عطنا - گاهی گفته میشود استواری و دیرپایی زبان فارسی در حوزه تمدنی ایران، نتیجه جبر حاکمان بوده است! اما حقیقت این است که زبان فارسی نزد ایرانیان همواره یا زبان مادری بوده، یا زبان رسمی، یا میانجی و فراگویشی. برای بسیاری از مردم خارج از قلمرو ایران نیز فارسی زبان شعر، ادب، عرفان و دانش بوده است.
برای نمونه در طول بیش از ۴۰۰ تا ۵۰۰ سال، زبان فارسی نه فقط در شبهقاره هند جایگاه ادبی و عرفانی داشت، بلکه زبان رسمی و دیوانی آن سرزمین نیز بود. حضور درخشان شاعرانی، چون امیرخسرو دهلوی، بیدل دهلوی، اقبال لاهوری و صدها سخنور پارسیگوی شبهقاره، هزاران نسخه خطی نایاب فارسی و حتی انتشار نخستین روزنامههای فارسیزبان پیش از ایران، همگی گواهی روشن بر این حقیقت است. ادعای اینکه گسترش زبان فارسی از شمال چین تا بالکان و از فرارودان تا میانرودان تنها محصول جبر حاکمان بوده، کمی مضحک بهنظر میرسد.
چه کسی میتوانست مولوی را در قونیه، که زمانی مرکز سلاجقه روم شرقی و شاهراه فرهنگی بود، مجبور کند که مجالس خود را به فارسی برگزار کند و «مثنوی معنوی» و «دیوان شمس» را که لبریز از عشق و شوریدگی است، به این زبان بسراید؟ چه کسی ابوالفضل بیهقی را در دربار محمود و مسعود غزنوی - که خود ترکزبان بودند و مشروعیتشان را از خلفای عباسی میگرفتند - وادار کرد که «تاریخ بیهقی» را نه به زبان ترکی، نه به عربی، بلکه به فارسی بنویسد؟ اگر جبر و تحمیل در کار بود، آیا نباید دستور میدادند که تاریخ را به زبان قوم و قبیله یا به زبان رسمی خلافت ثبت کند؟ بسیاری از سلسلههای حاکم بر ایران پس از اسلام، ازجمله سامانیان، غزنویان، سلجوقیان و خوارزمشاهیان، یا ترکزبان بودند یا تحت نفوذ خلفای عرب.
در آذربایجان و قفقاز، فرمانروایانی که لشکریانی ترکزبان داشتند، حتی یک بیت غیرفارسی نسرودند. برعکس، همان سرزمین، زادگاه سخنورانی، چون نظامیگنجوی، مهستیگنجوی، خاقانی و فلکی شروانی شد که آثارشان، چون ستارگانی در آسمان ادبیات فارسی میدرخشد. حتی در دستگاه مغولان، از هولاکو و غازان تا تیمور و فرزندان و جانشینانش، زبان دیوانی و ادبی فارسی بود. در دوران تیموریان و گورکانیان، قلمرو زبان فارسی از کاشغر و شمال چین تا بالکان و شمال آفریقا گسترش یافت. شاهان زندیه، بهویژه کریمخان زند که به مردمداری شهره بود، با وجود آنکه زبان مادریشان فارسی نبود، حتی یک اثر به زبان قومی خود تولید نکردند.
در دوران صفویه، افشاریه و قاجاریه نیز این روند ادامه یافت. چگونه ممکن است که در طول ۱۴ سده، سرزمینی که بسیاری از فرمانروایانش ترکزبان یا عربزبان بودند، مردم را مجبور کرده باشند که به فارسی سخن بگویند و بنویسند؟ فرض کنیم که دیوانیان به ضرورتهای اداری و فرهنگی زبان فارسی را برگزیده باشنداما چه کسیرودکیسمرقندی، فردوسیتوسی، عنصریبلخی، سناییغزنوی، قطرانتبریزی، منوچهریدامغانی، فرخیسیستانی، انوریابیوردی، باباطاهر همدانی، سعدی و حافظ شیرازی، بیدل وامیرخسرو دهلوی و اقبال لاهوری را مجبور کرد که زبان و گویش قومی و محلی خود راکناربگذارندوبه فارسی بسرایند؟
زبان فارسی بستری برای خلقشاهکارهاییچون «شاهنامه»، «تاریخ بیهقی»، «سیاستنامه»، «قابوسنامه»، «مرزباننامه»، «تاریخ جهانگشای جوینی»، «سمک عیار»، «کلیلهودمنه»، «مرصادالعباد»، «زادالمسافرین»، «کیمیای سعادت»، «گلستان» و «بوستان»، «مثنوی معنوی» و «دیوان شمس» بوده است؛ آثاری که هر یک، نهفقط از افتخارات حوزه تمدنی ایران، بلکه شاهکارهای ادبی و حامل اندیشههای والای بشریاند.
«شاهکار»، محصول عشق و ایمان است، نه زور و دستور. هیچگاه در تاریخ، فرهنگ و هنر هیچ شاهکاری با اجبار زاده نشده است. در هیچ منبعی نیامده که شاهی یا سلطانی در سراسر ایران، کسی را مجبور کرده باشد که از زبان مادریاش دست بشوید و به فارسی سخن بگوید. شکوه و گستره زبان فارسی، نه وامدار فرمانهای سلاطین، که برخاسته از روح بلند مردمانی است که آن را زیسته، هویت ملی و تاریخی خود را ساخته و با آن اندیشیده و در آن جاودانه شدهاند.