"تا پاهایش را دراز میکند، پیرمرد همانطور که روی چهارپایه نشسته و تسبیح میچرخاند با عصا اشاره میکند که:
- عیبه
مصطفی هم انگار لج داشته باشد، کامل خودش را پهن میکند، کف صحن که:
- پس کی میریم خونه؟..."
پادکست | قصههای زیارت؛ بالاخره میآید
"بالاخره میآید" قصه آشنای زیارت و حاجت طلبیدن است؛ قصه آشنای عشق و امید. این داستانک را "فاطمه عامل نیک" نوشته و " شیما بهاردوست" خوانده است.
صاحبخبر -
∎