ افراد معتقد به مکتب جکسونی باشند.

افراد معتقد به این مکتب بیش از آنکه به دنبال ماجراجویی‌های «ویلسونی» برای صدور دموکراسی و تغییر نظم جهانی باشند، بیشتر متمرکز بر بیشینه سازی منافع آمریکا با استفاده از ابزارهایی همچون دیپلماسی، جنگ، تحریم، اجماع سازی و غیره هستند. چنین دیدگاهی سبب می‌شود تا واشنگتن بار دیگر برای تنظیم روابط با دوستان، رقبا و دشمنان خود اقدام به تجدید سیاست کرده و با رویکرد منفعت محور وارد پرونده‌های مختلف شود. شاید به همین دلیل ترامپ بارها اعلام کرده است که به جنگ اوکراین پایان خواهد داد و در عین جنگ تعرفه‌ای با چین، مکزیک و کانادا را از سر خواهد گرفت!

در مسیر حمایت از تولیدکنندگان آمریکایی و تغییر تراز تجاری واشنگتن با کشورهای مختلف، دوست و دشمن تفاوتی نمی‌کند. دومین نگاه راهبردی و مهم در دستگاه سیاست خارجی ترامپ را می‌توان تلاش برای احیای «دکترین مونرو» دانست. در دسامبر ۱۸۲۳ جیمز مونرو رئیس جمهور وقت آمریکا با انتشار اصول دوگانه خود به قدرت‌های اروپایی هشدار داد که نباید در امور جمهوری‌های تازه استقلال یافته در نیم کره غربی دخالت کنند. صحبت‌های این روزهای ترامپ در خصوص گرینلند، کانادا، پاناما، مکزیک و چپ گرایان در آمریکای لاتین نشان دهنده پررنگ شدن مجدد این نگاه در دستگاه سیاست خارجی آمریکا است.

نابودی نظم برتون وودز برپایه بازگشت به عصر استعمار

آمریکایی‌ها برای احیای موقعیت‌شان در نظام بین الملل قصد دارند به عصر «استعمار قدیم» بازگشته و با استفاده از ابزارهای همچون «دیپلماسی اجبار»، «تحریم اقتصادی» و حتی «قدرت نظامی» نظر خود را به کشورها و بلوک‌های متنوع قدرت در سراسر جهان دیکته کنند. در دنیای جدید کانادا یکی از ایالت‌های آمریکا است و کانال پاناما بخشی از دارایی واشنگتن در قاره آمریکا محسوب می‌شود. گرینلد به دلیل موقعیت ممتاز ژئوپلیتکی باید تحت کنترل آمریکا قرار بگیرد و در محدوده «امپراتوری آمریکا» چیزی به نام «خلیج مکزیک» وجود ندارد. مقابله با این تهدید نیازمند تدوین سیاست خارجی تدافعی است که بتواند میزان تهدیدات ناشی از دولت جدید آمریکا را به حداقل رسانده و میزان آسیب‌های ناشی از سیاست استعماری آمریکای ترامپ را به حداقل کاهش دهد.

بهره سخن

با وجود تلاش تحلیلگران برای قرار دادن سیاست خارجی دولت ترامپ در یکی از چهار مکتب پایه یعنی همیلتونیسم، ویلسونیسم، جفرسونیسم و جکسونیسم، اما به نظر می‌رسد در نهایت باید از مکتب جدیدی در سیاست خارجی آمریکا صحبت کنیم که از آن می‌توان به عنوان مکتب «ترامپیسم» یاد کرد. در این مکتب جدید نشانه‌هایی از سیاست جفرسونی و توجه به «منافع ملی» آمریکا دیده می‌شود؛ کما اینکه در آن، نوعی سیاست «نئو مونرو» برای احیای سلطه گری آمریکایی در نیم کره غربی، به ویژه همسایگان آمریکا، مشاهده می‌گردد.

در حالی که ترامپ صحبت از پایان جنگ‌های بی‌پایان و بازگشت سربازان آمریکایی به خانه می‌کند، خصلت افرادی مانند مارکو روبیو و تیم والز سبب می‌شود تا خطر بازگشت سایه جنگ به خاورمیانه را دستکم نگیریم. تهاجمی‌تر شدن سیاست خارجی آمریکا برای حذف چین، میل به احیای نئومرکانتلیسم و جذب سرمایه گذاران خارجی، جملگی نشان می‌دهد که آمریکایی‌ها راهبرد تقابلی را با دوست و دشمن در پیش گرفته‌اند.

برچسب‌ها: