شناسهٔ خبر: 71155499 - سرویس اجتماعی
نسخه قابل چاپ منبع: جوان | لینک خبر

به هادس خوش آمدید

کتاب «به هادس خوش آمدید» اثر بلقیس سلیمانی درباره دختری است که برای تحصیل به تهران می‌آید، اما ناخواسته در میان دگرگونی‌های دوران انقلاب و جنگ تحمیلی گرفتار می‌شود و حوادث تلخی برایش رقم می‌خورد. 

صاحب‌خبر -

جوان آنلاین: کتاب «به هادس خوش آمدید» اثر بلقیس سلیمانی درباره دختری است که برای تحصیل به تهران می‌آید، اما ناخواسته در میان دگرگونی‌های دوران انقلاب و جنگ تحمیلی گرفتار می‌شود و حوادث تلخی برایش رقم می‌خورد. 
درباره کتاب به هادس خوش آمدید:
نام این رمان برگرفته از هادس، فرمانروای دنیای مردگان و زیر زمین در اساطیر یونان باستان است که پرسفونه، دختر زئوس خدای خدایان و دیمتر الهه حاصلخیزی را با خود به دنیای تاریکی‌ها و زیر زمین می‌برد تا با هم بر آنجا فرمانروایی کنند. 
اما ارتباط میان نام کتاب به هادس خوش آمدید و داستان آن چه می‌تواند باشد؟
داستان این رمان درباره دختر جوانی به نام رودابه است. او در یک خانواده بزرگ و سرشناس کرمانی به نام شیخ خانی بزرگ شده، اما تصمیم می‌گیرد برای تحصیل و دور ماندن از محیط خانواده به تهران برود. زمان داستان در روز‌های جنگ تحمیلی و دوران پس از انقلاب اسلامی می‌گذرد و نیرو‌های عراق، تهران و مرکز شهر را مورد حمله موشکی قرار داده‌اند. احسان نامزد رودابه و خانواده‌اش به او اصرار می‌کنند که خوابگاه نماند و نزد یکی از دوستان خانوادگی‌شان یوسف برود. آقا یوسف مردی میانسال و بازنشسته شرکت نفت است که خانواده‌اش او را رها کرده‌اند و تنهایی زندگی می‌کند و بیشتر اوقاتش را با نوشیدن الکل و کشیدن سیگار پر می‌کند. 
آقا یوسف و رودابه ابتدا رابطه دوستانه خوب و محبت‌آمیزی با هم آغاز می‌کنند، اما شباهت ظاهری رودابه به عمه‌اش زلیخا یادآور عشق نافرجام آقا یوسف به زلیخا و کینه‌اش از طایفه شیخ خانی‌ها باعث می‌شود او در حالت مستی به رودابه تعرض کند. پس از این اتفاق دید رودابه نسبت به زندگی، خانواده و نامزدش احسان تغییر می‌کند و در تاریکی فرو می‌رود. تعصبات و مشکلات خانوادگی، حوادث پس از انقلاب و ناملایمات جنگ هر کدام دست به دست هم می‌دهند تا او را در میان چنگال خود له کنند. رودابه نماینده نسلی است که در بحبوحه دگرگونی‌های تاریخی، اجتماعی و سیاسی قدم به دنیا می‌گذارد، اما فرصت رشد و شکوفایی و زندگی کردن از او گرفته می‌شود و در تاریکی‌ها فرو می‌رود. 
بلقیس سلیمانی با چیره‌دستی و مهارت هرچه تمام‌تر این رمان را نگاشته است و داستان را به روش جریان سیال ذهن روایت می‌کند. لحن و گویش راوی تقریباً ثابت است و در چند جمله در پایان داستان تغییر می‌کند. راوی که دانای کل است با عقب و جلو رفتن در زمان به شناخت بیشتر قهرمان داستان و حال و هوای او کمک و شما را در غم قهرمان شریک و با خود همراه می‌کند تا قدم به قدم با او در حوادث داستان پیش بروید. از نظر مکان وقوع اتفاقات این رمان در تهران، خوزستان و کرمان می‌گذرد. 
کتاب به هادس خوش آمدید مناسب چه کسانی است؟
اگر به خواندن رمان‌های ایرانی با مضامین اجتماعی و مسائل و مشکلات زنان که در دوران دفاع مقدس می‌گذرد علاقه دارید، مطالعه این کتاب را از دست ندهید. 
در به هادس خوش آمدید می‌خوانیم:
جنگ شهر‌ها نشونه پایان جنگه. 
مردم چه گناهی کردن! زن‌ها، بچه‌ها، خیلی نامردیه. 
جنگه خانم‌جان، جنگ. 
بالاخره جنگ هم قواعد و اصول خودشو داره. 
مهندس خم شد دود سیگارش را به‌طرف رودابه فرستاد، چشم‌هایش را تنگ کرد و به او خیره شد. رودابه لبخند زد. 
دختر لطفعلی‌خان بالاخره دانشجو شدی. اصول، قواعد، ... اینها از اون واژه‌های پدر درآر دانشجویی‌اند. 
رودابه لیوان چایش را برداشت. به جست‌وجوی قندان نگاهی به میز‌های عسلی دوروبر انداخت. مهندس بلند شد و از روی یکی از عسلی‌ها قندان را برداشت و آن را بغل‌دست رودابه گذاشت. رودابه باز هم بوی عطر مهندس را به ریه‌هایش فرستاد و با خودش فکر کرد، این عطر پسر‌های جوان است، نه پیرمردها. 
جنگ قواعد و اصول نداره، صلحه که قواعد و اصول داره. جنگ یعنی بی‌قانونی، بی‌قاعدگی، یعنی کشتن، بردن و خوردن، همون داستان کهنه همیشگی. 
تا اون‌جا که من می‌دونم جنگ هم قوانین خاص خودشو داره. 
بله براش وضع کردن، اما اگه آدم‌های درگیر جنگ قانون حالی‌شون بود که جنگ نمی‌کردن دخترجون. 
من فکر می‌کنم عراقی‌ها تو جبهه کاری از پیش نمی‌برن، افتادن به جون شهرها. 
حتماً همین‌طوره، ولی حواست باشه جنگ‌ها تا گسترده نشن تموم نمی‌شن. این جنگ توی خط مقدم می‌تونه ۱۰۰ سال ادامه داشته باشه، اما اگه همه خاک دو کشور درگیرش بشن، بالاخره یا این سره می‌شه یا اون سره. 
خدا نکنه. 
رودابه این جمله را وقتی گفت که بلند شده بود لیوان خالی چایش را به آشپزخانه ببرد. دلش می‌خواست با این‌کار بحث با مهندس را تمام کند و سروقت کتاب خداوندان اندیشه سیاسی برود. 
دختر لطفعلی‌خان، می‌دونی خیلی شبیه عمه‌زلیخات هستی؟
رودابه ایستاد. به یکباره ایستاد. احساس کرد حرفی را که نباید، شنیده است. خیلی‌ها این حرف را گفته بودند، اما فکر نمی‌کرد مهندس حالا و اینجا این حرف را بزند. 
ناگهان میل به شیطنت همه وجودش را گرفت. 
شنیدم خاطرخواش بودین.