معتمدیان در «ژاک و تسلیم»، با زبانی که از هزل تا هراس در نوسان است، شخصیتهایی را به صحنه میآورد که در برابر دستورات پوچ و قواعد نامعقول، همچون عروسکهای کوکی تسلیم میشوند. ژاک، قهرمانی که مقاومتش در برابر خانواده و جامعه بهتدریج به پذیرش واداشته میشود، یادآور مردمی است که در برابر شستوشوی ذهنیِ تمامیتخواهان، هویت خود را قربانی «امنیت کاذب اطاعت» میکنند. این نمایش، باتکیهبر دیالوگهای غیرمنطقی و موقعیتهای آبزورد، مرثیهای است بر فردیتی که در چنگال هنجارهای تحمیلی خرد میشود.
اما چرا امروز؟ و چرا در خانه هنرمندان؟ پاسخ را باید در همهمهٔ خیابانهای این روزهای تهران جستوجو کرد، جایی که جوانان ــ همچون بازیگران این نمایش ــ با چشمانی باز به آیندهای خیره شدهاند که گویی در تقلای رهایی از چرخهٔ تسلیم و اجبار است. تیم بهمن معتمدیان بههمراه شیرین کاظمیان مجری طرح این نمایش در کارگاه بازیگری قدرت سکوت با انتخاب نسل جوان برای ایفای نقشها، هوشمندانه پلی زده است میان متن دهههای پیشین اروپا و التهاب امروز ایران. صحنههایی که در آنها شخصیتها بهاجبار زبان به «تسلیم» میگشایند، بیاختیار تماشاگر را به یاد شعارهایی میاندازد که این روزها در حاشیهٔ هر کوی و برزن و شبکههای اجتماعی زمزمه میشود: تسلیم در برابر فیلترینگ، تسلیم در برابر تحریمها و اقتصاد فروپاشیده و ... جالب آنکه مدیریت بینظم و نزاکت خانه هنرمندان در میزبانی اهالی تئاتر و مخاطبان این هنر که مغایر با نامش است، در فرامتن به طنز تلخ مضمون اثر در نسبت با وضعیت فرهنگی این روزگار، پیوندی معنادار میبخشد!
نمایش معتمدیان اما تنها نقد نیست؛ کنشی است نمادین. آنجا که ژاک در نهایت تن به ازدواج با «رابرت» میدهد ــ بیآنکه بداند چرا یا چگونه ــ تمثیلی است از جامهای از هنجارهای نامتعارف که بدون منطق بر تن شهروندان دوخته شده است. این همان نقطههای است که ادبیات آبزورد یونسکو با واقعیتِ جامعهٔ ایران همپوشانی مییابد: پذیرش ریاضتهای زندگی نه از سر انتخاب که از سر عادتی تلخ به بقا.
در پسزمینهٔ این اجرا، نقش جوانان پررنگتر از همیشه است. بازیگرانی که شاید خود تجربهٔ زیستهٔ نسلی را حمل میکنند که میان آرمانهایش و دیوارهای بلند اجبار له میشود. حرکتهای نمایشیِ اغراقشده، صداهای بریدهبریده و سکوتهای معنادارشان، گویی با زبان هنر فریاد میزنند: «تسلیم نمیشویم، حتی اگر مجبور به تظاهر باشیم.»
آیا این نمایش راهگشاست؟ شاید نه. اما همچون آیینهای در برابر تماشاگر میایستد و پرسشی تلخ را فریاد میزند: «ژاکِ درون ما کیست؟ و این تسلیمِ تحمیلی تا کی میخواهد تکرار شود؟» در روزگاری که هر شبِ پایتخت میتواند صحنهای از یک تراژدی آبزورد باشد، اجرای این اثر جسورانه نه فقط روایتی هنری که کنشی اجتماعی است. هنر، زمانی که از دلِ خاکسترِ قدغنها سر برمیآورد، خود بزرگترین پیروزی است بر پوچیِ حاکم.
۵۷۵۷