درباره یکی از مهمترین مفاهیم انقلاب اسلامی
پرسش از استقلال
صاحبخبر - محمدرضا قائمینیک*: 1- اگر به کمیت و کیفیت همایشها و گفتمانسازیها و مقالههای علمی و کتابها یا حتی مناظرات علمی و سیاسی درباره شعارها و آرمانهای انقلاب اسلامی نظری بیفکنیم، هر چقدر که بحث درباره آزادی و عدالت و جمهوریت و اسلامیت و اخیراً حکمرانی و پیشرفت و انقلابیگری به وفور یافت میشود، تأمل درباره «استقلال» تحفهای نایافتنی است؛ حال آنکه دستیابی به آزادی و عدالت و جمهوریت و هر آنچه ذکر شده و میشود، بدون «استقلال» ممکن و میسور نیست؛ پس چرا استقلال در این میان غایب بزرگ است؟ 2- بیتردید بخشی از این مساله به تاثیر نظریهپردازان ایرانی (اعم از اصلاحطلب و اصولگرا و عدالتخواه و...) از جهان غربی برمیگردد که اساساً در آن، بحث از استقلال، کمفروغ است و عمدتاً گفتوگو درباره این مفهوم، در جهانهای غیر غربی، بویژه متاثران از کمونیسم یا ناسیونالیسم رایجتر بوده است. پس میتوان سوال را اینطور بازنویسی کرد: «چرا این مفهوم مهم، برخلاف همه مفاهیم مذکور، در ادبیات غربی معاصر، غایب است؟» 3- در تضایف توسعهیافتگی و توسعهنیافتگی، همچون تضایف سقف و کف، سقف، زمانی فرومیپاشد که کف، میدان تضایف را ترک کند و سودای استقلال از سقف را داشته باشد. در طرح جهان مدرن غربی، سقف توسعهیافتگی، هیچگاه اجازه ترک میدان تضایف را به کف توسعهنیافتگی نمیدهد. پرسش از چرایی وضعیت کفبودگی جهان توسعهنیافته، پرسش ممنوعه جهان توسعه سرمایهداری است و تنها پاسخ برای تلطیف وضعیت کفبودگی توسعهنیافتگی، تعریف کف توسعهنیافته به سقفی برای جهان توسعهنیافته دیگری است و به این ترتیب، برج و عمارت توسعه سرمایهداری، همواره بالاتر و بالاتر میرود و سقفی روی سقف میزند. 4- بنابراین خروج از این تضایف که تنها با استقلال محقق میشود، نه تنها پرسش ممنوعه نظری است، بلکه به جهت مخاطرات ناظر بر فروپاشی سقف آن جهان، در عمل، حتی منجر به درگیریهای خونین خواهد شد. استقلال، نخستین گام و البته گام سرنوشتساز برای خروج از جهان توسعه سرمایهداری و استعمار آن است. با نظر به مرکب فلسفه تاریخ تجدد برای توسعه سرمایهداری که وجه توجیهگر جهانیبودن آن نیز هست، خروج از این تضایف، به اشکال و اَعماق مختلفی رخ مینماید. نسخه مارکس برای استقلال از این تضایف، شاید برخلاف تصور مشهور، نه تنها خروج از این تضایف نبود، بلکه در معنای دقیقتر، وارونگی تضایف برای ارتقای آن به سطحی عمیقتر از مادیت بود. تمجیدهای مارکس در مانیفست کمونیست از سرمایهداری، نشان میدهد رویای مارکسی برای تحقق انقلاب کارگری، تنها از عهده کارگران بلوغیافته همین نظام برمیآمد و اشتباه تاریخی لنین، واگذاری این مسؤولیت تاریخی به کارگران روسیه تزاری بود. 5- اما در ایران؛ آغاز نهضت امام خمینی(ره) از دهه 1340 که منجر به وقوع انقلاب اسلامی شد، در متن جنگ سرد بلوک غرب و شرق و در واکنش به انقلاب سفید شاه که چیزی جز اجرای برنامههای توسعه سرمایهداری نبود رقم خورد؛ برنامههایی که با امپریالیسم نظری و دانشگاهی نیز همراهی میشد و مهمترین ابزار مبارزه بلوک غرب با انقلابهای کارگری استقلالطلبانه بلوک شرق بود. توسعه سرمایهداری بر مرکب فلسفههای تاریخ تجدد و ایده ترقی نشسته بود که مسیر حرکت جوامع را در یک مسیر تکخطی، از توسعهنیافتگی به توسعهیافتگی یا به تعبیر نخستین منتقدان چپ برنامههای توسعه نظیر پل باران، سیری از «وابستگی» به جهان توسعهیافته ترسیم میکرد. بنابراین توسعه سرمایهداری، چه در نظر و چه در عمل، چیزی جز «وابستگی» نیست. حتی اگر از منظر گفتمان شرقشناسی هم بنگریم، تا وابسته جهانسومی توسعهنیافته استعمارشده احتمالاً شرقیای جعل نمیشد، توسعهیافته مدرن استعمارگر غربیای شکل نمیگرفت. استعمار که طلب عمران توسعهنیافته از توسعهیافته است، محصول این وابستگی است. در این میان، استقلال از این تضایف، نخستین و مهمترین گام و البته گام خونین نهضت خمینی کبیر بود که بعدها به حاشیه رفت. 6- از دهه 1370 که همزمان با فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد بود، نخستین جرقههای عبور از جهان مدرن و طرح «وضعیت پستمدرن» شکل گرفت و مابهازای آن، در قلمرو علوم اجتماعی، ایده جهانیشدن بود. آن فروپاشی و فضای ظاهراً مساعدتر جهانیشدن و البته سستی و ناتوانی درونی ایرانیان برای پیگیری مسیر استقلال در انقلاب اسلامی، «استقلال» را به مفهومی حاشیهای یا بویژه در بدنه متدینان و حوزویان، به مفروضهای تماماً محققشده در 1357 مبدل کرد و مساله اصلی انقلاب، «آزادی»، «عدالت»، «جمهوریت»، «پیشرفت» و... شد. استقلال، نه دیگر موضوع همایشی بود، نه دیگر مساله متفکری و نه حتی شعار مردمی (جز در ورزشگاه و در تقابل با پرسپولیس یا پیروزی). ممنوعیت یا غفلت پرسش از استقلال، البته در جهان توسعهیافته غربی طبیعی است اما رخت بربستنش از گفتمان عمومی انقلاب اسلامی، یعنی انقلاب کبیری با سودای تحول در جهان، نه تنها از قلمرو فکری و اندیشهای، بلکه حتی از قلمرو اقتصادی و سیاسی عجیب مینمود اما با کمال تاسف و حیرت رقم خورد. از دهه 1370 «آزادی اقتصادی» به عنوان شرط سازندگی و «آزادی سیاسی» به عنوان مقدمه جامعه مدنی و بعد از آن، تقابلش با «عدالت و مهرورزی»، همه در شرایطی رقم خورد که اندیشیدن به استقلال و مستقل اندیشیدن و عملکردن، یا از فرط بدیهیبودن و محققشدن به انگارهای نیندیشیدنی تبدیل شد یا از تفریط وابستگی و چارهای از تعامل با دنیا نداشتن، به پرسش ممنوعه مبدل شد. 7- هر چند عصر جهانیشدن، نسبت به عصر توسعه، ملاطفت بیشتری در مواجهه با جهان توسعهنیافته داشت اما در تشدید غفلت یا ممنوعیت پرسش از استقلال بیتاثیر نبود. همانطور که بعضی متذکر شدهاند، جهانیشدن غربی، برخلاف ظاهر مشارکتجویانه و متکثر آن که نقشی برای جهان توسعهنیافته نیز قائل میشود، چالشها یا تضادهای عمیقی با فرهنگهای محلی یا جهانشمولی دین دارد که تنها راه درک آن، توجه به اشتراک نظریات عصر توسعه و جهانیشدن در نشستن بر مرکب فلسفه تاریخ تجدد غربی است. بدون درک این تضاد و توجه به آن اشتراک در فلسفه تاریخ، درنمییابیم اولاً چرا در عصر جهانیشدن، پرسش از استقلال، یعنی ناموسیترین مفهوم انقلاب اسلامی، اساساً دیگر حتی در حاشیه هم نیست و به طور کلی حذف و منع میشود و ثانیاً چرا شعار گفتوگوی تمدنها یا سخن از آزادی و عدالت و جمهوریت یا حتی اسلامگرایی، همه و همه به اندکزمانی مبتذل و به ضد خود تبدیل میشوند. جهانیشدن، از یکسو با ملت استقلالیافته و «ملت نجاتیافته از وابستگی»، ملاطفت به خرج میدهد اما از سوی دیگر، همه مفاهیم ناموسی او را به اضمحلال میبرد. در محو و منع اندیشیدن به استقلال و عدم خروج از تضایف توسعهیافتگی-توسعهنیافتگی، نه تنها عدالتخواهی به عدالتخواری منجر میشود، نه تنها آزادی به استبداد مبدل میشود، نه تنها جمهوریت به اسلامیت نمیانجامد، بلکه حتی پیشرفت به عقبگرد و واپسگرایی میگراید. بدون استقلال انقلاب، دوباره وضعیت استعماری 2 سده گذشته سر بر میآورد و نه دیگر معنایی از اسطوره عدالت باقی میماند، نه قداست خدای آزادی؛ آنچه در اینجا ظهور میکند، ناخدای استبداد استعمارگر غربی است. عضو هیأت علمی دانشگاه رضوی *∎