به گزارش خبرنگار کتاب ایرنا، محمد عزیزی شاعر، نویسنده و مدیر نشر روزگار در خراسان جنوبی، در منطقهای به نام «عربخانه» در روستایی به نام «لیسکی» به دنیا آمد و تا دوره دبستان در آنجا بود. او در «دره کوران» و «توتسک» درس خواند. گرچه پس از آن از عربخانه دور شد، اما تاثیر روحی، روانی، فرهنگ و آداب و رسوم آن منطقه همواره با او باقی ماند.
عزیزی سال اول۱۳۴۷ دبیرستان را سال ، دبیرستان خزیمه علم، در خیابان کشمان در «بیرجند» درس خواند. با سینما هم در همین شهر آشنا شد. این نویسنده بیرجند را نخستین شهر زندگیاش مینامد. او همراه خانوادهاش در سال ۱۳۴۸ به تهران مهاجرت کرد. او سال دوم دبیرستان را در دبیرستان کریمخان زند در میدان خراسان خواند و شخصیت ادبی او در آنجا شکل گرفت. در همین دبیرستان تیم «روزنامه دیواری» ایجاد کرد.
عزیزی به دانشگاه رفت و یک سال بعد تدریس را در همین دبیرستان شروع کرد. تدریسی که پس از آن در جاهای دیگر از جمله در مراکز تربیت معلم و دانشگاههای مختلف ادامه داشت. تا اینکه در سال ۱۳۸۴ بازنشسته شد.
خبرنگار ایرنا گفتوگویی با محمد عزیزی شاعر، نویسنده و مدیر نشر روزگار انجام داد. این مصاحبه در دو بخش منتشر شد که بخش دوم و پایانی آن را در ادامه میخوانید.
باید آثار خلاقانه بیشتری مینوشتم
سالها است که در حوزههای مختلف فرهنگ و ادب فعالیت میکنید، آیا از جایی که هستید، رضایت دارید؟
من وقتی کارنامه زندگیام را ورق میزنم میبینم آن کسی که باید نیستم و کمتر از حدی که لازم بود، کار کردهام. من اگر این همه سال گرفتار روزمرگی و انجام کارهای مختلف نبودم، باید آثار خلاقانه بیشتری مینوشتم و چاپ میکردم اما نشد.
اگر این همه سال گرفتار روزمرگی و انجام کارهای مختلف نبودم، باید آثار خلاقانه بیشتری مینوشتم
از آخرین کتاب داستانی که از من چاپ شده یعنی «فرخ لقا و سیمرغ» تا امروز که مجموعه «سفیدخوانی» را نوشتهام، حدود ۱۷ سال گذشته است. این همه مدت ننوشتن آدم را دیوانه میکند و من برای این که دیوانه نشوم، دوباره پناه آوردهام به نوشتن! نوشتن و سرودن رنجآور است، اما مرا زنده نگه میدارد!
از چه زمانی داستان مینویسید؟
داستان نوشتن را همزمان با شعر گفتن از حدود ۱۵ سالگی شروع کردم. در سن ۱۹ سالگی نخستین مجموعه داستان از من با نام «گوشت و زنگوله» منتشر شد. این کتاب اواخر بهار سال ۱۳۵۴ وقتی دانشجوی ادبیات فارسی بودم، چاپ شد. بعد از آن چندین کتاب دیگر از من قبل از انقلاب چاپ شد. از جمله در سال ۱۳۵۵ چند کار برای نوجوانان از من منتشر شد. عنوان یکی «کبوترها دوباره اوج میگیرند» بود که با طراحی محمدرضا شریفینیا تکمیل شد، او آن زمان گرافیست و هنرمند بود و همان زمان هم کتابی به نام «پسری به رنگ شب» نوشت و منتشر کرد. آدمی کتابخوان، دوست هنرمند و گرافیست بود.
کتاب دیگرم «میروم زنگوله بخرم» نام داشت. این کتاب داستان مهاجرت نوجوانها همراه خانوادهها یا بدون خانواده از شهرها و روستاهای کوچک به تهران، به امید یافتن زندگی بهتر است. نوجوان در این داستان تصمیم میگیرد تا به آرزوهای خود در تهران برسد. اتفاقهایی برای او میافتد که میتوان گفت در نتیجه آنها زندگیاش، نابود میشود. این کتاب در طول یک سال از ۱۳۵۵ تا ۱۳۵۶ پنج نوبت هر بار در ۱۰ هزار شمارگان منتشر شد که استقبالی کم نظیر از یک کتاب بود و این موفقیت باعث شهرت من شد. هنوز هم خیلی ها مرا با کتاب «میروم زنگوله بخرم» میشناسند.
آثار هنری ممکن است شبیه هم باشند، اما شباهت هم حد و اندازه دارد
محمدعلی بهمنی که در ماههای گذشته فوت کردند، مدیر نشری بود به نام « چکیده » و کتاب «گوشفیل» را از من منتشر کرد. ممکن بود در آن زمان برخی از کتابهایم دردسر آفرین شده باشند به همین دلیل چند تا از کتاب هایم با نام مستعار به نام «علی بیدار» منتشر میشد، با این نام کتاب «جنگل و تبرداران» را منتشر کردم. این دست از کتابها شمارگان خیلی بالایی داشتند.
فیلمنامهای با نام «عروس» به بنیاد فارابی بردم این بنیاد با علی ژکان فیلمی با نام «مادیان» ساختند، که همان داستان عروس من بود
نخستین کتابی که بعد از انقلاب و در سال ۵۸ از من منتشر شد، داستان بلند حدود ۱۰۰ صفحه برای نوجوانان با عنوان «همراه آفتاب» بود. این همان کتابی است که مجید مجیدی با استفاده از آن فیلم «پدر» را ساخت، اما مجیدی هم مانند عباس کیارستمی برای استفاده از کتابم اجازه نگرفت و اسم مرا در هیچ بخش اثر عنوان نکرد.
داستانی با نام «در انبوه مه» داشتم و در مجله سروش هفتگی در سال ۱۳۶۵ منتشر شد، کیارستمی چند سال بعد «طعم گیلاس» را ساخت. با هسته مرکزی اینکه فردی میرود و قبر خود را میکَنَد. تغییراتی در آن داده شده بود اما هسته مرکزی همان داستان من بود. قبل از این که من بگویم دیگران به من گفتند که از داستانم در این فیلم استفاده شده است.
یک بار هم فیلمنامهای با نام «عروس» به بنیاد فارابی بردم، این بنیاد در آن زمان از ساخت فیلمها حمایت میکرد، در آن زمان به من گفتند خوب است اما خواستند تا پایان آن را تغییر دهم، من قبول نکردم. این اثر داستان دختر نوجوانی بود که به زور او را به عقد دیگری در میآوردند، بعدها همان بنیاد فارابی با علی ژکان فیلمی با نام «مادیان» ساختند، که همان داستان عروس من بود و فقط تغییرات کمی در فیلم داده بودند.
این شباهتها بیش از حدِ تصادفی بودنِ کار است، آثار هنری ممکن است شبیه هم باشند، اما شباهت هم حد و اندازه دارد.
گهگاهی دل آدم به درد میآید
در ایران از سال ۴۸ قانون حمایت از ناشران، مولفان و مصنفان را برای حمایت از مالکیت فکری داریم آیا تا به حال این مسائل را پیگیری قضایی کردید؟
هیچ وقت حوصله نکردم دنبال شکایت قضایی بروم اما گهگاهی دل آدم به درد میآید
تا به حال این کار را نکردهام ولی شاید روزی آن را پیگیری کنم. یکبار هم سریالی درباره شهید فهمیده ساختند و در آن از داستان و دیالوگهای کتاب من با عنوان «خواب خون» استفاده شد. محمد میرکیانی که نویسنده خوبی است، به من گفت که به سازندههای سریال در زمان ساخت گفته که از من اجازه بگیرند و آنها این اقدام را پشت گوش انداختند تا سریال پخش شد و کسی از من اجازه نگرفت و این سرقتها همیشه در کارها بوده و هست.
هیچ وقت حوصله نکردم دنبال شکایت قضایی بروم اما گهگاهی دل آدم به درد میآید.
به عنوان نویسنده خیلی کار کردهام و مجموعه داستان به نام «آوازاهای خاموش» مجموعه شعری با نام «آوازهای باران» و مجموعه داستان به نام «چشمه ماه» را نوشتم، اینها کارهایی بود که در سالهای دهه ۷۰ در انتشارات آفرینش از من منتشر شد. «راسو و قورباغه» را برای نوجوانان و «ماجرای سهره و جیکجیک خانم» را به شکل نمادین برای مردم فلسطین نوشتم. اعتقاد داشتم که بالاخره سهره و جیکجیک خانم به لانه احتیاج دارند و هر دو کنار هم میتوانند لانه خود را داشته باشند.
نویسنده ۱۰۰ سال آینده را در شعر و آثار خود میبیند
پس شما وفاق را از آن سالها شروع کردید.
لازم نیست دعوا داشته باشیم. ادبیات همیشه پیشتاز و پیشرو است و نویسنده ۱۰۰ سال آینده را در شعر و آثار خود میبیند. برای همین میبینیم که حافظ اوضاع و احوال ما را در شعرهایش به تصویر کشیده است و نسلهای بعد هم همین اندیشه را خواهند داشت. سعدی، مولانا، فردوسی و داستانهای ابوالفضل بیهقی همینطور هستند. این است که پیشرو بودن یکی از ویژگیهای شاعر و نویسنده و هنرمند و نقاش است.
در مجموع بیش از ۵۰ عنوان کتاب از من منتشر شده است و حاصل این همه کار و ۳۰ سال تدریس در آموزش و پرورش و در دانشگاه، از لحاظ مادی هنوز هم آوارگی و مستاجری و خانه به دوشی است و از طرفی دیگر البته آرامش خاطر معنوی که دارم. «فرخ لقا و سیمرغ»، «همراه آفتاب»، «سفر صبح»، «چشمه ماه» از کارهای داستانیام در سالهای دورند!
آخرین کتابی که در دست دارید، چیست و در چه موضوعی ست؟
آخرین کاری که در داستاننویسی انجام میدهم، انتشار مجموعه رمانهای پیوسته ۴۰۰ تا ۵۰۰ صفحهای است. دقیقا از ابتدای شهریور ۱۳۵۷ نوشتن این مجموعه را آغاز کردم و فکر میکنم که برای این مجموعه عمرخود را گذاشتم. این مجموعه در حال چاپ است و این مجموعه با عنوان کلی «نهنگ آبهای عمیق» شامل هفت رمان است که هم مستقل هستند و هم پیوسته. مجموع حجم این کتابها بیش از سه هزار صفحه خواهد بود. به نظرم بلندترین و طولانیترین رمان چند دهه اخیر ایران خواهد بود.
فکر میکنید مجموعه «نهنگ آب های عمیق» چه زمانی منتشر میشود؟
پنج کتاب اول این رمان برای دریافت مجوز انتشار چند ماه است که تحویل وزارت ارشاد شده است و منظر پاسخ هستم امید که بشود این کتابها را در نمایشگاه بینالمللی تهران در غرفه «نشر روزگار» داشته باشیم
این کتاب ها به ترتیب عبارتند از : «سایههای سرگردان»، «قهوه قجری»، «میدان بازی»، «کلاغها» و «گردباد» و ششمین و هفتمین جلد کتاب هنوز کامل نشده اند. تا زمانی که مجوز این عنوانها بیاید، نوشتن دو کتاب دیگر هم تمام خواهدشد، زیرا تقریبا تمام کتاب را در ذهنم نوشتهام و فقط باید آن را روی کاغذ بیاورم.
میتوان گفت شما بیشتر نویسنده و شاعر هستید و کار نشر را کنارش انجام میدهید؟
بله، شاید بتوان گفت من نشر را تاسیس کردم تا به دنبال ناشران دیگر نروم. قبل از اینکه نشر را تاسیس کنم حدود ۲۰ عنوان کتابم در نشرهای مختلف مانند نشر الهام، نشر چکیده، نشر شباهنگ، نشرآفرینش چاپ شده بود، اینها ناشران من بودند و مشکلی برای نشر کتاب نداشتم؛ اما احساس کردم در کنار اینکه استاد دانشگاه بودم و ادبیات تدریس میکردم، در کنار فعالیتم در آموزش و پرورش و مدارس و تربیت معلم، فعالیت در حوزه نشر هم ضروری است. قبل از اینکه کامل بازنشسته شوم، مجوز انتشارات را دهم تیرماه ۱۳۷۶ گرفتم و در بهمن ۱۳۸۴ هم اولین شماره هفتهنامه «رودکی» من با عکس مهدی اخوانثالث در قطع رحلی منتشر شد.
زمان نوشتن با هر کلمه جانم به لبم میآید، ویلیام فاکنر رماننویس امریکایی میگوید:«نوشتن عرقریزی روح است»
بسیار کار کردم و اندوختههای من در مطبوعات و نشر آنقدر است که میتوان سالها و روزها درباره آن نوشت و صحبت کرد.
من اول نویسنده و بعد شاعر هستم. اگر از من بپرسند بین کارهایی که کردی کدام را ترجیح میدهی؟ من میگویم نویسنده بودن.
مجموعه داستانهایی که نوشتم مانند «آوازهای خاموش»،«فرخ لقا و «سیمرغ» که چاپ شده است، اینها داستانهای خوبی هستند که فکر میکنم برخی از این داستانها از ادبیات و خوب و درجه اول ما حذف شدنی نیستند. امیدوارم خودخواهانه صحبت نکنم به عنوان یک منتقد بیان میکنم و سالها از این کارها گذشته و برخی قصههای کوتاه و داستانها هنوز هم در حافظهام دور میزنند و کلماتشان در یادم هست.
به عنوان نویسنده و شاعر امیدوار هستم که روزی بتوانم کاری را خلق کنم که در وجودم آن را میبینم
زمان نوشتن با هر کلمه جانم به لبم میآید، ویلیام فاکنر رماننویس آمریکایی میگوید:«نوشتن عرقریزی روح است» اما من فکر میکنم نوشتن بیش از عرقریزی روح است و گاهی برای هر جمله لحظهها گیج میشدم مانند ضربهای که بر سر آدم میخورد، کلمات نمیتوانستند مرا رها کنند.
به عنوان نویسنده و شاعر امیدوار هستم که روزی بتوانم کاری را خلق کنم که در وجودم آن را میبینم. این در حالی است که وقتی فکرم را روی کاغذ میآورم خیلی ضعیفتر از آن چیزی است که در وجود خود دیده بودم.
چیزی که در وجود انسان است بیواسطه زبان و دیدنی است؛ اما باید به کمک کلمات تصویر شود و گاه انسان کلمه مناسب را پیدا نمیکند و کلمه کم میآورد. گاهی چهارچوب نوشته آنقدر محکم نیست که در حسِ نوشته، محکم بود. به همین دلیل انسان از خود راضی نیست. امیدوارم روزی بتوانم کاری کنم که مانند برخی از کارهایم که امروز از آنها راضی هستم، بتوانم از آنها راضی باشم.
روزی با محمود دولتآبادی به عنوان یک دوست صحبت میکردم، از او پرسیدم کدامیک از کارهایت را بیشتر دوست داری؟ گفت اگر دوست میداشتم که کار بعدی را شروع نمیکردم. دیدم من هم تجربه کردم اگر آدم از کارش راضی باشد دیگر انجام نمیدهد یک کشتیگیر یا فوتبالیست زمانی کارش را کنار میگذارد که در اوج باشد و تا زمانیکه به نقطه اوج نرسد میخواهد دوباره امتحان کند.