شناسهٔ خبر: 71065354 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایکنا | لینک خبر

مقاله اختصاصی

سیمای امام علی(ع) در مثنوی معنوی

عبدالوهاب شاهرودی، استاد بازنشسته گروه علوم قرآن و حدیث دانشگاه خوارزمی در مقاله‌ای اختصاصی برای ایکنا و به انگیزه ایام مبارک رجب به بررسی سیمای امام علی(ع) در مثنوی معنوی پرداخته است.

صاحب‌خبر -

سیمای امام علی(ع) در مثنوی معنویعبدالوهاب شاهرودی، استاد بازنشسته گروه علوم قرآن و حدیث دانشگاه خوارزمی در مقاله‌ای اختصاصی که به انگیزه ایام مبارک رجب در اختیار ایکنا قرار داده‌اند به بررسی سیمای امام علی(ع) در مثنوی معنوی پرداخته است.

متن این مقاله را با هم می‌خوانیم:
 
از تو بر من تافت، پنهان چون کنی
بی‌زبان چون ماه پرتو می‌زنی [1]
 
قصه انعکاس ارادت و محبت مولانا جلال‌الدین محمد رومی به امام علی(ع)، قصه عشق‌ورزی او به حق است و آفتاب و روشنی، که در هر زمان و مکان، اگر دیده‌ای خفاش‌گونه نباشد بدان خواهند گرایید و بدان خواهند نگریست، از هر مذهب و هر مکتب. [2]
 
در عمق افکار و عقاید مولوی که قسمتی در مثنوی انعکاس دارد [3]جنبه‌هایی از هواخواهی و دوستی خاندان پیامبر(ص) به ویژه امام علی بن ابیطالب، به‌صراحت دیده می‌شود که می‌توان آن را با اساس و پایه اصلی تشیع(روح تشیع) یکسان دید.
 
منظور از تشیع، مفهوم عام کلمه است که مترادف با معرفت حقیقی به مقام و منزلت علی و آل علی و اهل بیت(سلام‌الله علیهم) و نیز دوستی و محبت آنان است و از افراط و تفریط‌ها که در قرن‌های پس از صدر اسلام، که ساخته دست سیاست‌ها و تعصب‌های عامیانه است، پدیدار شده به دور است.
 
نیز منظور از شیعه مذهب غالیان و منظور شیعه‌گری به مفهوم تظاهرات و شعارهای ظاهری هم نیست بل که مقصودم همان روح پاک ساده بی‌آلایش است که نسبت به این خاندان مکرم (که تجسم اعلای حقطلبی هستند) محبت و گرایش داشته باشد.
 
این ویژگی نه تنها در وجود مولوی است بل که همه بزرگان اهل تصوف و عرفان و بسیاری از بزرگان و عالمان اهل سنت و جماعت حتی امامان چهارگانه ایشان وجود داشته است لیکن در پرده تعصبات جاهلی و سیاست‌های شوم پوشیده شده است. همه این بزرگان به این معنای بزرگ توجه داشته‌اند که:
 
«حق، حق است، هر کجا باشد و هرگونه که به ما برسد و از هر محلی گرفته شود و در آن ایمان یا کفر صاحبش بی تأثیر است و نیز پارسایی یا فسق او و اعراض از حق به سبب دشمنی با صاحبش جز تعلق به عصبیت جاهلی نیست که خدای تعالی اهلش را در کتاب خویش به زبان خود و پیامبرانش (علیهم‌السلام) نکوهش کرده است.[4]»
 
حال قبل از ورود به مثنوی، برخی سخنان ائمه اهل سنت را در این باب (حقجویی و آفتاب‌ستایی) را نقل می‌کنیم، بنگریم که مولانا در چه زمینه و سنت (context) سخن می‌گوید و با امام ابوحنیفه (م 150ق) آغاز می‌کنیم که بر دیگر ائمه اهل سنت تقدم تاریخی داشت.
 
او آشکار و بی ترس و بیم، فتوا بر وجوب طاعت و اعانت سادات بنی فاطمه -که بر ضد خلفای وقت قیام کرده بودند- می‌داد و در این راه به زندان و شکنجه منصور گرفتار شد. [5] امام مالک(م 179ق) و نیز امام احمد بن حنبل(م 241ق) مانند ابوحنیفه بودند و رنج‌های فراوان کشیدند. امام شافعی(م 204ق) چندان در احترام و محبت آل رسول الله(ص) پیش رفت که او را متهم به رفض(شیعه‌گری) کردند. [6]
 
غیر از افراد یاد شده؛ بسیاری از عالمان بزرگ اهل سنت هم نسبت به علی و آل علی(ع) توجه و ارادت داشتند و آنان را در باطن به معرفت واقعی می‌شناخته‌اند که از جمله آنها حافظ ابونعیم اصفهانی صاحب حلیة الاولیا(م 430ق) و امام محمد غزالی(م 505ق) هستند[7] که امام علی(ع) و حضرات معصومین(ع) را بهتر و عالیتر از عوام شیعه شناخته و معرفی کرده‌اند و مایه تاسف است که چرا اختلافات جزئی مایه آن‌همه جنگ و خون‌ریزی شده و چرا این آتش خانمان‌سوز را این‌قدر دامن زده‌اند و می‌زنند.
 
یکی از بزرگان و نوادر و نوابغ عالم اسلام - بلکه اندیشه بشری - که برخی او را «شاعرترین شاعران جهان» [8]دانسته‌اند، جلال‌الدین محمد بلخی است که به تفاریق در دفاتر شش‌گانه مثنوی ارادت محبت و معرفت خود را نسبت به آفتاب عالم‌تاب علوی ابراز داشته و در لابه‌لای گفتارش به مقام ولایت مطلقه الاهیه حضرت مولا امیرالمؤمنین(ع) اشاره کرده است و نه تنها به آن حضرت که نسبت به اهل بیت رسول الله (علیهم‌السلام) نیز این خاک‌بوسی را _ نه در حد ارادت و محبت، که تا حد عشق‌ورزی _ ابراز می‌دارد که قبل از یادکرد موارد به چند مقدمه و نکته اشاره می‌کنیم:
 
1. مثنوی به اعتبارات و جهات مختلف به نام‌های گوناگون شناخته می‌شود از: نی نامه،[9] خدای نامه، «پیامبرنامه»، [10]حسامی نامه، [11]عشق نامه،[12] تفسیر پارسیان،[13] تفسیر زبان دری[14]، تفسیر زبان پهلوی[15] و خود مولانا آن را «قرآن» دیگر می‌شمارد. [16]
 
شیخ بهایی هم فرماید:
 
من نمی‌گویم که آن عالی‌جناب
هست پیغمبر ولی دارد کتاب
 
مثنوی او چو قرآن مدل
هادی بعضی و بعضی را مضل
 
بنگرید به : شیخ بهایی کلیات اشعار و آثار فارسی 001
 
2. قرآن کریم نیز در کلیت خود، اجمالی از سرگذشت پیامبران (به عنوان الگوها و اسوه‌های بشری در طی ادوار و تاریخ) و خود، «پیامبرنامه» است که از رهگذر آینگی رسولان به هدایت و برکشیدن آدمیان از زندان و نگاهواره و آخور طبیعت می‌پردازد و به تعبیر تند و حقیقت‌آلود مولانا:
 
آن شهی در بندگی، پنهان شده
بهر جاسوسی به دنیا آمده[17]
 
تو مگو کو بنده آخورچی ماست
این بدان‌ که گنج در ویرانه‌هاست
 
صحبت او با ستور و استر است
سایس[18] است و منزلش این آخوراست
 
بود آخور، مُظلم و زشت و پلید
وین همه برخاست، چون الفت رسید
 
طبیعت به نور پیامبران روشن شد چنانکه آخرت نیز به نور پیامبر اکرم(ص) مانند روز می‌شود.
 
مولوی، همان 6/965(قصه هلال و پیامبر گرامی(ص).
 
مولوی درباره - قِران قرآن و پیامبران- فرماید:
 
چون‌که در قرآن حق بگریختی
با روان انبیا آمیختی
 
هست قرآن، حال‌های انبیا
ماهیان بحر پاک کبریا
 
ور بخوانی و نه ای قرآن‌ پذیر
انبیا و اولیا را دیده گیر
 
ور پذیرایی چون برخوانی قصص
مرغ جانت، تنگ آید در قفس
 
روح‌هایی کز قفس‌ها رسته‌اند
انبیای رهبر شایسته‌اند[19]
 
3. قصه پیامبران در قرآن کریم  پراکنده و گسترده است.[20] اگر از سوره کریمه انبیاء بگذریم[21] که در لابه‌لای آن به‌اختصار به نام برخی پیغمبران پرداخته، یا برخی از سوره‌ها به نام آنان مصدّر است،[22] تاریخ بلند انبیاء[23] به صورت آمیخته با مباحث دیگر(مزجی) -و نه به صورت مدون و منظم - در کتاب خدا گرد آمده‌اند و تاریخ همه آنان -که به مثابه «شجره طیبه» نبوت شمرده می‌شوند - مقدمه و زمینه است تا سخن از پیامبر خاتم(ص) -که هم چون «ثمر شجر» پیامبری محسوب می‌شود- به میان آید و کام جان را شیرین و خوشگوار نماید:
 
ظاهراً آن شاخ، اصل میوه است
باطناً بهر ثمر شد شاخ، هست
 
گر نبودی میل و امید ثمر
کی نشاندنی باغبان، بیخ شجر
 
پس به معنی، آن شجر، از میوه زاد
گر به ظاهر، از شجر بودش نهاد
 
مصطفی زین گفت: «کادم و انبیا
خلف من باشند در زیر لواً»
 
بهر این فرموده است آن ذو فنون
رمز: «نحن الاخرون السابقون»
 
گر به ظاهر من ز آدم زاده‌ام
در حقیقت، جدّ جد افتاده‌ام
 
پس ز من  زایید در مضی پدر
پس ز میوه زاد در مضی شجر [24]
 
در موضع دیگر فرماید:
 
از درم‌ها نام شاهان برکنند
نام احمد تا ابد بر می‌زنند
 
نام احمد نام جمله انبیاست
چون‌که صد آید، نود هم پیش ماست [25]
 
و همه پیامبران در کتاب‌های خود، نام او و ویژگی‌ها و صفات او را برشمرده و به نام شریف آن بزرگوار تقرب می‌جستند و آن را بر دیده نهاده و می‌بوسیدند و به آمدن ایشان مژده می‌دادند:
 
بود در انجیل، نام مصطفی
آن سر پیغمبران، بحر صفا
 
بود ذکر حلیه‌ها و شکل او
بود ذکر غزو و صوم و اکل او
 
طایفه نصرانیان بهر ثواب
چون رسیدی بدان نام و خطاب
 
بوسه دادندی بر آن نام شریف
رونهادندی بدان وصف لطیف[26]
 
سعدی نیز فرماید:
 
آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی
آمد مجموع، در ظلال محمد
 
عرصه گیتی مجال همت او نیست
روز قیامت، نگر، مجال محمد [27]
 
4. نام و اوصاف پیامبر اکرم(ص) در سراسر قرآن کریم، پراکنده است و علاوه بر آن سوره‌هایی به نام مبارک ایشان مشرف است (سوره محمد) و نیز بسیاری از سوره‌ها گرچه به نام ایشان، مزین نیست ولی محتوا به روشنی نشان می‌دهد که سوره در مقام نعت پیامبر خاتم(ص) است و این مطلب در سوره‌های قصار( آخر قرآن) به نیکی دیده می‌شود[28] و این بیانگر این نکته است که قرآن کریم با نام ایشان به پایان می‌رسد و چنان‌که با خدا آغاز می‌شود، با نام پیامبر(ص) به پایان می‌رسد:
 
شاهد مطلق بود در هر نزاع
بشکند گفتش، خمار هر صداع
 
نام حق، عدل است و شاهد آن اوست
شاهد عدل است زین رو چشم، دوست
 
عشق حق و سر شاهدبازی‌اش
بود مایه جمله پرده‌سازی‌اش
 
پس از آن«لولاک» گفت اندر لقا
در شب معراج شاهدباز ما [29]
 
مولانا، این حقیقت (ایجاد آفرینش، برای خلقت انسان کامل و شاهد بودن او در هستی) را چنین بیان می‌دارد:
 
چون خدا اندر نیاید در عیان
نایب حق اندر این پیغمبران
 
نه غلط گفتم که نایب یا منوب
گر دو پنداری، قبیح آید نه خوب
 
نه دو باشد، تا تویی صورت‌پرست
پیش او یک گشت، کز صورت، برست[30]
 
و در موضع دیگر آورده است:
 
جمله عالم، خود عَرَض بودند تا
اندرین معنی بیامد «هل اتی» [31]
 
و البته این مقام شهادت (و شاهد بودن پیامبر(ص) برای خداوند)[32]، را پیامبر گرامی و قرآن کریم برای نایب خود (که خود نایب خداست) قرار داده است، بنگرید:
 
«و کافران گویند: تو فرستاده [خداوند] نیستی، بگو: خدا برای شهادت کافی است و آن‌که نزد او علم تمام قرآن است» [33]
 
تا اینجا بدین دقیقه رسیدیم که قرآن کریم و پیامبر اکرم(ص) و امام علی(ع) در زنجیرهای واحد و یک جریانند و حقیقتی واحد در سه صورت و لباس که اگر چشمی باطن‌بین باشد نه احول و کژبین، یک چراغ می‌بیند و آفتابی واحد و من و تو و او در میان نمی‌ماند:
 
ده چراغ ار حاضر آید در مکان
هر یکی باشد به صورت، غیر آن
 
فرق نتوان کرد نور هر یکی
چون به نورش روی آری بی شکی
 
در معانی قسمت و اعداد نیست
در معانی تجزیه و افراد نیست [34]
 
حال اندکی در این مقوله سه‌گانه یعنی: خداوند (نورالانوار)[35] و محمد (ص) (مشکات) و امام علی (ع) (مصباح) درنگ می‌کنیم[36] و این «تثلیث» را که زیر بنای طبیعی و حتمی «توحید» است در چهره امام علی(ع) که مسیح مثلث است که یکی است و درعین‌حال سه تاست و درعین‌حال یکی[37] و می‌نگریم. تعبیر جاودانه دکتر شریعتی(ره) را بنگرید:
 
«اگر «خدا» را از طبیعت و «علی» را از تاریخ «معبد» -و یا بگو محمد- را از زمین برداریم، طبیعت، قبرستانی متروک، تاریخ، دالانی تاریک و زمین خاکروبه دانی سرد و زشت می‌شود، چنان‌که گویی، خورشید را از آسمان برداشته باشیم یا روح را از اندام یا نگاه را از چشم»[38]
 
از کتاب خدا، آغاز می‌کنیم[39] که علی(ع) را جان محمد(ص) می‌شمارد: «از مردم کسانی هستند که جان خویش در راه رضایت خدا می‌فروشند» [40]
 
و شأن نزول آیه به خوابیدن امام علی(ع) در جای پیامبر اکرم(ص) در شب مهاجرت به مدینه، بازمی‌گردد تا محمد(ص) به سلامت از مکه خارج شود.[41]
 
و در آیه مباهله [42]می‌فرماید: «ای پیامبر ایشان [یعنی ترسایان نجران و قهران ایشان] را گوی: بیایید تا خوانیم ما پسران خویش و شما پسران خویش و ما زنان خویش و شما زنان خویش و ما «خود» به «خویشتن» و شما «خود» به «خویشتن» آن گه مباهلت کنیم...» [43]
 
قصه را از تفاسیر پی می‌گیریم:
 
«گفته‌اند که: روز مباهلت، روز بیست و یکم از ماه ذی‌الحجه بود، مصطفی(ص) به صحرا شد. آن روز دست حسن(ع) گرفته و حسین(ع) را در بر نشانده و فاطمه (ع) از پس می‌رفت و علی(ع) از پس ایشان. و مصطفی(ص) ایشان را گفت: چون من دعا کنم شما آمین گویید.»[44]
 
«آن ساعت که به صحرا شدند، رسول ایشان را در پناه خود گرفت و گلیم برایشان پوشانید و گفت: «اللهم! انّ هولاء اهلی» [45]
 
زمخشری در این باره فرماید: «رسول خدا (ص) بیرون آمد درحالی‌که عبایی سیاه‌رنگ [46]بر تن داشت و حسن و حسین و فاطمه و سپس علی [یک به یک] بدان داخل شدند سپس پیامبر فرمود: « انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و تطهیرکم تطهیرا» [47]
 
چنان‌که به صراحت در آیه می‌بینیم، علی(ع) را «خود» پیامبر(ص) و «جان» او را جان پیامبر گرامی(ص) شمرده است. [48] قصه «من، توام و تو منی» را در خطبه قاصعه و از زبان علی(ع) و پیامبر(ص) می‌شنویم: «من نور وحی و رسالت را می‌دیدم و شمیم نبوت را می‌بوییدم. من هنگامی‌که وحی بر پیامبر(ص) فرود می‌آمد، ناله شیطان را می‌شنیدم. گفتم: ای رسول خدا، این ناله کیست؟ گفت: این شیطان است که از پرستش خویش مایوس شد [و فرمود:] تو می‌شنوی، آنچه من می‌شنوم و می‌بینی آنچه من می‌بینم، جز این‌که تو پیامبر نیستی، بلکه وزیر من بوده و به راه خیر می‌روی». [49]
 
این خطبه ناظر به حوادث دوران تحنف [50]یعنی دوران نزدیک به چهل سالگی پیامبر(ص) است که امام علی(ع)، کودکی 10-9 ساله است و سخن امام (ع) از شنیدن وحی است و دیدن وحی. چنان‌که پیامبر(ص) چنین بود و این از شگفتی‌های آفرینش است که کودکی در چنین سالی، به پشت پرده‌های غیب راه یابد و حواس او چنین تغییر یابد و حواس باطن بین او گشوده شود تا به سراپرده اسرار الهی راه یابد.[51]
 
آیا این امواج در قرن‌های بعد به مولانا نرسیده که می‌فرماید:
 
بازگو ای باز عرش خوش شکار
تا چه دیدی این زمان از کردگار؟
 
چشم تو ادراک غیب آموخته
چشم‌های حاضران بردوخته [52]
 
گزاره: «تو چشم منی من چشم تو» ، «تو گوش منی، من گوش تو» و «تو خود منی و من، خود تو» را در روز وفات پیامبر(ص) -که 63 سالگی ایشان و 33 سالگی امام علی(ع) است- از زبان علی(ع) -که زبان محمد(ص) است[53]- می‌شنویم:
 
«حافظان اسرار از یاران محمد(ص) می‌دانند که من هرگز حتی لحظه‌ای[54] تردید در خدا و رسولش نکردم[55] بلکه با جان خویش او را یاری کردم[56] در معرکه‌هایی که شجاعان قدم‌هایشان می‌لرزید و از صحنه می‌گریختند،[57] عظمتی که خداوند به من کرامت کرد.[58]»
 
مقاله را با کلامی از یک «متفکر عاشق» پی می‌گیرم [59]و سپس به دنباله خطبه -که سراپا رازآلود و اسرارآمیز است- بازمی‌گردم. نامبرده پس از بررسی تیپ‌شناسی کاندیداهای خلافت[60] و علت شکست علی(ع)[61] و تاکید مکرر پیامبر(ص) بر استثنایی بودن حضرت[62] و... می‌فرماید:
 
«در این میان، علی، برجستگی خاصی دارد، ولی تنها صحابی نامی محمد است که با جاهلیت پیوندی نداشته است، نسلی که با اسلام، آغاز شده و روحش در انقلاب محمد شکل گرفته است...» [63]
 
«در طول بیست‌وسه سالی که محمد نهضت خویش را در صحنه روح و جامعه آغاز کرده است علی همواره درخشیده است، همواره در آغوش خطرها زیسته و یک بار نلغزیده است، یک بار کمترین ضعفی از خود نشان نداده است. آنچه در علی سخت ارجمند است، روح چند بعدی او است روحی که در همه ابعاد گوناگون و حتی ناهمانند قهرمان است.» [64]
 
سخن را در این قسمت -که حکم مقدمه برای ورود به مثنوی داشت- که این همان تثلیت و توحید نهفته در آن است[65]- با جمله‌ای زیبا از نویسنده بالا به پایان می‌برم او در همین مقاله می‌گوید:
 
«علی، خود، محمد دیگری است و شگفتتر آن‌که در سیمای علی، محمد را نمایانتر می‌توان دید.»[66]
 
در دنباله خطابه،[67] امام علی(ع) سخن از حواس وحی نیوش و رازآلوده و غیبی خود به میان می‌آورد: «رسول خدا(ص)، درحالی‌که سرش بر روی سینه‌ام بود،[68] قبض روح شد و جان او در کف من روان شد و آن را بر چهره خویش کشیدم.
 
من متصدّی غسل پیامبر(ص) بودم و فرشتگان مرا یاری می‌کردند، گوییا در و دیوار خانه فریاد می‌زد، گروهی از فرشتگان فرود می‌آمدند و گروهی دیگر به آسمان پرواز می‌کردند و گوش من از صدای آهسته آنان، که بر آن حضرت نماز می‌خواندند، پر بود تا آنگاه که او را در حجره‌اش دفن کردیم چه کسی به آن حضرت رسول اکرم(ص) در زندگی و مرگ [لحظه مرگ، غسل، کفن و دفن و ..] از من سزاوارتر است».[69]
 
پس تا اینجا به این لطیفه رسیدیم که:
 
دو مگو و دو مدان و دو مخوان
بنده را در خواجه خود محو دان
 
چون جدا بینی ز حق این خواجه را
گم کنی هم متن و هم دیباچه را [70]
 
*
 
چون خدا اندر نیاید در عیان
نایب حق اندر این پیغمبران
 
نه غلط گفتم که نایب یا منوب
گر دو پنداری، قبیح آید نه خوب
 
و خداوند در محمد(ص) تابید و محمد(ص) در علی(ع) و این هر دو در مولوی.[71]
 
حال به چگونگی انعکاس روح علی(ع) در ذهن و زبان مولوی می‌پردازیم و آن را به اختصار در مثنوی معنوی -که به قول خودش بازتاب قرآن است- به نظاره می‌نشینیم: [72]
 
مثنوی از ابتدا(یعنی نی نامه) تا انتها، سراپا شور و وجد و عشق است، قصیده‌ای شکوهمند و سرودی آسمانی در توصیف معشوق ازلی:
 
شاد باش ای عشق خوش‌سودای ما  
ای طبیب جمله علت‌های ما
 
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد [73]
 
*
 
با دو عالم عشق در بیگانگی
اندر او هفتادودو دیوانگی
 
غیر هفتادودو ملت، کیش او
تخت شاهان تخته‌بندی پیش او
 
مطرب عشق، این زند وقت سماع
بندگی بند و خداوندی صُداع
 
پس چه باشد عشق؟ دریای عدم
در شکسته عقل را آنجا قدم[74]
 
*
 
عاشقان را شادمانی و غم، اوست
دستمزد و اجرت خدمت، هم اوست
 
غیر معشوق، ار تماشایی بود
عشق نبود هرزه سودایی بود
 
عشق، آن شعله‌ست کو چون برفروخت
هر چه جز معشوق، باقی جمله سوخت
 
تیغ لا در قتل غیر حق براند
در نگر زان پس که بعد لا چه ماند [75]
 
این عشق ازلی و بیکرانه، که سراسر هستی را فرو گرفته، تجلیات بیکرانه دارد: از «خداوند» تا تجلی تام و تمام او یعنی«انسان» و در این میان تجلی در «انسان کامل» از «لونی دیگر» است و «صهبای دگر» دارد. به قول شبستری:
 
شعاع آفتاب از چارم افلاک
نگردد منعکس جز بر سر خاک
 
تو بودی عکس معبود ملایک
از آن گشتی تو مسجود ملایک
 
بود از هر تنی پیش تو جانی
وز او در بسته با تو ریسمانی[76]
 
آری:
 
مَلَک در سجده آدم زمین بوس تو نیت کرد
که در حسن تو لطفی دید بیش‌ازحد انسانی[77]
 
این عشق به انسان کامل -که در پیامبران و سرخیل آنان محمد(ص) فاتح آفاق ناگشوده معانی متجلی شده- موضوع مضمون‌پردازی بیکرانه در مثنوی شده[78] که از دفتر اول تا دفتر ششم را دربرمی‌گیرد و خاصه در دفتر ششم -که نزدیک به سفر ابدی مولاناست- به گونه‌ای کاملتر، عرضه شده است.
 
یادآور شدم که مثنوی با عناوینی چون: نی نامه، خدای‌نامه، عشق نامه، حسامی نامه، و پیامبر نامه نامبردارست که همه ناظر به یک نام است، انسان کامل، که آیینه تمام‌نمای خداوندی و حامل بار عشق (امانت و اختیار) شده است. [79]
 
قصه پیامبران در تمام مثنوی گسترده است و گرچه قصه برخی از آنان در بعضی دفاتر نمود بیشتری دارد[80] لیکن همه این داستان‌ها مقدمه‌ای برای ورود به قصه پیامبر اکرم(ص) است و چون به این سرزمین می‌رسد، کلام مولانا اوج می‌گیرد، چون به عشق می‌رسد[81] به حیرت، اندر حیرت پای می‌گذارد[82] جانش دیگر می‌شود و زبان به گونه‌ای دیگر.
 
قصه پیامبر اکرم(ص) در مثنوی شریف، پراکنده است و در هر دفتر بسامد دارد به گونه‌ای که مثنوی را می‌توان «محمد نامه» دانست و البته می‌دانیم این کتاب، ترجمان قرآن است و به تعبیر خودش «فقه الله الاکبر» «ولایمسّه الا المطهرون» و « تنزیل من رب‌العالمین»[83]، یعنی قرآن است و قرآن، خود «پیامبرنامه» است:
 
قرآن که بهین کتاب جاوید است
جز شرح جمال آن «دل‌آرا» نیست [84]
 
و به فرموده مولانا:
 
دل چو اسطرلاب شد، آیت هفت آسمانی
«شرح دل احمدی»، هفت مجلد رسید[85]
 
و مولانا خود، حیات بر بار و معنوی خویش را مدیون قرار گرفتن در جاذبه و مغناطیس نبوی می‌داند و نگاهی به اسم و لقب (جلال‌الدین محمد و مولوی) و مسمای فربه او یعنی مثنوی معنوی[86] همین نکته را ناظر است:
 
گر شدی عطشان بحر معنوی
فرجه‌ای کن در جزیره مثنوی
 
فرجه کن چندان‌که اندر هر نفس
مثنوی را معنوی بینی و بس [87]
 
و این ارادت بیکرانه، شاید ازآن‌جهت است که در دفتر و دیوان عارفان، قرآن برای انسان (کامل) است نه انسان برای قرآن و پیامبر اکرم(ص) است که وحی را فرود می‌آورد و جنبه عینی و کامل قرآن[88] در وجود محمدی صورت و صیرورت یافته و در یک کلمه ویژگی قرآن «کریم» است و وصف پیامبر(ص) با لقب «اکرم»[89] و نه قرآن کریم، که آفرینش و رستاخیز و آخرت و رسالت و فلک و ملک همه برای اویند و او برای انسان:
 
عرصه گیتی مجال همت او نیست
روز قیامت نگر مجال محمد
 
همچو زمین خواهد آسمان‌که بیفتد
تا بدهد بوسه بر نعال محمد
 
شمس و قمر در زمین حشر نتابد
نور نتابد مگر جمال محمد
 
شاید اگر آفتاب و ماه نتابند
پیش دو ابروی چون هلال محمد
 
سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی
عشق محمد بس است و آل محمد [90]
 
بنابراین نمودار: قرآن کریم، پیامبر اکرم(ص)، امام علی(ع)،[91] مثنوی معنوی را به خاطر بسپاریم تا دوباره به مثنوی معنوی بازگردیم.
 
در مثنوی از امام علی(ع) -نسبت به مقام نبوی- کمتر یاد شده است و این بدان سبب است که وصف نبوی، به دنباله خود ستایش علوی را به همراه دارد. کیست که نداند توصیف پیامبر اکرم(ص)، توصیف قرآن کریم و وصف حضرت امیرمومنان(ع)، ستایش قرآن است و ملازمت این دو (قرآن و علی(ع)) مقوله‌ای روشن و از اقدامات پیامبر(ص) برای تعیین و تثبیت رهبری پس از خودش است [92]و چنان‌که پیامبر اکرم(ص)، جلوه دیگر کتاب خداوند است، نایب او نیز قرآن ناطق اوست و از این بابت تجلیل کتاب ناطق خداوند است.
 
 
[1] جلال‌الدین محمد مولوی، مثنوی معنوی، به تصحیح رینولد ا. نیکلسن، چاپ ششم، انتشارات هرمس، تهران 1395، دفتر اول، ص 166.
 
[2] این موضوع در مورد تمام انسان‌های حق‌مدار، که از مرز خودخواهی (نان و نام) گذشته‌اند، صدق می‌کند و امام علی(ع) در ذَروه این تیپ (Type) انسان‌ها قرار دارد.
 
[3] مولانا غیر از مثنوی، آثاری چون: دیوان کبیر در 35 هزاربیت، کتاب فیه ما فیه مجالس سبعه و مکاتیب(مکتوبات، نامه‌ها) نیز دارد که به ویژه در دیوان کبیر رگه‌هایی از این مطلب ( حق‌خواهی و نگریستن به آفتاب) دیده می‌شود.
 
[4] سخن عرشی علامه طباطبایی(ره) و کلام جاودانه او را بنگرید در: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، چاپ پنجم، مؤسسه اعلمی، بیروت 1403 ه – 1983 م، ج 5 / 258.
مولانا در این زمینه (حق، حق است آفتاب، آفتاب است):
شاخ گل هر جا که روید هم گل است                     خُم مُل، هر جا که جوشد هم مُل است
گر ز مغرب بر زند، خورشید سر                      عین خورشیداست، نه چیز دگر
مولوی همان 6/922.
 
 
[5] بنگرید به: مدخل «ابوحنیفه» در تمام دایرة المعارفها، سفینة البحار(عباس قمی) و دیگر موارد
 
[6] بنگرید به: ابن ندیم، الفهرست و دیگر مدخل‌ها «محمد بن ادریس» موارد محبت او را بنگرید در: دیوان الامام الشافعی، جمع و تحقیق و شرح امیل بدیع یعقوب، چاپ هشتم، دارالکتاب العربی، بیروت 1422ه. 2001م، ص 48، 59، 90، 115، 122و 152.
 
قصه شمار خلفا را از او پرسیدند و سه تن را نام بردن از او مشهور است به او گفتند: «چرا علی(ع) را نام نبردی گفت «علی نفس پیامبر است.»
 
[7] این موارد از باب تبرک و نمونه بود.
 
[8] سخن استاد محمدرضا شفیعی کدکنی است.
 
[9] چون مثنوی با تمثیل نی آغاز می‌شود (ابیات هجده‌گانه نخستین) که پرشکوهترین قصیده در وصف انسان و چکیده کل این کتاب است. بنگرید به: عبدالحسین زرین‌کوب، سرّنی، چاپ دوم، انتشارات علمی، تهران 1364، ج 1/ 17 -65(مثنوی در نینامه).
 
[10] مولانا در طعن کسانی که مثنوی را تخفیف کرده‌اند(صدرالدین قونوی) می‌فرماید: کاین سخن، پست است یعنی مثنوی/ قصه پیغمبر است و پیروی. مولوی، همان 3/522. زرین‌کوب ، همان 1/436 (در قلمرو وحی، از مشکات نبوت).
 
[11] مولوی فرماید: گشت از جذب چو تو علامه‌ای / در جهان، گردان«حسامی‌نامه»ای/ همان 6/915.
 
[12] سراسر مثنوی از نی تا قصه دژ هوش‌ربا در دفتر ششم، یک غزل عاشقانه در فراق و وصال محبوب ازلی و سرودهای آسمانی در غم غربت و هبوط و دروی از معشوق است.
 
[13] تعبیر امام خمینی(ره) از این کتاب.
 
[14] تعبیر احمد شاه مسعود -فرمانده جبهه پنج شیر در افغانستان- از مثنوی
 
[15] تعبیر استاد محمدرضا شفیعی کدکنی و اقبال لاهوری
 
[16] تعبیر خود مولانا از کتابش در مقدمه عربی دفتر اول و مقایسه آن با قرآن (همان 1/3-4) و نیز در کتاب مناقب العارفین افلاکی (با تعبیر بنده به سوال‌کننده که: «ای ( ادامه ص 6 خ اخر)   
 
[17] مولانا پیامبران او در این قصه، به اختصاص رسول اکرم(ص) را موجودات عرشی می‌شمارد که پایی به زمین گذارده‌اند تا دست کسی را بگیرند و از طبیعت برکشند که در جای دیگر می‌فرماید:
 
حاکم اندیشه‌ام، محکوم نی/زآن‌که بنا حاکم آمد بر بنا
 
جمله خلقان، سخره اندیشه‌اند/ زآن سبب خسته‌دل و غم‌پیشه‌اند
 
قاصداً خود را به اندیشه دهم/ چون بخواهم از میانشان برجهم
 
قاصداً زیر آیم از اوج بلند/ تا شکسته پایگان بر من تنند
 
مولوی، همان 2/325
 
[18]سایس: سیاستگر، تربیت‌کننده و پیامبر آنچه لگدها از ستوران خورده‌اند به قول مولانا: نفس‌ها را تا مُروض کرده‌ام/ زین ستوران بس لگدها خورده‌ام. همان 4/638.
 
[19] مولوی، همان 1/71. نیز ک ر ب: تقی پورنامداریان، داستان پیامبران در کلیات شمس
 
[20] که هدف از آن قصه‌پردازی نبوده و الگوبرداری و خشیت و توبه و انابه و ذکر و یاد خدا منظور است، سوره انبیاء، 5-48و 94.
 
[21] سوره انبیاء 91-50.
 
[22] سوره‌های: یونس، هود، یوسف، ابراهیم، مریم (که برخی او را پیامبر دانسته‌اند)، محمد، نوح و موارد دیگر.
 
[23] که تقریبا یک‌سوم قرآن را دربر می‌گیرد.
 
[24] مولوی، همان 4/575، تمثیل«ثمر و شجر» به طور گسترده در مثنوی مورد استفاده است.
 
[25] همان 1/53.
 
[26] مولوی، همان 1/36، و کتابهای مستقل در این موضوع(محمد(ص) در انجیل) نگاشته شده که جای یاد کرد نیست و در قرآن کریم اشاراتی به موضوع هست، سوره بقره 89، و سوره صف 6.
 
[27] مصلح الدین سعدی، کلیات سعدی، به تصحیح محمدعلی فروغی، انتشارات هرمس، تهران 1385، ص 1070.
 
[28] سوره‌هایی چون: طه و مزمل، مدثر، قیامت، دهر، نبأ، عبس، تکویر، بروج، اعلی، غاشیه، فجر، بلد، شمس، ضحی، انشراح، تین، علق، قدر، بینه، فیل، قریش،نصر و کوثر(در سوره‌های کوتاه) در این رده قرار می‌گیرند.
 
[29] مولوی، همان 6/1035، مقام شهادت برای پیامبر اکرم(ص) و شاهد بودن در آفرینش (قبل از خلقت و در عالم است و نیز شاهد بر اعمال دنیوی انسان و ناظر بودن در قیامت ) بزرگترین آیه و مقام نبوی است که در اختیار نایب و خلیفه راستین او هم قرار داده شده است.
 
[30] مولوی، همان 1/34.
 
[31] همان 2/219.
 
[32] البته مولانا کلمه شاهد را به دو معنا می‌گیرد: شهادت بر کل آفرینش از ابد تا ازل و شاهد به معنای زیبارو که خداوند به عشق صورت او- که به صورت خویشتن است- هستی را پدیدار کرد:
 
ماه فرو ماند از جمال محمد
 
سرو نباشد به اعتدال محمد
 
قدر فلک را کمال و منزلتی نیست
 
در نظر قدر با کمال محمد
 
سعدی، همان 1070
 
[33] سوره رعد/ 43، سوره در ابتدا و میانه و آخر، سخن از معجزه خواهی مشرکان است و در پایان سوره امام علی(ع) را «معجزه پیمبر» می‌شمارد. این آیه به نظر استاد محمدتقی شریعتی(ره) -قرآن‌شناس و نهج‌البلاغه‌پژوه نامدار- در میان ‌همه آیات مربوط به ولایت، شکوهمندترین است. ر. ک به: محمدتقی شریعتی، علی(ع) شاهد رسالت، مهدی(عج) موعود امم، حسینیه ارشاد؛ تهران 1351، ص 48-56.
 
[34] مولوی همان 1/34.
 
[35] نورالانوار، (نور علی نور، و به تعبیر ریگ ودا: جیوتی سام جیوتی (Juotisam –Jyoti) همان حقیقت مطلق است
 
[36] سوره نور/ 35.
 
[37] علی شریعتی، مجموعه آثار (1)، چاپ سیو پنجم، انتشارات چاپخش، تهران 1379، ص 110.
 
[38] علی شریعتی، مجموعه آثار (32)،  چاپ بیست و سوم، انتشارات قلم ،تهران 1384، ص 1005.
 
[39] چون در دهه ولایت (غدیر خم و ...) قرار داریم به شادی ایام اندکی سخن ادامه یافت.
 
[40] سوره بقره/ 207، میبدی، کشف‌الاسرار 1/554 و البته مرحوم طباطبایی دیگر شأن نزول‌ها (خود را از رومیان خریدن و اسلام آوردن و نیز خود را از مشرکان خریدن و با پیامبر(ص) به مدینه آمدن) را با شراء النفس  (دادن جان) درست نمی‌داند و شراء را اشتراء نمی‌شمارد. طباطبایی، همان 2/100. و البته برخی قصه «موأخاة» را در اینجا هم می‌دانند.
 
[41] و البته این عمل توسط حضرت ابیطالب(ع) بارها انجام شده و فرزند خود را بارها فدایی پیامبر اکرم(ص) گردانیده است.
 
[42] که قصه آن به سال نهم هجری (عام الوفود یا عام تبوک) و 21 ذی‌الحجه بازمی‌گردد.
 
[43] میبدی. همان 2/147. آیه علی(ع) را خود محمد(ص) می‌شمرد.
 
[44] همان
 
[45] همان 2/151. که اشاره‌ای به آیه تطهیر (احزاب 33) نیز دارد.
 
[46] مِرطٌ مَرجّلٌ مِن شَعرالاسود.
 
[47] محمود زمخشری، الکشاف، ترتیب و ضبط و تصحیح مصطفی حسین احمد، چاپ سوم، دارالکتاب العربی، بیروت 1407ه، 1987م، ج1/369.
 
[48]«وانفسنا وانفسکم» طباطبایی همان 3/233. و بحثهای طولانی در مورد امام حسنین(ع) که آیا فرزند پیامبر(ص) شمرده می‌شوند یا نه و استدلال‌های امام رضا(ع) در محضر مأمون و استنادات قرآنی ایشان و دیگر موارد - را بنگرید در: همان 3/228-244.
 
[49] نهج‌البلاغه/ 399(خطبه 192).
 
[50] تحنّف یا تحّنث به معنای دوری از گناه و به ماههای سال آخر بعثت گفته می‌شود که پیامبر(ص) برای خودسازی به حراء می‌رفتند و در خطبه آمده است ر. ک .به: نهج‌البلاغه/ 398(خطبه قاصعه). و البته در انتهای خطبه ، سخن از حوادث عجیبتر از این مورد است که محل ذکر نیست.
 
[51]. این موضوع به «علم امام» برمی‌گردد که محل سخن آن در این مختصر نیست که از امور تناقض‌آلود و شگفت( paradoxical ) در آفرینش است.
 
[52] مولوی، همان 1/165. مولوی مکرر روی کلمه «دیدن» تکیه می‌کند ولی به جای «چشم تو» می‌توان گفت: «گوش تو ادراک غیب آموخته» زیرا که این دو با هم در ارتباطند و به هم نسبت داده می‌شوند.
 
[53] حدیث «قرب نوافل» ناظر به همین نکته است که «بنده در سیرالی الله چشم و گوش و زبان خداوند می‌شود» و محمد(ص) سراپا وجود خداوند شد و لبریز از او و امام علی(ع) سراپا وجود محمد(ص) شد و گزاره «من، تو، او» همه «او» کامل گردید.
و مگر عاشق، جز این است: همه وجود او سر تا پای او همه معشوق است به قول مرحوم منزوی: بی تو به سامان نرسم، ای سرو سامان ‌همه تو/ ای به تو زنده همه من، ای به تنم جان‌ همه تو./ من همه تو، تو همه من، او همه تو، ما همه تو / هر که و هر کس همه تو، ای همه تو، آن‌همه تو.
 
حسین منزوی، مجموعه اشعار حسین منزوی، به کوشش حسین فتحی، موسسه انتشارات آفرینش نگاه، تهران 1388، ص 423.
 
[54] در متن «ساعة» هست که «طرفه» ترجمه کردم( لحظه).
 
[55] امام(ع) به تردید دیگران اشاره دارد. بنگرید به: میبدی همان 1/562.
 
[56] «واستیه بنفسی» اشاره به همان «علی(ع)، نفس –جان- پیامبر(ص) است». می‌نماید.
 
[57] اشاره به قرار برخی صحابه کبار در غزوه احد دارد. ر. ک به : سوره آل عمران 153.
 
[58] نهج‌البلاغه/ 413(خطبه 197).
 
[59] که در جوانی و آخر دبیرستان (سال‌های 54-)53 با او آشنا شدم و نویسنده را «چیز دیگر» یافتم، یعنی دکتر شریعتی(ره) و کتاب اسلام‌شناسی او چاپ طوس.
 
[60] یعنی: خلفای سه‌گانه، سعد وقاص، طلحه، زبیر، سعد بن عباده(از خزرج)، بشیر بن سعد(از اوس)، عبدالرحمن بن عوف، معاویه و ابوسفیان.
 
[61] جامعه‌ای که با ارزش‌های جاهلی(و رهبری بر اساس دمکراسی قبیله‌ای، یعنی: شیخوخیت) فاصله‌ای ندارد، پذیرای علی(ع) جوان و سی‌وسه سال نیست!
 
[62] تصور می‌رود که پیامبر(ص) فقط در غدیر خم به شایستگی و امامت امام علی(ع) تصریح ورزیده است خیر! پیامبر(ص) به قول دکتر شریعتی: «غیر از غدیر، در 22 مورد دیگر تصریح به ولایت علی(ع) نموده است» از کودکی علی(ع) -در هر لحظه و زمان، سفر و حضر، تابستان و زمستان- تا لحظه وفات و ارسال «جیش اسامه» و پس از آن -که فرصت یاد کرد موارد نیست- به این امر اساسی پرداخته است.
 
[63] علی شریعتی، اسلام‌شناس، چاپ طوس، مشهد 1347، ص 429.
 
[64] همان 430.
 
[65] یعنی: تابیدن خداوند در محمد (ص) و تابیدن محمد(ص) در علی(ع) و نمودار مثلثی با اضلاع (من، او تو) و (محمد(ص)، خدا، علی(ع)) . تصور نشود که سخن مشرکانه می‌گویم و «محبّ غالی» هستم نه، می‌دانم چه می‌نویسم و حتی سخن بالاتر از این قلم شکسته است به قول شهریار: نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت/ متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را.
 
محمدحسین شهریار، سرود آبشار، منتخب اشعار شهریار، انتشارات سخن، چاپ دوم، تهران 1387، ص 22، چه میگویم؟مگر می‌توان با کلمات سخن از اعجاز خداوند در زمین، یعنی امام علی(ع) گفت! باید به سکوت، گوش فرا داد تا از او چه‌ها می‌گوید؟ او (سکوت) با علی(ع) آشناتر است و گفتنی‌ها را در نگفتنی‌ها شنید!.
 
[66] شریعتی ، اسلام‌شناسی (چاپ طوس)/ 584.
 
[67]نهج‌البلاغه/ 413 ( خطبه 197)
 
[68] چنان‌که در کودکی علی(ع) سرش بر سینه پیامبر اکرم(ص) بود. همان 398 (خطبه 192) «درحالی‌که کودک بودم مرا در آغوش خود می‌گرفت و در بستر مخصوص خود می‌خوابانید و بوی پاکیزه خود را به من می‌بویاند».
 
[69] نهج‌البلاغه 213 خطبه 197.
 
[70] مولوی، همان 6/1049 می‌توان گفت: «سه مگو و سه مدان و سه مخوان»
 
[71] همان 1/33 با پوزش از تکرار
 
[72] که قسمت اصلی و دوم مقاله محسوب می‌شود.
 
[73] مولوی، همان 1/06 از نی نامه تا داستان شهزادگان(در دفتر ششم) این عشق در هر سطر و صفحه، دست از سر مولانا برنمی‌دارد. زیرا که برای همین مهم (عشق) زاده و زندگی می‌کند و می‌میرد و زادن و مردن ابتدا و انتهای عشق است.
 
[74] مولوی، همان 3/543
 
[75] همان 5/747 موارد یاد شده از باب نمونه بود وگرنه انعکاس عشق در مثنوی بیکرانه است و دیگر موضوعات مانند: عقل، تحقیق، جبر و اختیار، جنون، حیرت، خیال، شهود، فلسفه یقین و مرگ، در حاشیه قرار دارند. در این باره بنگرید به: عبدالوهاب شاهرودی، نوبت عاشقی، بازتاب آیه الست در آثار مولانا با تکیه بر مثنوی، انتشارات تراث اسلامی، تهران 1403.
 
[76] حسین الهی قمشه‌ای، گلشن راز (باغ دل)/ 57.
 
[77] حافظ، 359
 
[78] و به نگارش آثار و نوشته‌های فراوان انجامیده، که کمتر به استقرای تام در مثنوی (و یاد کرد تمام آفاق آن ) پرداخته‌اند.
 
[79] و راز برکشیدن انسان همین است که او از ظلومی و جهولی «بار غم عشق» را به جان خرید.
 
[80] مانند قصه سلیمان در دفتر چهارم مثنوی(از صفحات 613-569)
 
[81] مولانا در این باره فرماید: ای سرافیل قیامتگاه عشق/ ای تو عشق عشق و ای دلخواه عشق - مولوی همان 3/542.
 
[82] مولانا فرماید: حیرت اندر حیرت آمد بر دلش/ گشت بس تاریک از غم منزلش
 
[83] برخی از تعبیرات گوناگون او در دیباچه دفتر اول مثنوی، مولوی، همان/ 3.
 
[84] سروده مهدی الهی قشمه‌ای (ره)
 
[85] مولوی، کلیات شمس/ 369.
 
[86] در هر دفتر نزدیک به پنجاه مورد به تاویل احادیث نبوی و تجلیل خالصانه از مقام شامخ پیامبر اکرم(ص) می‌پردازد.
 
[87] مولوی، مثنوی معنوی، 6/917.
 
[88] چنان‌که قرآن کریم، جنبه لفظی و کتبی این کتاب است.
 
[89] و کریمه: «اقرء و ربک الاکرم، سوره عقل/ 3) ناظر به عظمت مقام تربیت و هدایت بر آفرینش.
 
[90] سعدی ،همان/ 1071.
 
[91] از قرآن کریم، نهج‌البلاغه، مثنوی(نایب، همان منسوب است و دوبیتی محصول احولی و کژبینی است) و دیگر موارد یاد کردیم که «علی(ع)، نفس پیامبر(ص) است» و این «دو شمع و پروانه»اند، چنان‌که مردم می‌خوانند:
 
بارها گفت پیمبر که :«علی جان من است»
 
هم به جان علی و جان محمد صلوات
 
[92] این «نص» ها فراوانند از جمله: یوم الانذار، رایت، منزلت، ملازمت حق، ثقلین، سفینه، خاصف النعل، اخوت، اتحاد، طیر مثنوی، اعلام برائت، ؟  قرآن و غدیر و دیگر موارد، بنگرید به: مصطفی دلشاد تهرانی، میراث ربوده . 101-119.

انتهای پیام