جوان آنلاین: شادی و شادکامی هم مقولهای است که با گذر پر سرعت زمان دستخوش تغییرات زیادی شد. روزگاری شاد بودن و رسیدن به آن خیلی مثل الان سخت نبود. همه کار میکردند ولی دلها به هم نزدیک و قلبها بیشتر برای هم میتپید. روزهای تعطیل تکلیفشان معلوم بود. اگر عید و میلاد بود به دید و بازدیدهای خانوادگی میگذشت و اگر شهادت یا ایام سوگ بود، باروبندیل را که شامل بساط چای و یک زیرانداز بود برمیداشتند و راهی نزدیکترین اماکن مذهبی میشدند. روزهای شاد را برای کارهای خیر تعیین میکردند؛ خواستگاری، بله برون، عقدکنان و... روزهای عزا هم که تکلیفش معلوم بود.
آن روزها بچهها تعداد کمی بازی بلد بودند با کمترین امکانات ولی همه مشغول بازی بودند و سر یک ساعت مشخص همه در کوچه و خیابان بودند. مثل عصرهای تابستان که بهندرت میشد بچهای را بهزور در خانه بند کرد. آشهای نذری و سرسلامتی هم بخشی از شادیها بودند. وقتی فلانی پسرش سرباز بود و همسایهها به بهانه پختن آش دور هم جمع میشدند و صاحبخانه را یاری میکردند. یا نوروزی که فراتر از سفر و خرید لباس نو بود و بیشتر روزهایش به دیدوبازدید میگذشت ولی چه شد؟ ما مقصریم یا روزگار که خودش را با تکنولوژی و تغییرات هماهنگ کرد؟
چرا حالا حس شادابی کمتری داریم؟ بیشتر هزینه برای تفریح و سرگرمی میکنیم، اما لذت کمتری میبریم؟ چرا هیچ تفریحی روح ما را ارضا نمیکند؟
جامعهشناسان دلایل زیادی را برای رسیدن به الگوی شادکامی یک جامعه برشمردهاند. تمام تئوریهایی که در زندگی پدران و مادران بهصورت سبک زندگی اعمال میشد. پس شاید بشود با مرور سبک آنها بفهمیم چرا حالا کمتر خوشحال میشویم و بیشتر تنهاییم؟
پدران ما بهاندازه کار میکردند. روزهای تعطیل کنار خانواده بودند. نه خبری از گوشی و پیامرسانهای مختلف بود و نه خبری از پیامهای کاری. قانون نانوشته خانواده ایرانی بود که روز تعطیل روز خانواده است. شبها ساعت مشخصی کرکره کار را پایین میکشیدند و شام را با خانواده میخوردند. حالا بهندرت میشود با این سبک زندگی کرد. اقتصاد و وضعیت اشتغال، ترافیک و... اجازه نمیدهد کسی زود به خانه برسد.
دیگر اینکه اهل برقراری ارتباط بودند و بلافاصله با نشستن در یک جمع کوچک یا بزرگ شروع به صحبت میکردند و آشناییها شکل میگرفت. حالا چه؟ همه سرشان در لاک خودشان است. در مترو، اتوبوس و خیابان همه فقط دنبال زندگی میدوند و یک هدفون و گوشی یار و همراهشان است. نه با یکدیگر حرف میزنند و نه از معاشرت با کسی لذت میبرند. اگر آن زمان بچهها دوست داشتند خانه خاله و عمه بروند، حالا به جایش دوست دارند تمام روزهای تعطیل را در رختخواب باشند و از چرخیدن در فضای مجازی دروغین خسته نمیشوند. چطور میشود برای چنین نسلی شادی آفرید؟ داشتن وسایل شادی بهانه است. حتی اگر بهترین شهربازی یا وسایل تفریحی در اختیارشان باشد، باز هم با یک گوشی میروند و بهجای لذتبردن در حال ثبت لحظات برای استوری و نمایشدادن به دیگران هستند. اگر خانه خاله و عمو بروند، آنقدر دیربهدیر یکدیگر را دیدهاند که عین غریبهاند. پس باز هم لذتی نمیبرند. آنها بلد بودند با دیگران وارد گفتوگو شوند و فضای سرد و بیروح در هر جایی را تبدیل به فرصت معاشرت کنند ولی حالا افراد خودشان را بینیاز از تماس با دیگران میدانند و بهشدت دچار تنهاییاند.
یکی از دلایل دیگر شادی پدران نگرش مثبتشان به زندگی بود. همیشه الهی شکر ورد زبانشان بود، از شادیهای کوچک لذت میبردند و آن را موهبت میدانستند، اما حالا کسی به شادیهای کوچک قانع نیست. ملاک شادی ابزارهای مادی و پول است. هرچه پول بیشتر، تفریحات و خوشیها لاکچریتر. الان بیشتر بچهها در خانه اندازه یک شهربازی وسیله دارند ولی بهمحض بازی با یکی از وسیلهها زود خسته میشوند. باز هم وقتی چشمشان به یک بچه میخورد، دوست دارند با همبازی کنند و دنبال هم بدوند. پس ذات آدمها دنبال نشاط اجتماعی و با هم بودن است، اما سبک زندگی آنها را بهتنهایی سوق میدهد. البته ناگفته نماند، مسائل اجتماعی مانند آلودگی هوا، شلوغی و... بر پناه بردن به فضای آپارتمانها بیتأثیر نیست.
روزگاری وقتی همه چیز سر جای خودش بود و تعطیلات آنقدر بهانه نداشت، مردم از همان روزهای نوشته در تقویم لذت میبردند و برایش برنامه میریختند، اما حالا تعطیلی که مظهر تفریح و آرامش است آنقدر زیاد شده که کسی برایش مهم نیست. فرقی نمیکند شادی باشد یا عزا، آلودگی باشد یا سرما.
کاملاً منطقی است که مسائل اقتصادی خانواده و سبد سرگرمی و تفریح خانوار نقش مهمی ایفا میکند ولی تمام تقصیرها گردن پول و نبودن آن نیست. چیزی که شادیهای اجتماعی را از ما گرفته فضای مجازی است. آنقدر گوشی عضو اصلی خانوار شده که بچهها بدون آن قادر به نفسکشیدن نیستند. دوستان غیرواقعی و رنگولعابهای مجازی جای همه چیز را برایشان در همان اتاق محدود شخصیشان پرکرده است. اگر قرار است الگویی برای دسترسی به شادی داشته باشیم اول باید بین زندگی واقعی و خیالی مرز بگذاریم. تا دیر نشده است، وابستگی این نسل را نسبت به گوشی همراه کم کنیم و او را بیشتر به دنیای واقعی بکشانیم. باید جامعه را نسبت به سرنوشت یکدیگر حساس کنیم تا بتوانیم از شادی گروهی استفاده کنیم. باید برایشان بهانه جذابی بسازیم که مردم را کنار هم جمع کند. کمک به دیگران و دیدن لبخند رضایت یک انسان، بزرگترین شادی است که هر کس میتواند تجربه کند. پس برای داشتن یک زندگی پرنشاط باید با هم بودن و با هم حرفزدن را تمرین کنیم. باید بدانیم خوشی ما در گرو خوشی و شادمانی دیگران است در غیر این صورت پایدار نخواهد ماند.
همه ما تبدیل به ماشینهای هوشمندی شدهایم که بیوقفه کار میکند و بهزودی عواطف و احساساتش را از دست خواهد داد. پس تا دیر نشده است باید برای تنهایی انسان کاری کرد. اگر اینطوری پیش برود نسل بعدی فقط با هم چت میکنند و احتمالاً بلد نخواهند بود با یکدیگر صحبت کنند و چیزی به نام کلام و ارتباط کلامی واژههای نامأنوس خواهد بود.