شناسهٔ خبر: 71294565 - سرویس استانی
نسخه قابل چاپ منبع: ایمنا | لینک خبر

روایت ایمنا از حماسه مردم بجنورد؛

راهپیمایی ۲۲ بهمن، گرمای اتحاد در سرمای سوزان

خیال می‌کردم سرمای سوزان امروز مانع آمدن جمعیت به میدان مرکزی بجنورد شود، اما زمانی که به میعادگاه مردم رسیدم دیدم کودکان و کهنسالان نیز خود را زودتر از من به محل رسانده بودند.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرگزاری ایمنا از خراسان شمالی، خودم را به نزدیک‌ترین کوچه به محل شروع راهپیمایی رساندم. در ماشین را که باز کردم هوای سرد و برفی به استقبالم آمد.

سرما را تا استخوان‌هایش حس می‌کردم؛ دانه‌های ریز برف از شب قبل روی زمین نشسته بود و با ریتم آرامی همچنان می‌بارید. با قدم‌های آرام و لرزان از سرما به سمت میدان شهید راه افتادم، مردم از هر گوشه و کنار شهر به سمت میدان می‌آمدند، در چهره‌هایشان شوقی موج می‌زد که قابل توصیف نبود.

راستش فکر می‌کردم شاید سرما مانع آمدن خیلی‌ها شود اما به میدان شهید که رسیدم، خانواده‌ها با کودکان‌شان، جوانان، سالمندان و حتی آنهایی که حرکت برایشان آسان نبود، همگی آمده بودند.

در چهره‌ها، گاه شور و هیجان بود و گاه حس مسئولیت؛ انگار که هر کدام با دلیلی شخصی در این میدان حاضر شده بودند.

به جمعیت چشم دوختم، تنوع افراد توجه من را جلب کرد. مرد جوانی که با لباس ترکمنی عکس رهبر با حاج قاسم را به دست داشت، دانش آموزانی که علی‌رغم تعطیلات این چند روز همگی در کنار هم با شوق پرچ‌ها کوچک ایران را تکان می‌دادند، پیرمردی با پلاکارد که روی آن نوشته «قلب من ایران»، کودکانی که با بادکنک‌های رنگی و پرچم‌های کوچک بازی می‌کردند و مادرها سعی می‌کردند مراقب‌شان باشند تا در میان ازدحام گم نشوند، تصویری غیرقابل باور در این سرما برایم نشان داد. حس شیرینی بود دیدن همدلی و همبستگی مردم شهرم با همه تفاوت‌هایشان!

راهپیمایی ۲۲ بهمن، گرمای اتحاد در سرمای سوزان

گروه‌های سرود دانش آموزان یک به یک به اجرا می‌ایستادند و صدای زیبای عشق و علاقه به وطن آن‌ها، فضا را پر کرده بود.

شوری از وطن دوستی در دل مردم موج می‌زد و بی‌اختیار همراه با سرودها می‌خواندند. پیرمردی کنارم ایستاده بود، شال‌گردن پشمی سبزی دور گردنش بود و کلاه سبز سیدی بر سر داشت و با لبخندی گرم به سرود خواندن دانش آموزان نگاه می‌کرد.

احساس کردم این دانش آموزان، او را به یاد زمان نوجوانی خود انداخته است. سر صحبت را با او باز می‌کنم و می‌گوید: «این روزها، یادآور همه آن سال‌هایی است که برای آزادی و استقلال جنگیدیم. حالا دیدن این شور و اشتیاق نسل جوان، به آدم امید می‌دهد.»

راهپیمایی ۲۲ بهمن، گرمای اتحاد در سرمای سوزان

راهپیمایی کم کم آغاز می‌شود، وارد جمعیت می‌شوم، شعارها با فریاد «الله اکبر» آغاز می‌شود. صدای یک دست جمعیت مردم طنین انداز می‌شود، هر بار که شعارها داده می‌شود گویی صداها همدیگر را در آغوش گرفته و مُشتی به وسعت شهر می‌شود بر دهان دشمن!

میان شعارها، می‌شنوم که مردم با هم صحبت می‌کنند و حتی گاهی بحث‌های سیاسی جدی به راه می‌افتاد. شنیدم که از وضعیت اقتصادی و سختی‌های این مدت دلشان به درد آمده ولی این‌ها را دلیلی به شرکت نکردن در راهپیمایی نمی‌دانند. ایستادن پای وطن داستانش فرق می‌کند!

میان جمعیت مادربزرگی را می‌بینم که یک پرچم بزرگ ایران به دوش انداخته و دست نوه کوچولوی خود را هم گرفته و با هیجان برای دوستانش تعریف می‌کند که چطور هر سال با خانواده‌اش در راهپیمایی شرکت می‌کند. من هم به جمع آن‌ها می‌پیوندم، مادربزرگ با نگاهی مهربان می‌گوید: «برای من، این راهپیمایی یک نوع جشن خانوادگی است. همه با هم می‌آییم، پرچم‌مان را برمی‌داریم، شعار می‌دهیم و بعد هم یک ناهار خوشمزه می‌خوریم.»

آن طرف‌تر، پدری را دیدم که دختر کوچک‌اش را روی شانه‌هایش گذاشته بود و دختر کوچولو با دقت خاصی پرچم ایرانش را تکان می‌داد. از پدر می‌پرسم که سخت نبوده در این سرما دخترش را همراه خود آورده و نگران سرماخوردگی او نیست، در جوابم می‌گوید: «ما برای آینده این بچه‌ها آمده‌ایم. باید یادشان بدهیم که این کشور چطور به اینجا رسیده. اگر ما نیاییم، این خاطره‌ها از بین می‌روند.»

شور و هیجان راهپیمایی به اوج می‌رسد، کسایی که در پیاده‌رو بودند هم به جمعیت اضافه می‌شوند. پرچم بلندی از ایران را روی دست می‌گیرند و حرکت می‌کنند، شاید این قشنگ‌ترین تصویری از تجلی همبستگی مردم باشد که در این راهپیمایی قاب می‌بندد.

این بار برای گفت‌وگو به سمت دانش آموزان می‌روم، پسر نوجوان در جواب سوالم از دلیل حضورش، می‌گوید: «می‌دانید، این روز فقط درباره گذشته نیست، درباره آینده هم هست، درباره اینکه به دنیا نشان دهیم که مردم ما هنوز با هم متحد هستند.»

راهپیمایی ۲۲ بهمن، گرمای اتحاد در سرمای سوزان

میان همه این شور و شوق، لحظات آرام و صمیمی هم دیده می‌شد. روی یک نیمکت، زن و مرد سالخورده‌ای نشسته و به جمعیت نگاه می‌کنند. کهولت سن توان راه رفتن را از آن‌ها گرفته اما همچنان آمده بودند تا حضورشان را نشان دهند. وقتی با آنها صحبت کردم، پیرمرد با لبخندی گفت: «این روز برای ما مقدس است، ما خودمان در آن سال‌ها برای این انقلاب زحمت کشیدیم. حالا دیگر توان شرکت در راهپیمایی طولانی را نداریم، اما بودن در اینجا برایمان واجب است.»

در گوشه‌ای دیگر، غرفه‌های مختلفی برپا شده بود، نوشیدنی گرم و چای پخش می‌کردند. گروه‌های سرود میان راه هم اجرا داشتند، خلاصه، هر کسی هر کاری که از دستش برمی‌آمد برای جشن انقلاب انجام داده بود.

راهپیمایی ۲۲ بهمن، گرمای اتحاد در سرمای سوزان

حوالی ظهر راهپیمایی به پایان رسید، این روز فقط یک حرکت نمادین نبود، فرصتی بود برای بازخوانی هویت جمعی، برای بازگشت به ارزش‌هایی که شاید در زندگی روزمره گاهی فراموش شوند. حضور در این جمعیت، با همه خستگی‌ها و سرمای استخوان سوزش، انرژی و امیدی تازه به انسان می‌بخشید.

شاید هر کس به دلایل متفاوتی در این مراسم شرکت کند. یکی به عشق وطن، دیگری به خاطر پاسداشت ارزش‌ها و دیگری برای نشان دادن حضورش به جهان! اما چیزی که مسلم است، این است که حس اتحاد و همبستگی در این روز، چیزی فراتر از همه تفاوت‌هاست.