شناسهٔ خبر: 71197681 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: جوان | لینک خبر

نظر و گذری بر خاطرات آیت‌الله‌العظمی سیدعبدالکریم موسوی اردبیلی

زندگی در خانه استیجاری برای در امان ماندن از دشمن

اثری که هم‌اینک در معرفی آن سخن می‌رود، همانگونه که از نام آن پیداست، «خاطرات آیت‌الله‌العظمی سید عبدالکریم موسوی اردبیلی» را در خود دارد

صاحب‌خبر -
جوان آنلاین: اثری که هم‌اینک در معرفی آن سخن می‌رود، همانگونه که از نام آن پیداست، «خاطرات آیت‌الله‌العظمی سید عبدالکریم موسوی اردبیلی» را در خود دارد. این مجموعه از سوی علی درازی تدوین شده و انتشارات سوره مهر، به انتشار آن همت گماشته است. تارنمای ناشر در ایضاحی بر موضوع کتاب، به نکته ذیل اشارت برده است: «یکی از مهم‌ترین مسائلی که باید مورد بررسی و تحلیل قرار بگیرد، حضور روحانیت و همچنین اِلمان‌های روحانیون در عرصه‌های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جامعه است. حضوری که ترویج اسلام، مبارزه با جریان‌های انحرافی، مقابله با استبداد، معارضه با استعمار و عوامل آن را به عنوان هدف خود قرار داده است و در طول تاریخ و خاصه در دو قرن اخیر نیز در این زمینه بسیار تأثیرگذار بوده است. علی درازی در راستای بررسی همین مهم، کتاب خاطرات آیت‌الله‌العظمی‌سیدعبدالکریم موسوی اردبیلی را تألیف کرده است....» 
در بخشی از این یادمان‌ها، آیت‌الله در روایت شرایط خانواده خود اظهار داشته است: «خانواده من، جزو خانواده‌های پرجمعیت محسوب می‌شد و در مجموع ۱۱نفر بودیم. پدرم گرچه زیر سایه پدری نسبتاً با رفاه و با امکانات و در خانه پدر مثل آقا زندگی کرده بود، ولی از وجوهات مگر در مقام اضطرار استفاده نمی‌کرد. همچنین نتیجه قهری مبارزات سیاسی و تحت تعقیب بودن وی و اوضاع آن ایام - که جز معدودی از آشنایان و دوستان کسی جرئت نمی‌کرد به خانه ما رفت و آمد کند- فقر و تهیدستی خانواده روزافزون بود، به طوری که بسیاری از روز‌ها و شب‌ها را از همه افراد خانواده گرسنه و بی‌غذا می‌گذراندیم! در آن زمان وضع بسیار بدی داشتیم و یک خانواده فقیری بودیم، چراکه پدرم نمی‌توانست خودش را نشان بدهد و حتی دوستان پدرم هم نمی‌توانستند به ما کمکی بکنند. چون پدرم را آدم خطرناکی قلمداد کرده بودند و مردم برای اینکه از طرف دستگاه برای‌شان گرفتاری درست نشود، حتی خوف داشتند که با ما سلام و علیک بکنند! از این گذشته تنها نان‌آور خانواده ما پدرم بود و مادرم هم که به رحمت خدا رفته بود، بنابراین گاهی برخی از کتاب‌هایش را می‌فروخت و با پول آن زندگی می‌کردیم یا در مواقع شدت، بعضی از لوازم خانگی را که از جدمان مانده بود، اگر به یک قیمتی می‌خریدند، در بازار به فروش می‌رساندیم و با آن مبلغ اندک، روزگار خویش را می‌گذراندیم. در مورد مسکن هم برای اینکه از آزار و اذیت دشمنان تا حدی در امان باشیم، همیشه در خانه استیجاری زندگی می‌کردیم و بالاجبار خانه را زود به زود عوض می‌کردیم و غالباً هم در خانه‌های ارزانقیمت آن دوره زندگی می‌کردیم و این خانه‌ها طبعاً جزو خانه‌های اطراف شهر بودند. در اردبیل محله‌ای بود به نام ابراهیم‌آباد که از مناطق دورافتاده شهر بود. خاطرم است خانه‌ای را در این محله اجاره کرده بودیم و هر ماه پنج ریال بابت اجاره می‌دادیم. در اواخر که اجاره‌ها گران شده بود، اجاره منزل ما از پنج ریال به ۱۰ ریال افزایش یافت. این وضع برای ما حدود چهار – پنج سال طول کشید، تا اینکه جنگ بین‌الملل دوم شروع شد. در شهریور ۱۳۲۰، با هجوم متفقین به ایران و ورود روس‌ها به آذربایجان و فرار رضاشاه پهلوی از ایران هر چند که اوضاع اجتماعی کشور آشفته شد، اما با به وجود آمدن خلأ قدرت مرکزی، مردم آزادی نسبی پیدا کرده و از فشار حکومت رها شده و محدودیت‌هایی که در مورد روحانیون اعمال می‌شد، کاهش یافت و در نتیجه تسهیلاتی برای رفت و آمد آزادانه خانواده ما فراهم شد و در آن زمان توانستیم پدرمان را بیشتر ببینیم....»