شناسهٔ خبر: 71343720 - سرویس علمی-فناوری
نسخه قابل چاپ منبع: حوزه | لینک خبر

خاطرات شهدا | وقتی نیمه‌شعبان، قفل‌های اسارت را شکست

حوزه/ یکی از اسرای اردوگاه تکریت که از ناحیه دو پا فلج شده بود، شبی در خواب دو بزرگوار را دید که یکی از آن‌ها پاهایش را شفا داد و او را به برپایی جشن تشویق کرد. صبح روز بعد، مأموران عراقی با حیرت دیدند که او کاملاً سالم در صف ایستاده است. پانزده روز بعد، اسرای اردوگاه بدون ترس از عراقی‌ها، جشن باشکوه نیمه شعبان را برگزار کردند.

صاحب‌خبر -

خبرگزاری حوزه | یکی از اسرای اردوگاه تکریت، از ناحیه ی دو پا فلج شده بود و به هیچ وجه قدرت حرکت نداشت.

بنابراین، دوستان برای بردنش به بهداری، دستشویی و دیگر کارها کمکش می کردند. او در آسایشگاه ۱۶ زندگی می کرد.

این اسیر جانباز، به دلیل آن که با بچه های آسایشگاه ۳ بیشتر هم زبان بود، برای افزایش روحیه ی او، با وساطت ارشد قاطع به آن آسایشگاه که همجوار آسایشگاه ما بود، انتقال یافت.

هنگام آمار گرفتن، دیگر مأموران عراقی به حضور او در کنار دیوار عادت کرده بودند تا آن که روزی یکی از مأموران آمار مشاهده می کند که او سر جای همیشگی اش کنار دیوار خروجی آسایشگاه حضور ندارد، اما تعداد اسیران کامل است.

خیلی تعجب می کند و از روی فهرست اسامی، نام او را می خواند و می بیند که او در سلامت جسمی کامل در صف ایستاده است.

ما که در آسایشگاه کناری به سر می بردیم و تازه از جریان باخبر شده بودیم، علت خوب شدن ناگهانی او را جویا شدیم و فهمیدیم که برادرمان در شب واقعه بسیار بی قرار بوده است و زودتر از سایرین به خواب می رود.

ولی ناگهان بلند می شود و گریه کنان به طرف پنجره می دود.

همه از این موضوع حیرت می کنند. وقتی ماجرا را از او می پرسند، می گوید:

در خواب دیدم دو آقای بزرگوار از سمت پنجره ی آسایشگاه وارد شدند. یکی از آن ها دستش را بر پاهایم کشید و فرمود:

«تو سالم هستی. شما جشن بزرگی در پیش دارید که باید سعی کنید هر چه باشکوه تر برگزار شود. از هیچ کس هم جز خدا ترسی به دل راه ندهید ما پشتیبان شما هستیم.»

سپس آن بزرگواران از همان سمت پنجره رفتند.

با شنیدن این سخنان از زبان آزاده ی جانباز، بچه ها لباس هایش را به نشانه ی تبرّک تکه تکه کردند و با خود بردند.

پانزده روز بعد، جشن نیمه ی شعبان سال ۱۳۶۸ بود و به یُمن آن روز بابرکت و شفای آزاده ی عزیزمان، در سراسر اردوگاه بدون هیچ ترس و واهمه ای از عراقی ها، جشن های مختلفی برپا ساختیم.

منبع: کتاب درهای همیشه باز، ص ۳۰