به گزارش قدس خراسان، ۴۶ سال از پیروزی انقلاب اسلامی میگذرد اما هنوز شنیدن خاطرات انقلابیون آن زمان جدید و جذاب است، خاطراتی که پس از گذشت سالها هنوز آنچنان که باید و شاید شنیده نشده و برای انتقال به نسلهای آینده نیازمند مستندسازی و انتشار اسناد حقیقی از آن دوران هستیم تا رهزنان اندیشه با تحریف تاریخ نتوانند جای جلاد و شهید را تغییر دهند و حقایق تاریخی را وارونه کنند.
برای اینکه حقایقی از وقایع انقلاب را ورق بزنیم به سراغ محمود اسماعیلیان متولد روستای فرزق تربت حیدریه رفتیم، او که در آن دوران یک نوجوان پانزده ساله بوده، خاطرات شنیدنی از دیماه و بهمنماه سال ۵۷ از شهر تربت حیدریه و تهران دارد.
او درباره اینکه چگونه در آن سنین نوجوانی وارد جریان انقلاب شده است، میگوید: اولین امام جمعه تربت حیدریه، آیتالله طباطبایی از روستای ما بود و من با او در ارتباط بودم. با وجود اینکه پدرم بیسواد بود اما هنگامی که کلاس پنجم و ششم بودم در جریان صحبتهای انقلابیون تربت حیدریه و آیتالله طباطبایی از تبعید دو مرجع تقلید یعنی آیتالله خمینی(ره) و آیتالله قمی توسط شاه مطلع شدم. در مراسم صبحگاه مدرسه در دوران راهنمایی وقتی که برای شاه دعا میکردند، من در دلم شاه را نفرین میکردم.
وقتی که پاسخ سنگ، گلوله بود
اسماعیلیان درباره اتفاقهای نهمدی سال ۱۳۵۷ در تربت حیدریه نیز یادآور میشود: میخواستیم از جلو مسجدجامع برای سرنگونی مجسمه شاه حرکت کنیم که نیروهای شهربانی جلو مسجدجامع گاز اشکآور انداختند و جلو من افتاد، من هم آن را به سمت نیروهای شهربانی پرت کردم و منفجر شد و دود بسیار غلیظ اشکآور وارد دهانم شد و چشمانم به شدت میسوخت. در همین وضعیت با جمعیت به طرف میدان مجسمه که امروز میدان شهداست، حرکت کردم، در بین راه دو نفر جلو بانک سپه و اداره راه با گلوله مأموران مجروح شدند.
این فعال انقلابی تربت حیدریه میافزاید: من در یکی از خیابانهایی که منتهی به میدان مجسمه میشد با فلاخن تسمهای به طرف نیروهای شهربانی سنگ پرتاب میکردم، وقتی از یکی از کوچهها بیرون آمدم، دیدم که یکی از نیروهای شهربانی میخواهد به سمت من تیراندازی کند، به محض اینکه برگشتم و بهداخل کوچه رفتم، تیر آن مأمور به دیوار خورد، یعنی اگر نرفته بودم، گلوله شهربانی به سرم خورده بود.
شهادت برای پایین کشیدن مجسمه شاه
او ادامه میدهد: پس از اینکه نیروهای شهربانی از دور مجسمه فرار کردند و به داخل شهربانی رفتند، به سمت مجسمه شاه رفتیم تا آن را سرنگون کنیم، در این حین یک کوکتل مولوتوف بنزینی و یک سیگار در دستم بود، موی سرم را هم تراشیده بودم؛ چراکه امام خمینی(ره) فرموده بودند جوانان سرشان را بتراشند تا سربازهایی که از پادگان فرار میکنند، شناسایی نشوند. در این زمان یک نفر از نردبانی که گذاشته بودند، بالا رفت و طنابی را در گردن مجسمه شاه انداخت تا آن را پایین بکشد، تا نصف مجسمه بالا رفته بود که بر اثر تیراندازی مأموران تیر به انگشتش خورد و پایین آمد، در ادامه شهید مصطفی امامی از محل کارش با یک ماشین تویوتا وانت یک هوا برش آورد تا از بالا میلههایی که به پای مجسمه شاه وصل بود را قطع کند و پایین بیاورد، وقتی بالای مجسمه رفته بود مأموران دوباره تیراندازی کردند و مصطفی امامی همانجا شهید شد.
اسماعیلیان یادآور میشود: پس از اینکه مجسمه سرنگون شد، نیروهای شهربانی بهشدت به سمت ما تیراندازی کردند و ما از مجسمه فاصله گرفتیم و پراکنده شدیم. پایینتر از میدان مجسمه دفتر حزب رستاخیز بود، یکی از دوستان قفل درِ دفتر را شکست و وارد دفتر حزب شدیم. من داخل کمدهای دفتر حزب را نگاه کردم و دیدم پر از عکس شاه و فرح است، آن عکسها را از پنجره به داخل خیابان میریختم و در خیابان هم دوستان انقلابی عکسها را آتش میزدند.
این فعال انقلابی تربت حیدریه متذکر میشود: در ایام مبارزات انقلابی همیشه به مشهد میآمدم و به خانه آیتالله قمی و آیتالله شیرازی میرفتم، از آنجا تظاهرات شروع میشد و بارها در تظاهرات مشهد هم شرکت کردم.
ارسال کامیونی نان از تربت به تهران
او با اشاره به کمبود نان در تهران میگوید: در آخرین روزهای منتهی به پیروزی انقلاب مردم روستای فرزق و دیگر روستاهای تربت حیدریه در خانهها نان میپختند و با کامیون به تهران میفرستادند، یک گروهی هم از تربت حیدریه با یک اتوبوس به سمت تهران حرکت کردند.
اسماعیلیان میافزاید: من به همراه آقای ترکمنزاده که کدخدای روستا بود، برای استقبال از امام(ره) به تهران رفتیم، چون قرار بود امام، هشتم بهمن به ایران بیاید ما ششم بهمن از تربت حیدریه راه افتادیم. وقتی به تهران رسیدیم از همان گاراژ اتوبوسها در ناصرخسرو سوار ماشین شدیم و به سمت فرودگاه رفتیم. تا بعدازظهر در فرودگاه بودیم که از بلندگو اعلام کردند امام(ره) امروز به ایران نمیآید و آمدنش به تأخیر افتاده بود. بعد متوجه شدیم بختیار فرودگاهها را بسته است. آن شب در خانه یکی از اقوام خوابیدیم، بچههای اقوام هم خیلی انقلابی بودند و آنجا رساله امام(ره) را به من هدیه دادند.
این فعال انقلابی تربت حیدریه بیان میکند: شبهای بعد از هشتم تا ۱۲ بهمن در مسجد دانشگاه تهران میخوابیدیم و بعضی اوقات با گروههای کشیک دانشجویی دانشگاه همکاری میکردیم، آن موقع بیشتر روحانیون نیز در مسجد دانشگاه تهران تحصن کرده بودند.
به خاک و خون کشیدن مردم جلو دانشگاه تهران
او یادآور میشود: روز هشتم بهمن بود که ماشینهای ارتش از جلو دانشگاه تهران رد شدند که دو سرباز هم عقب کامیونها بودند و یک شاخه گل روی اسلحهها ی ژ-۳ گذاشته بودند. به میدان انقلاب که رسیدند درگیری شروع شد و خیلی از مردم مجروح و شهید شدند. بالگردها هم روی آسمان دانشگاه میچرخیدند، یک مرتبه یک نفر یک مغز که متلاشی شده بود را از آن جلو برداشت و وارد دانشگاه شد تا مردم را تهییج کند.
اسماعیلیان میافزاید: آن زمان از هیچ چیزی وحشت نداشتم به همین خاطر یکی از همراهانم فکر میکرد که بالگردها از بالا تیراندازی میکنند و نمیدانست که از خیابان به سمت مردم تیراندازی شده است، رفته بود زیر بالکن یکی از ساختمانهای دانشگاه و فریاد میزد که «محمود بیا خودت را به کشتن نده».
این فعال انقلابی تربت حیدریه متذکر میشود: گروه تربتیهایی که با اتوبوس به تهران آمده بودند را در خیابان نزدیک دانشگاه تهران دیدم که پارچهای با خود حمل میکردند که روی آن نوشته بود «ما اهالی تربت حیدریه خواهان استعفای هادی تربتی، نماینده مجلس شورای ملی هستیم».
دویدن بهدنبال ماشین امام(ره)
او درباره اتفاقهای روز ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ در تهران یادآور میشود: روزی که امام خمینی(ره) میخواست به تهران بیاید منبری را جلو دانشگاه تهران گذاشته بودند و ما فکر کردیم که امام(ره) میخواهد به دانشگاه بیاید و اینجا سخنرانی کند، به همین خاطر همانجا ماندیم. هنگامی که جلو دانشگاه در میدان انقلاب ایستاده بودم یک خانمی از طبقه دوم سرش را بیرون آورد و بلند گفت «امام آمد»، لحظاتی گذشت و یک مرتبه گفت که تصاویر تلویزیون قطع شد، بعد منتظر ماندیم تا اینکه ماشین خبرنگارها و ماشین امام(ره) که یک ماشین بلیزر بود از جلو ما رد شد. تقریباً یک کیلومتری با فاصله یک متری دنبال ماشین رفتیم اما خسته شدیم و نتوانستیم به بهشت زهرا برویم، به همین خاطر برگشتیم.
او درباره اینکه چگونه در آن سنین نوجوانی وارد جریان انقلاب شده است، میگوید: اولین امام جمعه تربت حیدریه، آیتالله طباطبایی از روستای ما بود و من با او در ارتباط بودم. با وجود اینکه پدرم بیسواد بود اما هنگامی که کلاس پنجم و ششم بودم در جریان صحبتهای انقلابیون تربت حیدریه و آیتالله طباطبایی از تبعید دو مرجع تقلید یعنی آیتالله خمینی(ره) و آیتالله قمی توسط شاه مطلع شدم. در مراسم صبحگاه مدرسه در دوران راهنمایی وقتی که برای شاه دعا میکردند، من در دلم شاه را نفرین میکردم.
وقتی که پاسخ سنگ، گلوله بود
اسماعیلیان درباره اتفاقهای نهمدی سال ۱۳۵۷ در تربت حیدریه نیز یادآور میشود: میخواستیم از جلو مسجدجامع برای سرنگونی مجسمه شاه حرکت کنیم که نیروهای شهربانی جلو مسجدجامع گاز اشکآور انداختند و جلو من افتاد، من هم آن را به سمت نیروهای شهربانی پرت کردم و منفجر شد و دود بسیار غلیظ اشکآور وارد دهانم شد و چشمانم به شدت میسوخت. در همین وضعیت با جمعیت به طرف میدان مجسمه که امروز میدان شهداست، حرکت کردم، در بین راه دو نفر جلو بانک سپه و اداره راه با گلوله مأموران مجروح شدند.
این فعال انقلابی تربت حیدریه میافزاید: من در یکی از خیابانهایی که منتهی به میدان مجسمه میشد با فلاخن تسمهای به طرف نیروهای شهربانی سنگ پرتاب میکردم، وقتی از یکی از کوچهها بیرون آمدم، دیدم که یکی از نیروهای شهربانی میخواهد به سمت من تیراندازی کند، به محض اینکه برگشتم و بهداخل کوچه رفتم، تیر آن مأمور به دیوار خورد، یعنی اگر نرفته بودم، گلوله شهربانی به سرم خورده بود.
شهادت برای پایین کشیدن مجسمه شاه
او ادامه میدهد: پس از اینکه نیروهای شهربانی از دور مجسمه فرار کردند و به داخل شهربانی رفتند، به سمت مجسمه شاه رفتیم تا آن را سرنگون کنیم، در این حین یک کوکتل مولوتوف بنزینی و یک سیگار در دستم بود، موی سرم را هم تراشیده بودم؛ چراکه امام خمینی(ره) فرموده بودند جوانان سرشان را بتراشند تا سربازهایی که از پادگان فرار میکنند، شناسایی نشوند. در این زمان یک نفر از نردبانی که گذاشته بودند، بالا رفت و طنابی را در گردن مجسمه شاه انداخت تا آن را پایین بکشد، تا نصف مجسمه بالا رفته بود که بر اثر تیراندازی مأموران تیر به انگشتش خورد و پایین آمد، در ادامه شهید مصطفی امامی از محل کارش با یک ماشین تویوتا وانت یک هوا برش آورد تا از بالا میلههایی که به پای مجسمه شاه وصل بود را قطع کند و پایین بیاورد، وقتی بالای مجسمه رفته بود مأموران دوباره تیراندازی کردند و مصطفی امامی همانجا شهید شد.
اسماعیلیان یادآور میشود: پس از اینکه مجسمه سرنگون شد، نیروهای شهربانی بهشدت به سمت ما تیراندازی کردند و ما از مجسمه فاصله گرفتیم و پراکنده شدیم. پایینتر از میدان مجسمه دفتر حزب رستاخیز بود، یکی از دوستان قفل درِ دفتر را شکست و وارد دفتر حزب شدیم. من داخل کمدهای دفتر حزب را نگاه کردم و دیدم پر از عکس شاه و فرح است، آن عکسها را از پنجره به داخل خیابان میریختم و در خیابان هم دوستان انقلابی عکسها را آتش میزدند.
این فعال انقلابی تربت حیدریه متذکر میشود: در ایام مبارزات انقلابی همیشه به مشهد میآمدم و به خانه آیتالله قمی و آیتالله شیرازی میرفتم، از آنجا تظاهرات شروع میشد و بارها در تظاهرات مشهد هم شرکت کردم.
ارسال کامیونی نان از تربت به تهران
او با اشاره به کمبود نان در تهران میگوید: در آخرین روزهای منتهی به پیروزی انقلاب مردم روستای فرزق و دیگر روستاهای تربت حیدریه در خانهها نان میپختند و با کامیون به تهران میفرستادند، یک گروهی هم از تربت حیدریه با یک اتوبوس به سمت تهران حرکت کردند.
اسماعیلیان میافزاید: من به همراه آقای ترکمنزاده که کدخدای روستا بود، برای استقبال از امام(ره) به تهران رفتیم، چون قرار بود امام، هشتم بهمن به ایران بیاید ما ششم بهمن از تربت حیدریه راه افتادیم. وقتی به تهران رسیدیم از همان گاراژ اتوبوسها در ناصرخسرو سوار ماشین شدیم و به سمت فرودگاه رفتیم. تا بعدازظهر در فرودگاه بودیم که از بلندگو اعلام کردند امام(ره) امروز به ایران نمیآید و آمدنش به تأخیر افتاده بود. بعد متوجه شدیم بختیار فرودگاهها را بسته است. آن شب در خانه یکی از اقوام خوابیدیم، بچههای اقوام هم خیلی انقلابی بودند و آنجا رساله امام(ره) را به من هدیه دادند.
این فعال انقلابی تربت حیدریه بیان میکند: شبهای بعد از هشتم تا ۱۲ بهمن در مسجد دانشگاه تهران میخوابیدیم و بعضی اوقات با گروههای کشیک دانشجویی دانشگاه همکاری میکردیم، آن موقع بیشتر روحانیون نیز در مسجد دانشگاه تهران تحصن کرده بودند.
به خاک و خون کشیدن مردم جلو دانشگاه تهران
او یادآور میشود: روز هشتم بهمن بود که ماشینهای ارتش از جلو دانشگاه تهران رد شدند که دو سرباز هم عقب کامیونها بودند و یک شاخه گل روی اسلحهها ی ژ-۳ گذاشته بودند. به میدان انقلاب که رسیدند درگیری شروع شد و خیلی از مردم مجروح و شهید شدند. بالگردها هم روی آسمان دانشگاه میچرخیدند، یک مرتبه یک نفر یک مغز که متلاشی شده بود را از آن جلو برداشت و وارد دانشگاه شد تا مردم را تهییج کند.
اسماعیلیان میافزاید: آن زمان از هیچ چیزی وحشت نداشتم به همین خاطر یکی از همراهانم فکر میکرد که بالگردها از بالا تیراندازی میکنند و نمیدانست که از خیابان به سمت مردم تیراندازی شده است، رفته بود زیر بالکن یکی از ساختمانهای دانشگاه و فریاد میزد که «محمود بیا خودت را به کشتن نده».
این فعال انقلابی تربت حیدریه متذکر میشود: گروه تربتیهایی که با اتوبوس به تهران آمده بودند را در خیابان نزدیک دانشگاه تهران دیدم که پارچهای با خود حمل میکردند که روی آن نوشته بود «ما اهالی تربت حیدریه خواهان استعفای هادی تربتی، نماینده مجلس شورای ملی هستیم».
دویدن بهدنبال ماشین امام(ره)
او درباره اتفاقهای روز ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ در تهران یادآور میشود: روزی که امام خمینی(ره) میخواست به تهران بیاید منبری را جلو دانشگاه تهران گذاشته بودند و ما فکر کردیم که امام(ره) میخواهد به دانشگاه بیاید و اینجا سخنرانی کند، به همین خاطر همانجا ماندیم. هنگامی که جلو دانشگاه در میدان انقلاب ایستاده بودم یک خانمی از طبقه دوم سرش را بیرون آورد و بلند گفت «امام آمد»، لحظاتی گذشت و یک مرتبه گفت که تصاویر تلویزیون قطع شد، بعد منتظر ماندیم تا اینکه ماشین خبرنگارها و ماشین امام(ره) که یک ماشین بلیزر بود از جلو ما رد شد. تقریباً یک کیلومتری با فاصله یک متری دنبال ماشین رفتیم اما خسته شدیم و نتوانستیم به بهشت زهرا برویم، به همین خاطر برگشتیم.