به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، گفتوگوی مفصلی در روزنامه شرق با هوشنگ گلمکانی روزنامهنگار پیشکسوت حوزه سینما و کارگردان منتشر شده است که بخشهای تاریخ آن از نگاهتان میگذرد:
آشنایی با کیومرث پوراحمد
... من کیومرث را قبل از اینکه با هم روبهرو شویم، میشناختم. از اوایل دهه ۵۰ که کیومرث در اصفهان و من در مشهد بودم، او هم مثل من نقد خوانندگان برای مجلههای سینمایی مینوشت.
کسانی که برای صفحات نقد آماتوری مینوشتند، همه همدیگر را به اسم میشناختند. خیلی از اسمهای آن زمان را به خاطر دارم. کیومرث پوراحمد یکی از آن اسمها بود که وقتی به تهران آمدم، او هم به تهران آمد و دیدم که شروع کرد به نقدنویسی حرفهای در «ستاره سینما» و بعد «علم و هنر» که خودم خیلی خوشحال شدم؛ چون خودم هم آنموقع کار مطبوعاتی حرفهای را شروع کرده بودم و موفقیت کیومرث انگار موفقیت من بود. فیلم را که شروع کرد، بیشتر خوشحال شدم.
هیچوقت شیفته مخملباف نبودم
... شیفتگی را تکذیب میکنم؛ هیچوقت شیفتهاش نبودم. من به عنوان یک ژورنالیست نسبت به مخملباف کنجکاو بودم و فیلمی هم که درباره مخملباف ساختم، در چارچوب علایق ژورنالیستیام بود. در تمام این سالها هم اول خودم را یک ژورنالیست میدانم و بعد منتقد. با یکی دو فیلم هم که آدم فیلمساز نمیشود.
من ژورنالیست هستم. اوایل دهه ۷۰ بود و با صحبتهایی که با دوستم زندهیاد کاوه گلستان داشتیم که تازه ویدئو را کشف کرده بود -کاوه گلستان هم که خیلی احتیاجی به معرفی ندارد- تصمیم گرفتیم یکسری فیلم درباره تعدادی از سینماگرها بسازیم. بالطبع کسانی را انتخاب کردیم که درباره آنها کنجکاوی وجود دارد. خواستیم با مستندها به کنجکاویها پاسخ بدهیم. با توجه به روابطی که کاوه با رسانههای خارج از کشور داشت، میخواستیم این مستندها را به شبکههای خارجی هم عرضه کنیم. در فهرست ما چند نفر از سینماگران بودند که مخملباف هم جزء آنها بود.
به دلیل اینکه کنجکاوی زیادی درباره او بود و یک چهره جنجالی بود. قبل از مخملباف با چند نفر از فیلمسازان این موضوع را مطرح کردم؛ چون من قبلا کاری نکرده بودم. مثلا به آقای کیارستمی که گفتم، تردید داشت. البته بعدا رضایت داد که من کمی از پشت صحنه از کارهایش گرفتم، اما خودم ادامه ندادم. درباره خانم رخشان بنیاعتماد نیز کمی پشت صحنه گرفتم. اولین کسی که بدون چکوچانه رضایت داد، مخملباف بود و جالب است که آن فیلم به صورت چریکی و مخفیانه ساخته شد؛ چون مخملباف آن زمان آنقدر زیر ذرهبین بود که مطمئن بودیم اگر علنی میشد، به جایی نمیرسید.
حالا که یادم میآید، خیلی جاها حرکت دوربین انگار «زود بگیریم و برویم» است و وقت و تمرکزی برای اینکه پهن کنیم و سهپایه بگذاریم نیست.
فضای سینمای اوایل انقلاب در ضدیت کامل با کل سینما بود
... تصورم این است که سینمای ایران در تمام این سالها، یواشکی وجود داشت و واقعا پیشرفت کرده است. نسل امروز خیلیهایشان سالهای اولیه انقلاب را ندیدهاند یا به خاطر سن کم، به خاطر نمیآورند و نمیتوانند تحلیل کنند. فضای آن در ضدیت با کل سینما و بخصوص در عناد و کینه با سینمای قبل از انقلاب بود.
... فضای عمومی حاکمیتی علیه سینما و بخصوص سینمای قبل از انقلاب بود. تیم انوار و بهشتی که آمدند، قصدشان احیای سینما بود. به همین خاطر در فضایی که سینمای ایران و اصولا سینما خیلی دشمن داشت، باید کارهایی میکردند که آن دشمنان را کمی آرام کنند. به همین دلیل یکی از کارهایی که نادیده گرفتن طبیعت سینماست، این بود که میخواستند سینما را به عنوان جایی برای تفکر و اندیشه معرفی کنند؛ درحالیکه سینما در همهجای دنیا سرگرمی است. منتها برای اینکه علما و زعما را آرام میکنند، میخواستند جلوه آموزشی و دانشگاهی به سینما بدهند. این قضیه باعث شد تا چند سال سینمای ایران از حالت طبیعی خود بیرون بیاید.
ممنوعالکاریها جنبه سیاسی دارد و فقط مربوط به سینما نیست. بهصراحت میگویم در آن سالها -حتی همین الان هم- با هرچیزی که مردم را به یاد گذشته بیندازد مخالفت میشود؛ از عوض کردن اسم کوچه و خیابان و میدان گرفته تا آدمهایی که حضورشان یادآور گذشته است. این ستارهها و بازیگران سینما هم مردم را یاد گذشته میانداختند؛ بنابراین با آنها مخالفت میشد.
مثلا اسم خیابان ولیعصر قبلا پهلوی بوده، اما تالار رودکی که ربطی به طاغوت ندارد، ولی چون تالار رودکی یادآور دوران گذشته بود، اسمش را تغییر دادند. ستارههای سینما نیز یادآور گذشته بودند و اصولا فضای رسمی و سیاستهای کلان آن دوران علاقهای به اینها نداشت و نمیخواست که باشند؛ بنابراین این افراد مطرود شدند.
... بعدها فضا آرامتر شد و از دهه ملتهب ۶۰ و سالهای اول انقلاب دور شده بودیم... تیم انوار و بهشتی بسیاری از نکات مربوط به طبیعت سینما را نادیده گرفته و محدودیت ایجاد کردند، اما با سیاستهای محدودکنندهشان باعث شدند سینمای ایران از بلاهایی مصون بماند و بتواند به کارش ادامه بدهد. ممکن است یک عده فکر کنند کیفیتی که سینمای ایران الان دارد یا موفقیتی که دارد، مفت نمیارزد. با آن دیدگاههای افراطی که نمیشود بحث کرد؛ دیدگاههای افراطی که همچنان ادامه پیدا کردهاند.
مجله فیلم
در آن زمان آنقدر فعالیت مستقل بخش خصوصی کمیاب و حتی نایاب بود که همان زمانها یادم هست وقتی میگفتیم مجله سینمایی درمیآوریم، میگفتند برای کدام نهاد است؟ انگار خارج از نهاد امکانپذیر نبود. ولی ما در تمام این سالها سعی کردیم استقلالمان را حفظ کنیم. با اینکه تا سال ۶۹ مجله فیلم امتیاز انتشار نداشت و هر شماره مجله که کامل میشد، یک کپی میگرفتیم و دوست مرحوممان زندهیاد مسعود محرابی کپی را به وزارت ارشاد و بخش مطبوعات میبرد و همان امور سینمایی آقای انوار و بهشتی، بخش مطبوعاتی را مجبور کرده بودند که چون ما مدیر سینما هستیم و این مجله هم تأثیر زیادی در فضای سینما میگذارد، ما باید بخوانیم و اجازه بدهیم.
به دلیل اینکه من، محرابی و عباس یاری افراد معتدلی بودیم و خیلی دیدگاههای رادیکال نداشتهایم و میدانستیم که در چه فضایی زندگی میکنیم، با یک لحن معتدل حرفهای خود را میزدیم که این لحن معتدل به محافظهکاری هم تعبیر شده که اشکالی ندارد. من دو پرده بالاتر میگویم، ما آدمهای ترسویی بودیم، اما میخواستیم حرفمان را بزنیم.
ما که نمیخواستیم بنیان عظیمی بهپا کنیم یا بنیان عظیمی را براندازیم. نظرهایی درباره سینما داشتیم که دوست داشتیم بنویسیم که به فیلمسازان و سینماگرها توهینآمیز نباشد، در مورد مدیران و مسئولان هم تحریککننده نباشد و سیگنال ندهیم که «بیا من را بگیر». هر شماره، کپی مجله به بخش مطبوعاتی وزارت ارشاد میرفت، از آنجا به امور سینمایی میرفت که میخواندند. گاهی وقتها ممکن بود آقایان انوار یا بهشتی بخوانند، گاهی رئیس دفتر و مشاورانشان میخواندند و اگر نکتهای بود، میپرسیدند و در آخر به معاونت مطبوعاتی نامه میدادند و آنها مجوز انتشار آن شماره را به شکل رسمی به ما میدادند. در تمام این سالها فقط یک بار اجازه چاپ یک مطلب را به ما ندادند. یک بار هم به خاطر خبری بود درباره سهراب شهیدثالث که قبل از مرگش گرایشهای چپ داشت که هشدار دادند حواستان باشد.
میزگردی بود که به مناسبت اولین ویژهنامه جشنواره فجر سال ۶۵ برگزار کرده بودیم. البته یکی، دو جای دیگر هم گفتهام، میزگردی با حضور ۱۰-۱۲ نفر از کارگردانهای آن زمان برگزار کردیم و از آقای بهشتی هم دعوت کردیم که در میزگرد حاضر باشد که قبول کرد. روزی که همه دوستان آمده بودند، آقای بهشتی نیامد که با دفتر ایشان تماس گرفتم. گفتند بهتر است من نباشم تا دوستان راحت حرفهایشان را بزنند. گفتم اینها آمدهاند که حرفهایشان را با شما در میان بگذارند و شما جواب بدهید، اینطور که فایده ندارد شما نباشید. گفت نه تصمیم گرفتم نیایم و دوستان حرفهایشان را بزنند. به کارگردانها گفتیم که قضیه اینطور است و آقای بهشتی نمیآیند. میزگرد را برگزار کردیم و به طور طبیعی بیشتر حرفها درباره محدودیت و سانسور بود. آنقدر حرف زده شد که دیدیم خیلی از صحبتها مانده و ناچار شدیم میزگرد دومی برگزار کرده و جلسه را تمدید کنیم.
چه حوصلهای داشتیم! البته آن زمان هم شرکت میکردند، امروز جمع کردن سه نفر در یک جا سخت است. خلاصه این متن آماده شد و به وزارت ارشاد فرستادیم. چون مربوط به جشنواره بود و تا زمان چاپ فرصت کمی داشتیم، بعد از چند روز که جواب ندادند، بالاخره با آقای بهشتی تماس گرفتم که تکلیف چیست؟ گفتند متن این میزگرد را حذف کنید و چاپ کنید.
گفتیم ۱۰-۱۲ نفر کارگردان دو جلسه آمده و صحبت کردهاند، مگر میشود چنین کاری بکنیم؟ گفت این تأثیر بدی بر سینما میگذارد. گفتم ما که به شما گفتیم حضور داشته باشید، شما هم که قبول کرده بودید، حالا که حرفهایشان را راحت زدهاند میگویید چاپ نکنید؟ گفت به هر حال به این نتیجه رسیدیم که در این شرایط، چاپ این میزگرد تأثیر منفی بر سینما میگذارد و بهتر است چاپ نکنیم. اگر هم میخواهید، چاپ کنید ولی مجوز شماره بعدی را نخواهیم داد. ما باید انتخاب میکردیم. دیدگاه رادیکال میگوید باید مقاومت میکردید و مطلب را چاپ میکردید. خب تعطیل میشدیم.
... آن مطلب تنها مطلبی بود که اجازه انتشارش را به ما ندادند و از سوی برخی دوستان فیلمسازی که در آن جلسه بودند، متهم شدیم به اینکه جاسوسی کردیم و حرفهای فیلمسازان را گرفتهایم و اینها را مکتوب کرده و روی میز مسئولان بردهایم.
چرا انقلاب کردید؟
... بحث مهمی که سالهاست در فضای مجازی امکان بروز پیدا کرده، ملامت، فحاشی و توهین به نسل ۵۷ است: «این پنجاهوهفتیهای ملعون ببینید چه به روز ما آوردهاند». در نظر نمیگیرند ۴۶ سال از آن زمان گذشته و صاحب تجربهها و اطلاعات جدیدی شدهایم. اطلاعاتی را که نسل ۵۷ نداشته، به عنوان دانش خودشان چنان عرضه میکنند انگار کارشناسان خیلی خبرهای هستند که به همه امور عالم آگهی دارند و براساس آن نسل ۵۷ را ملامت میکنند که شما چقدر ابله بودید که نمیفهمیدید.
من میگویم اگر به نسل ۵۷ بابت عملکرد و افکارشان ایراد دارید، اینطوری که شما رفتار میکنید که خطرناکتر از اعمال و حرکات نسل ۵۷ است. با این نوع نگاه، سنگ روی سنگ بند نمیشود. کامنتها را در مورد فرهنگ، هنر، سیاست و... که نگاه میکنید، فقط خشم و نفرت است. میفهمم که مردم از وضعیتشان ناراضی هستند، حتی اینکه به یک مقام رسمی حمله کنند هم متوجه میشوم، اما این همه خشم که مردم به هم نثار میکنند خیلی خطرناک و ناامیدکننده است.
با اطمینان میگویم بسیاری از کسانی که الان به نسل ۵۷ اعتراض دارند، اگر خودشان در همان زمان بودند در انقلاب شرکت میکردند. تصوری که درباره آن دوران وجود دارد غلط است. ما آن زمان را زندگی کردیم و تصویر گلوبلبل و هوای تمیز و همهچیز «نایس و کول» نبوده است. به این معنا نیست که از وضعیت فعلی راضی هستم، اما این تصور که آن زمان همهچیز عالی بوده و یک مشت ابله این فضا را به هم زدند، اشتباه است. وضعیت الان بسیار ناامیدکننده و رنجبار است، اما اینکه الان را با گذشته مقایسه کرده و نسل ۵۷ را در چاه فاضلاب کنیم، به نظرم نگاه اشتباهی است.
۲۵۹