شناسهٔ خبر: 71087786 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایلنا | لینک خبر

محمد چرمشیر در کارگاه آموزشی جشنواره تئاتر فجر؛

قصه و ایده با هم مرتبط نیستند

محمد چرمشیر در کارگاه آموزشی جشنواره تئاتر فجر؛ کارگاه آموزشی «چگونه ایده‌هایمان را بنویسیم؟» با تدریس محمد چرمشیر نمایشنامه‌نویس و مدرس تئاتر در حاشیه هشتمین روز چهل و سومین دوره جشنواره بین‌المللی تئاتر فجر در کارگاه نمایش مجموعه تئاتر شهر برگزار شد.

صاحب‌خبر -

به گزارش ایلنا به نقل از روابط‌عمومی چهل و سومین جشنواره بین‌المللی جشنواره تئاتر فجر، کارگاه آموزشی «چگونه ایده‌هایمان را بنویسیم؟» با تدریس محمد چرمشیر نمایشنامه‌نویس و مدرس تئاتر، ظهر روز چهارشنبه، ۱۰ بهمن ماه سال جاری در کارگاه نمایش مجموعه تئاتر شهر برگزار شد و داوود فتحعلی بیگی هنرمند پیشکسوت نمایش آیینی سنتی از جمله مهمانانی بود که در این کارگاه آموزشی حضور داشت. 

محمد چرمشیر از وجود دو نوع شناخت پرده برداشت و گفت: شناخت روی هم انباشته و به دانسته‌های ما منجر می‌شود. یک شناختِ جستجوگرانه وجود دارد که از طریقِ جستجو در گوگل و منابع به دست می‌آید و بعد از ظهورِ اینترنت و تلفن همراه هوشمند به وجود آمده است. نوعِ دومِ این شناخت، پیش‌آگاهی است که از طریقِ مطالعه یک کتاب یا مشاهده یک فیلم یا گوش دادن به یک موسیقی به دست می‌آید. مثلا من با مشاهده یک فیلم از قرنِ ۱۶ می‌توانم با مناسک و آدابِ مردم در آن زمان آشنا شوم. این یک پیش‌آگاهی است. این اطلاعات در ذهن ته‌نشین می‌شود و بعدا می‌تواند مورد استفاده قرار بگیرد. 

این هنرمند استفاده از عباراتی همچون «یک ایده به ذهنم رسیده است» را غلط دانست و گفت: استفاده از چنین عباراتی غلط است. زیرا اینگونه تصور می‌شود که ایده‌ها از ناکجاآباد به اذهان خطور می‌کنند. در صورتی که اینگونه نیست. ایده‌ها از شناختی ناشی از جستجوی ما پدید نمی‌آید بلکه از پیش‌آگاهی‌های ما نشات می‌گیرد. پیش‌آگاهی، شناختی است که ما به مرور از هر چیزی کسب کرده‌ایم. حتی بی‌آنکه در پِیِ آن بوده باشیم. از پیش‌آگاهی‌ها ایده‌ها به دست می‌آیند. چیزی به کله ما برخورد نمی‌کند. 

وی ادامه داد: این برخورد کردن ایده به هنرمند، نگره‌ی قرن نوزدهم میلادی است. در آن، هنرمند را در مظان و توجهی الهامات می‌دانستند. هنرمندانِ ساکنی که شهاب‌های الهام به طور اتفاقی به آن‌ها برخورد می‌کردند و ایده‌ای ظهور می‌کرد. اوکتاویو پاز، این شهاب‌های الهام را متحرک و هنرمندان را ساکن در نظر می‌گرفت. پاز از تغییر در نگرش در قرن بیستم میلادی حرف به میان می‌آورد. بدین صورت که شهاب‌ها دائما داشتند کار خودشان را می‌کردند و هنرمند هم بود که خودش را در معرضِ برخوردِ این شهاب‌های الهام قرار می‌داد. به این صورت که برخلاف نگره قرن نوزدهم «هنرمند=متحرک» می‌شد در حالی که در قرن ۱۹، «هنرمند=ساکن» تلقی می‌شد. به این شکل، هنرمند می‌توانست از هر چیزی الهام بگیرد. آنجا بود که پای بحثی به نام موقعیت باز شد. 

 

او راجع به نگرش قرن بیست و یکم میلادی درباره مفهوم الهام اظهار کرد: پیشتر نیز ارسطو از مبحث موقعیت صحبت می‌کرد. یاسمینا رضا قضیه دیگری را مطرح کرد. یاسمینا رضا ماجرا را ساده کرد و به تعریف بحث موقعیت پرداخت. یک نفر را در حال حرکت در جاده‌ای در نظر بگیرید که ناگهان، یک چاله‌ای بر سرِ راهِ او سبز می‌شود و او در آن چاله می‌افتد. او تلاش می‌کند تا از آن چاله بیرون بیاید و این یک موقعیت است. رضا معتقد است که موقعیت‌ها، چیزهای عجیبی نیستند. همان موقعیت‌های پیش پا افتاده‌ای هستند که بر سرِ راهِ ما قرار دارند. تغییرِ موقعیت بدین صورت شد که حالا، بینهایت چاله بر سرِ راهِ آدم وجود دارد. یاسمینا رضا مثالی از تنسی ویلیامز می‌زند که او پنجاه و دو سال، هر روز یک فنجان قهوه با یک حبه قند خورد و یک روز، آن حبه قند در گلویِ او گیر کرد و این نویسنده مُرد. به همین سادگی. دیگر با این تعریف بیست و یکمی، موقعیت، آمدن گودزیلا به شهر نبود. سقوطِ یک هواپیما نبود. اینکه اتفاقِ عظیمی بیافتد، نبود. دیگر حتما مثل شکسپیر، لزومی به کشته شدن پدر توسط عمو نبود تا شکی در دلِ فرزندی بیافتد که آیا باید عمویش را بکشد یا نه؟ بنابراین زین پس، چیزهای ساده هم می‌توانستند موضوعات و مضامینِ مورد استفاده باشند. موضوعی که سبب شد بعد از آن، دیگر به این الهامات توجهی نکنیم. زیرا هنرمند متحرک است و دائما دارد با چیزهای کوچک و بزرگ برخورد می‌کند. با این حساب، هنرمند همواره در حالِ شکارِ ایده‌هاست. برای همین، آن عبارات غلط هستند. 

 

این نویسنده، در سخنانی پایانی، ایده را دارای سه شرایط قلمداد کرد و بیان کرد: یک ایده باید دارای سه شرایط باشد. یک اینکه ظرفِ مناسب با مظروف را در اختیار داشته باشد. چیدمانِ آن به درستی انجام شده و مکان و فضای مناسب برای ارتباط را هم داشته باشد. وقتی ایده به چنین شرایطی رسید، باید کنار گذاشته شود. مثل نانوایی که خمیرِ نان را درست می‌کند و وقتی همه کارش انجام شد، روی آن نایلون خواهیم کشید و با آن کاری نداریم. وقتی ایده به اندازه کافی وَرز داده و پخته شد، زمانی است که آن را باید کنار بگذاریم. سپس باید به دنبال قصه‌ای گشت که بتواند ظرفیتِ قرار گرفتن این ایده را در درونِ خودش داشته باشد. برای همین، اشکال از اینجا آغاز می‌شود که قصه و ایده را با هم مرتبط می‌دانند. در صورتی که اینطور نیست. وقتی ایده ساخته می‌شود، باید جای مصرفِ قصه در آن مشخص شود. اینگونه یک فرمول به دست می‌آید که نویسنده به ایده‌ای فکر می‌کند که یک قصه قابلیتِ طرح شدن داشته باشد و مخاطب، قصه‌ای می‌خواند و ایده‌ای را در آن کشف می‌کند. مشکلِ بسیاری از نمایشنامه‌ها این است که در مرحله ایده باقی مانده‌اند و وارد مرحله تکنیک و فُرم که قصه است، نشده‌اند. زیرا ایده در وهله اول، خودش یک محتواست. 

چهل و سومین جشنواره بین المللی تئاتر فجر به دبیری خیرالله تقیانی‌پور تا ۱۳ بهمن برپاست.

انتهای پیام/