جوان آنلاین: کتاب «مرگ ایوان ایلیچ» کتاب حجیمی نیست و میتوان آن را در یک نشست خواند. لئو تولستوی شهیر در نهایت استادی، دقت و ظرافت در کمتر از ۱۰۰ صفحه، زندگی و مرگ ایوان ایلیچ را مقابل چشمان خواننده میگذارد. او در موجزترین حالت ممکن، شخصیت ایوان ایلیچ و رنجها، حسرتها، آرزوها، کمیابی و ناکامیهای او را توصیف میکند و نشان میدهد زندگی همانند صفحات همین کتاب چقدر کوتاه و زودگذار است.
ایلیچ مرده و کسی ناراحت نیست
ایوان ایلیچ، فرد صاحب منصبی در روسیه قرن نوزدهم است که مرگ زودتر از چیزی که تصورش را میکرد سراغش آمده است. کتاب با توصیف پخش شدن خبر مرگ او شروع میشود. ایلیچ مرده ولی کسی از مرگ او ناراحت نیست. همکارانش در ظاهر خود را ناراحت نشان میدهند، اما در باطن از این مرگ خوشحالند. آنها به این فکر میکنند که حالا یک جای خالی پیدا شده و ممکن است سمت، مسئولیت و حقوقی به آنها برسد. دوستانش بیشتر از ناراحتی برای ایوان ایلیچ، نگران این هستند که زودتر از مجلس عزا خلاصی پیدا کنند و به بازیشان برسند، حتی همسر ایوان ایلیچ با آن ظاهر عزادار بیشتر از سوگواری برای شوهرش، به بیشتر شدن پولی که میخواهد از دولت بگیرد فکر میکند. حقیقت خیلی تلخ و گزنده همان ابتدا خودش را نشان میدهد. تولستوی بدون هیچ تعارف و رودربایستیای از حقیقت جوامع انسانی و نگاه مادیگرایانه آدمها نسبت به هم صحبت میکند. موقعیت غمانگیزی است ولی حقیقت دارد.
زندگی جانگداز ایلیچ
برای تولستوی این فقط مقدمهای برای گفتن داستان اصلی است. او با فلاشبکی به عقب از زندگی، شخصیت و آرزوهای ایوان ایلیچ میگوید. نویسنده خیلی مختصر ۴۵ سال زندگی ایلیچ را توضیح میدهد: «داستان زندگی ایوان ایلیچ بسیار ساده و عادی و نیز سخت جانگداز بود.»، اما چرا نویسنده از عبارتهایی مثل ساده، عادی و جانگداز صحبت میکند؟ تمام حرف کتاب در همین سه توصیف خلاصه شده است. ما در کتاب با شخصیتی روبهرو میشویم که عمر و زندگیاش را پای جاهطلبیهایش برای کار و به دست آوردن پول گذاشته و زمانی که مرگ بدون اطلاع قبلی سراغش آمد، تازه متوجه باخت اصلیاش در زندگی شده است.
بیماری سخت ایلیچ
تکاندهندهتر از رفتارها و فکرهای دوستان و آشنایان ایلیچ، سبک زندگی او در این ۴۵ سال است. او در سالهای زندگیاش به کار پناه برده و جهت جلب نظر و رضایت بلندپایگان و رؤسایش کار کرده و اندوختهاش از زندگی همین بوده، ایلیچ حتی در ازدواجش دنبال تأیید و پسند محافلی بود که به آنها رفتوآمد میکرد. ایوان ایلیچ در تمام مدت اشتغالش سخت کار و پول جمع کرد و هر چیزی را که مدنظرش بود خرید و فکر میکرد زندگی همینی است که انجام میدهد. اولین نشانههای بیماری به ایلیچ نکات زیادی را یادآوری کردند. وقتی هر روز حال او بد و بدتر میشد و سلامتیاش از بین میرفت، تازه آنجا میفهمید چقدر کم زندگی کرده و چقدر زندگیاش از معنا تهی است. تازه آنجا بود که آدمهای اطرافش که برای رفاه آنها کلی تلاش کرده، اهمیت چندانی به وضع سلامتی او نمیدهند. ایلیچ در طول مدت بیماری تنها درد میکشید و هیچ کس دیگری از رنجهای او آگاه نبود. او به میوهای آبدار میماند که حالا تفالهاش مانده و دیگر کسی برای این تفاله تره هم خرد نمیکند.
زندگی بیمعنای ایلیچ
کتاب در چند بخش تلنگرهایی اساسی به خوانندهاش میزند. یکی از این بخشها به صفحات آخر کتاب مربوط میشود که ایلیچ ضعیف و بیمار با خلوتی با خودش زندگیاش را مرور میکند. عجیب اینکه در این مرور او به تصاویر مطلوبی از زندگیاش نمیرسد.
برای او شیرینترین و دلپذیرترین لحظات زندگیاش به دوران کودکی برمیگردد: «اما عجیب آن بود که این بهترین لحظات زندگی دلپذیر حالا به هیچ روی آنطور که او پیش از آن میپنداشت، نبود، البته به جز اولین خاطرات کودکی. در دوران کودکی چیزی بود که به راستی شیرین بود و اگر میشد به آن دست یافت، زندگی ممکن میبود.»
ایلیچ هراندازه که از دوران کودکی دور و به زمان حال نزدیک میشد این شادیها در نظرش بیمقدارتر و مشکوکتر میآمد. ایلیچ دوباره در زمزمههایش در خلوتش به نکات تلخی از زندگیاش پی میبرد: «در انظار مردم، در راه اعتبار و عزت بالا میرفتم و زندگی با همان شتاب از زیر پایم میگذشت و از من دور میشد... آخر چطور شد که به اینجا رسیدم؟ چرا؟ چطور ممکن است که زندگی انقدر پوچ، بیمعنا و پلید باشد... شاید من آنطور که شایسته بود زندگی نکردهام»! تولستوی در «مرگ ایوان ایلیچ» نهایت استادی خود را در نویسندگی به معرض نمایش میگذارد. او در کمتر از ۱۰۰ صفحه، شخصیتپردازی کامل و کمنقص از ایلیچ به مخاطب ارائه میدهد. در طول کتاب خواننده خیلی خوب با روحیات، طرز فکر و شخصیت ایلیچ آشنا میشود و تا انتها او را همراهی میکند. تولستوی همچنین بدون اضافهگویی روند زندگی یک شخصیت را از ابتدا تا پایان تعریف میکند و حتی میتواند به لحظات پس از مرگ او هم سرک بکشد و واکنش اطرافیانش را توضیح دهد. «مرگ ایوان ایلیچ» مثل یک کلاس نویسندگی، اصول صحیح داستانپردازی و ساختن شخصیترا آموزش میدهد و یادآوری میکند برای نویسندگی، نیازی به زیادهگویی نیست.