من فکر میکنم دیگر دوران آشنایی هایی که با یک کاسه آش نذری همسایه روبه رویی می آمد و دلها را به هم پیوند میداد، گذشته است. یا حتی آن آشنایی هایی که شروع قصه عاشقانه شان با برخوردی در کتابخانه دانشگاه، افتادن جزوه ها، نگاه های معنادار و لبخندی کوتاه شکل میگرفت. حالا دیگر پل های ارتباطی آدم ها با یک استوری اینستاگرام یا یک لایک در توییتر شروع می شود. البته نه اینکه بگوییم فلان آشنایی بد است یا خوب است یا چنین و چنان. صرفاً قصد داریم قصه زوج جوانی که در فضای مجازی آشنا شده اند و حالا دو سالی هست اسمشان در صفحه دوم شناسنامه هم ثبت شده را روایت کنیم. «علی» و «لیلا» برایمان از آشناییشان در فضای مجازی، چالش ها و تجربه هایی که از سر گذرانده اند میگویند.
لیلا: من متولد ۸۰ هستم و همسرم علی، متولد ۷۴. ما درست دو سال پیش در اینستاگرام با هم آشنا شدیم. البته که آن زمان فکر نمیکردیم این آشنایی به ازدواج ختم شود، اما مسیر زندگی ما غیرمنتظره رقم خورد.
علی: آشنایی ما به واسطه یکی از فالوورهای مشترکمان شکل گرفت. من مدتی پیج پسرعموی لیلا که دوست مجازی من هم بود را دنبال میکردم و در عکس های خانوادگیشان چند باری دیده بودمش. کمی که گذشت و از احساسم مطمئن شدم، تصمیم گرفتم برای آشنایی بیشتر اقدام کنم. این شد که صفحه شخصی او را دنبال کردم. به واسطه همین کار، از لیلا شناخت نسبی بدست آوردم و حالا دیگر از حسم به او اطمینان داشتم، فقط مانده بود بدست آوردن دل لیلا.
لیلا: من در صفحه شخصی ام، کارها و پروژه های درسی ام را به اشتراک میگذاشتم. شروع گفت وگوی من و علی هم در باب همین موضوع بود. من ترم چهار رشته معماری بودم و اتفاقاً علی هم دانشآموخته همین رشته بود. حدود دو ماهی از این ماجرا گذشت تا اینکه علی پیشنهادی برای آشنایی بیشتر مطرح کرد. من تا آن موقع اندک شناختی از او داشتم ولی قطعاً کافی نبود. به خاطر همین هم با مادرم مشورت کردم و او را در جریان کامل گفت وگوهایمان قرار دارم. علی هم با مادرش صحبت کرده بود که به کسی علاقه مند شده و مادر علی هم دیگر من را میشناخت.
علی: دنیای مجازی با واقعیت زمین تا آسمان فرق میکند و من نمیتوانستم از گوشی همسر آیندهام را انتخاب کنم. برای همین هم پیشنهاد آشنایی بیشتر را مطرح کردم. البته که یک نفر آگاه از هر خانوادهای در جریان آشنایی ما قرار داشت. روزی که قرار بود برای اولین بار لیلا را ببینم، حواسم را جمع کردم که میان احساسات گیر نکنم، یعنی به خاطر علاقه ای که به او داشتم، ملاک هایم را فراموش نکنم.
لیلا: بعد از آنچه در دیدار اول گذشت، خیلی فکر کردم. شاید نزدیک به چهار ساعت در اتاق نشستم و شخصیت و برخورد علی را سنجیدم. البته که تمام جوانب را هم در نظر گرفتم. اینکه خانوادهام مذهبی و سنتی هستند، اینکه این مدل آشنایی چه چالش هایی دارد و... آخر سر هم حدود ساعت ۱۲ شب به علی پیام دادم «ما باید بیشتر همدیگرو بشناسیم، ولی رسمی». علی هم بلافاصله جواب داد: «بیشتر همدیگرو میشناسیم، کاملاً رسمی».
بعد از آن شب و چند تماس تلفنی که میان من و علی شکل گرفت، مادر علی یک روز با منزل ما تماس گرفت و گپ وگفت صمیمانه ای با مادر من داشتند. راستش من به شدت دچار تردید بودم و دلم میخواست حالا که آشنایی ما در فضای مجازی شکل گرفته، ادامه مراحل آشنایی را به سبک سنتی و با مشورت بزرگترها پیش ببریم.
علی:بعد از گذشت یک هفته از آن تماس تلفنی که میان مادرها شکل گرفت، قرار خواستگاری را گذاشتیم. شب خواستگاری از صمیم قلبم خدا را شکر کردم که این ماجرا دارد ختم به خیر و ازدواج میشود اما وقتی برای صحبت دونفره با لیلا به اتاق رفتیم، دیدم اینجا تازه شروع ماجراست.
هنوز ننشسته بودیم که لیلا دفترچه ای را باز کرد و یک به یک معیارهایش در زندگی مشترک را خواند. بعد، چند موقعیت فرضی ساخت و از من پرسید اگر در آن موقعیت قرار داشتم چه واکنشی نشان میدادم و چند سؤال سخت دیگر. من هم بیکار ننشستم و تمام انتظارات از همسر آیندهام را گفتم و انگار آن شب، تازه شروع آشنایی ما بود. بزرگترها هم آن سمت، گفت وگوی مفصلی داشتند و مراحل شناخت را کاملتر میکردند.
لیلا: یک هفته بعد از خواستگاری، من برای گذراندن کارورزی، افتاده بودم دنبال یک شرکت عمرانی. علی که این را فهمید، پیشنهاد داد دوره کارورزی را در شرکتی که او در آن مشغول بود، بگذرانم. من هم با اجازه مادر و پدرم قبول کردم. در آن دوماه به شناخت خوبی از علی دست یافتم. خانواده ها هم تحقیقات میدانی را انجام داده بودند و همه چیز من را سوق میداد به سمت جواب مثبت. همین هم شد که درست پس از گذشت هشت ماه از اولین پیامی که میان من و علی فرستاده شد، در بهار ۱۴۰۲ عقد کردیم.
علی: نکته ای که در این مدل آشنایی ها باید به آن توجه داشت این است که دو طرف با هم صداقت داشته باشند. همچنین، شناخت دقیق از طرف مقابل و بررسی جنبههای مختلف زندگی او بسیار مهم است. نباید به ظواهر اکتفا کرد و باید از دیدگاه های مختلف به رابطه نگاه کرد و در آخر اینکه دو طرف نباید عجله کنند و باید زمان کافی برای شناخت همدیگر بگذارند. به علاوه اینکه نباید از نظرات و حمایت خانواده ها غافل شوند. خانواده ها نقش مهمی در حمایت از رابطه دارند و میتوانند کمک بزرگی باشند.
لیلا: من هم در آخر باید بگویم مهمترین نکته این است که همیشه به همراهی و تفاهم فکر کنیم. باید یاد بگیریم به نظرات و احساسات همدیگر احترام بگذاریم و قرار بر این باشد کنار هم رشد کنیم. باید مدام به خودمان یادآوری کنیم زندگی مشترک پر از فراز و نشیبهای خاص خودش است، اما «با هم» میشود از تمام آنها گذر کرد.
خبرنگار: الهه ضمیری