شناسهٔ خبر: 71277266 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: قدس آنلاین | لینک خبر

نَه بالا و نَه پایین! / روایت جوانان معمولی که شوق زندگی دارند

سارا چند سال است که داستان های ایرانی را با زبان انگلیسی در کانال یوتیوب و صفحه اینستاگرامش تعریف میکند و داستان شاعرانگی و انتخاب مسیر حامد رحمانی حسینی هم برمیگردد به ماجرای آمدن یک مسافر آمریکایی به حاشیه شهر مشهد!

صاحب‌خبر -

وقتی کاری را براساس علاقه و دغدغه های شخصیمان انجام میدهیم، رضایت بیشتری داریم طوری که حتی زنگ ساعت هم برایمان معنا پیدا میکند. اما معنا و رضایت از زندگی به طور خودکار بدست نمی آید؛ باید خودمان آن را پیدا کنیم و بسازیم. لازم هم نیست این معنا در انجام کارهای بزرگ و خاص باشد بلکه هر چیزی که ما را بلند میکند و به زندگی شوق میدهد، معنای واقعی را برایمان می آورد. حتی رسیدن به یک قدم کوچک هم میتواند سبب رضایت ما بشود. به همین دلیل، در ادامه روایت جوانانی را می خوانید که با وجود محدودیت ها، از گوشه کوچک خودشان در زندگی راضی اند و با وفاداری به ارزش ها و انجام کارهایی که دوست دارند، علاوه بر تأثیرگذاری در زندگی خودشان، به ما یادآوری میکنند شاید موفقیت واقعی در پیدا کردن معنا و رضایت درونی باشد، نه در رسیدن به معیارهای سطحی جامعه.

نَه بالا و نَه پایین! عاشق کلمات

سارا چند سال است که داستان های ایرانی و آن چیزی که در جهان اسطوره ها و خیالات ما میگذرد را با زبان انگلیسی در کانال یوتیوب و صفحه اینستاگرامش تعریف میکند. او متولد ۷۹، اهل یزد و دانشجوی ادبیات نمایشی دانشگاه تهران است. اینکه چه شد در این مسیر قرار گرفت را خودش این طوری تعریف میکند: از وقتی یادم است عاشق مجریگری بودم. تنهایی در اتاقم برنامه اجرا میکردم و یک لبخند خاله شادونه ای هم داشتم که تا مدتها در عکس هایم دیده میشد. از بچگی شعر میگفتم و هنوز سواد نداشتم که مامانم آنها را برایم مینوشت. البته حقیقتش را بگویم آن موقع تنها کسی که اسم آن نوشته ها را شعر میگذاشت خود مامانم بود! ولی تشویق پدر و مادرم موجب شد دنبال نوشتن را بگیرم. کمکم فهمیدم هر چیزی مربوط به کلمات مجذوبم میکند.

۱۲سالگی در کلاس های گویندگی باشگاه خبرنگاران جوان شرکت کردم. یکی دو تا تجربه اجرای برنامه کودک داشتم که خیلی بد بود. یک مدت خبرنگار باشگاه بودم اما زمانی که عرصه تنگ تر شد، با ناامیدی بیرون آمدم. بعداً فهمیدم آن دوره چقدر ارزشمند بوده، چون کلی تمرین گویندگی و نویسندگی بود، از طرفی مجبور شدم تدوین هم یاد بگیرم. مهارتی که الان جزء اصلی کار من است.

نَه بالا و نَه پایین! زنگ اول مساحت استوانه و زنگ دوم طراحی استوانه

موقع انتخاب رشته میدانستم که عاشق هنرم. بیخیال مجریگری شده بودم اما فهمیدم جایی که همه علایقم، از ادبیات گرفته تا موسیقی و هنرهای بصری، جمع میشود تئاتر است. البته هنرستان تئاتر برای دختران در یزد نبود و تصمیم گرفتم به رشته نقاشی بروم؛ منتها آخرش تحت تأثیر جو به دبیرستان رفتم تا ریاضی بخوانم. همان اول فهمیدم طاقت نمی آورم. چند هفته مکالمات سختی با پدر و مادرم داشتیم تا اینکه یک روز وسط های آبان، سر کلاس هندسه که اتفاقاً دست زیر چانه زل زده بودم به تخته پر از استوانه، از دفتر صدام زدند که «بیا بیرون، کیفتم بیار». یک ساعت بعد، در کمال ناباوری نشسته بودم سر کلاس طراحی و استوانه میکشیدم، این بار بدون خطکش و گونیا!

نَه بالا و نَه پایین! کانال دختر ایران

سال ۹۸ کنکور هنر دادم و در رشته نقاشی دانشگاه هنر اصفهان قبول شدم. میدانستم نقاشی اگرچه ایستگاه خوشایندی بوده، اما هدف نهایی من نیست. چمدانم را برداشتم و برگشتم خانه و از اول برای کنکور درس خواندم. وقتی بالاخره اولویت اولم را آوردم فکر کردم: بالاخره رسیدم سر جای اصلی خودم. اینجا بود که کرونا پوزخندی زد و گفت: بله، متوجهم!

حالم خیلی بد بود. برای اینکه از آن حال پوچی دربیایم و درآمدی هم داشته باشم سراغ یوتیوب رفتم. در دوران هنرستان به زبان خواندن خودخوان هم علاقه مند شده بودم و حالا کمکم داشتم حس میکردم یک چیزایی بلدم. تازه با پدیدهای به نام یوتیوب آشنا شده بودم و این ایده به سرم زد که یک کانال یوتیوب انگلیسی بزنم و از ایران بگویم. اسمش را دختر ایران گذاشتم. کار شیرینی بود و استقبال هم بد نبود. اما اینکه صفر تا صد آن را، از نوشتن متن انگلیسی تا اجرا و تدوین خودم انجام میدادم خیلی برایم سخت بود. بعداً یک کانال دیگر هم زدم برای تولید محتوای فارسی و درباره چیزهایی که در زندگیام یاد گرفتم، حرف زدم. این بار کار خیلی آسان تر بود و مخاطبان بیشتری هم داشتم.

نَه بالا و نَه پایین! نگاه به آینده

خیلی فکرها در سرم است که امیدوارم بتوانم پس از دانشگاه عملیشان کنم. فرمتهای جدیدی برای ویدئو در ذهنم دارم که قطعاً نیاز به مطالعه بیشتر و البته تیم حرفه ای دارد. متأسفانه از دوران دانشجوییام تقریباً هیچی نفهمیدم و اصلاً شبیه تصورم پیش نرفت. اما یک وقت هایی به عقب نگاه میکنم و باورم نمیشود پس از کوبیدن کلی در بسته، الان پلتفرمی دارم که در آن دقیقاً همان کاری را که دوست دارم انجام میدهم. هم خودم لذت میبرم و هم به دیگران کمک میکنم. مهمتر از همه، بعد از هر ضبط، صدای سارای چهار ساله را میشنوم که در گوشم میگوید: «دیدی بالاخره مجری شدی!».

نَه بالا و نَه پایین! و قلم نوشت...

مرا به گرمی آغوش خویش مهمان کن

در این زمانه که دلگیرم از زمانه زیاد

داستان شاعرانگی و انتخاب مسیر حامد رحمانی حسینی بیست و چهار ساله که زمانی این بیت را نوشته، برمیگردد به ماجرای آمدن یک مسافر آمریکایی به یکی از محلات حاشیه شهر مشهد!

او میگوید: سال اول دبیرستان، وقتی آقای مصلی نژاد (سازنده مدرسه) از آمریکا آمده بود مدرسه تا بازدید کند، با اینکه هیچی از عروض و قافیه نمیدانستم، چند بیتی در وصف ایشان نوشتم. اما راستش را بخواهید، خجالت کشیدم که بخوانمش. بعداً فهمیدم اگر چیزی برای گفتن داریم، باید ارائه بدهیم. این خودش یک جرقه بود تا از این موهبت، ساده عبور نکنم و با ورود به جلسات ادبی مشهد جدیتر شعر گفتن را ادامه دهم. همان سالها در محله مان یک نشریه با تیراژ ۳هزار نسخه با نام «طریق» داشتیم. چون فضای رسانه ای را دوست داشتم، تصمیم گرفتم با این گروه دغدغه مند کار کنم. وقتی میدیدم گزارش هایم بدون تغییر در خبرگزاری ها منتشر میشود، خیلی خوشحال میشدم.

نَه بالا و نَه پایین! ارزشش را داشت

طبیعتاً هر مسیری سختی ها و اذیت های خودش را دارد، اما من این شانس را داشتم که خیلی با مخالفت خانوادهام روبه رو نبودم. آنها به من اعتماد میکردند و اجازه میدادند خودم مسیرم را پیدا کنم. البته نگرانی هایی هم بود، ولی چیزی را تحمیل نمیکردند. برای همین آن سالها تمام دغدغه ام به جای اینکه درس و قبولی در دانشگاه دلخواه باشد، بیشتر به غزل هایم فکر میکردم که چه میشوند و چه حرف خاصی در آنهاست. بعداً هم یک شب شعر آیینی به نام حضرت زینب(س) در محله مان برگزار کردم که با وجود مقطعی بودن، فکر میکنم کار تأثیرگذاری بود چون توانستم شاعران بزرگ را به حاشیه شهر بکشم و تمرکزگرایی جلسات و شب های شعر که معمولاً در حاشیه شهر برگزار نمیشد، تغییر کرد، برای همین وقتی به این نگاه میکنم، میبینم ارزشش را داشت.

نَه بالا و نَه پایین! از آپوزیشن تا سرزمین شعر

به واسطه شرکت در جلسات و سابقه ای که در نشریه داشتم، با آقای مصطفی صاحبی آشنا و با راهنمایی های برادرانه و مدیریتشان وارد فضای تولید تلویزیونی شدم. اول به عنوان نیروی تولید در برنامه دی بیسی شروع به کار کردم و به مرور در برنامه آپوزیشن به گروه کارگردانی و مدیر تولید اضافه شدم. البته از شعر گفتن هم غافل نشدم. فصل سوم برنامه سرزمین شعر تجربه متفاوتی بود که تا مرحله نیمه نهایی پیش رفتم و بازخوردهای متنوعی گرفتم.

نَه بالا و نَه پایین! این مسیر ته نداشته...

این مسیر تا الان برای من ته نداشته و اگر بخواهم آرمانی صحبت کنم، فاصله زیادی با آن چیزی که باید باشد، دارم. آدم هر چه میگذرد وسواس بیشتری پیدا میکند. اگر بخواهم از مسیر غزل بگویم، میخواهم چیزی بگویم که ارزش خواندن داشته باشد، چیزی که وقتی میخوانی، احساس کنی واقعاً حرفی برای گفتن دارد وگرنه بهتر است لب فرو ببندیم.

خبرنگار: فائزه مجردیان

برچسب‌ها: