به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، کتاب «عایده» که آخرین اثر از محبوبه سادات رضوینیاست برشی از رنجهای یک مادر شهید جبهه مقاومت را در رمان ۲۸۴ صفحهای بازگو کرده و حالا عنوان و موضوع نشست زنان مقاومت شده است.
درباره این کتاب نظرات زیادی مطرح شده، اما از همه مهمتر بیانات مقام معظم رهبری و موضوع شاخص آن، رخدادهای بعد ۷ اکتبر، «عایده» را برای مخاطب کتابخوان متمایز از دیگر کتابها با موضوع مقاومت کرده است. این کتاب یکشنبه هشتم شهریور در نشست زنان مقاومت در حوزه هنری بررسی شد.
هدی محمدی، مجری کارشناس نشست زنان مقاومت گفت: اثر محبوبه رضوینیا که محوریت به قولی بحث امروزمان را دارد، از چند حیث کتاب متفاوت و متمایزی است که از مهمترینش شروع میکنم، یعنی عایده مادر یک شهید مقاومت لبنانی است که در جنگ سوریه در مبارزه با داعش به شهادت رسیده است. شهیدی ۱۷ ساله که البته زمان شهادت ظاهراً ۱۸ سالش را تمام کرده بوده است. این کتاب از چند حیث برای ما متمایز و متفاوت است و اگر اولین کتابی نباشد که انتشارات سوره مهر درباره مسئله مادر شهید غیرایرانی منتشر کرده، حتماً به قولی مهمترینش است، از این لحاظ که تمرکز رسانهای بر آن زیاد است. این مادر شهید یک بار به ایران آمد و قریب به دو ماه اگر اشتباه نکنم ایران بود. خدمت مقام معظم رهبری رفت و در نشست بانوان با حضرت آقا صحبت کرد. مقام معظم رهبری درباره کتاب و درباره شخصیت او صحبت کردند و همه اینها باعث شد که تمرکز بر این کتاب بالا برود.
فاطمه رایگانی:
من مطالعه زیادی در یکسال گذشته درباره تعبیر «زن و مقاومت» و «مقاومت زنانه» داشتهام. معتقدم مقاومت زنان به نحوی طرح شده که زن را از جای خود کنده و او را از قابی بیرون کشیده و قصد شرح او را دارد و از آنجا که بینسبت با اجزا است، تبدیل به کار ویترینی شده است و از شدت تکرار عبارت گویا معنای عبارت معطل شده است. این حس من نسبت به زن و انسان مقاومت است. طرح بحث انسان مقاومت و زن مقاومت در حال دچار شدن به تکراری است که ما را از معنا باز میدارد و احساس بسندگی ایجاد میکند. چراکه این بحث از کلیت خود خارج نشده است. گویا تعبیر تنک است و صرفاً به نتیجه نگاه شده است، یعنی وقتی درباره انسان مقاومت و زن مقاومت صحبت میشود درباره یک زیست صحبت نمیشود، بلکه درباره یک اتفاق در زندگی آن آدم صحبت میشود، یعنی شما فرآیند را ندارید و نقطهای را دارید و اجمالا درباره آن صحبت میکنید.
آنچه که ما را از این وضعیت بیرون میآورد و فرصت بسط معنا را بهوجود میآورد، کتابهای شبیه «عایده» است.، یعنی جایی که وقتی شما به معنای واقعی به این آدم نزدیک شوید و به انسانیت او نزدیک شدید و طرحی از زندگی میبینید که خط تولید نیست بلکه یک شابلون است بلکه هرکدام با یک بستر و با یک تشخیص و امکانات و محدودیت یک باور را انتقال میدهند.
وقتی شما به تمایزها اشاره میکنید، آن انسان را بازتولید میکنید نه زمانیکه جزئیات را از او میگیرید و آدمها را شبیه هم میکنید. وقتی آدمها شبیه هم شوند، جزئیاتشان مشخص نخواهد بود.
تصورمان نسبت به تربیت، خط تولیدی است و فکر میکنیم باید یک خط تولید داشته باشیم و در سیستم وارد کنیم تا آدمهای شبیه هم بیایند. این وضعیت باعث از بین رفتن فرمول هم شده، چون ما با انسانهایی مواجه هستیم که تکثری از زیست دارند و از طرفی با منطقهای مشترکی که در زندگی قابل اشاره است.
زمانی که شما از جزئیات صرفنظر کنید، فهمیدن مواردی مثل اینکه از چیزی نمیترسند، در کتاب حذف میشود. در حالیکه این جزئیات است که رمان را معنادار میکند.
نکته دوم اینکه شما از طرفی با موضوع انسان مقاومت مواجه هستید، یعنی سنخی از انسان که در برابر آن نوعی از غلبه و تسخیر شکل گرفته، اینکه چه اتفاقی رخ میدهد که یک عده در یک جغرافیایی مثلاً در اروپا به خودشان اجازه میدهند به خاورمیانه بروند و غصب کنند و بگویند این زمین برای ما است. بعد بگویند شما بلد نیستید خودتان کشورتان را اداره کنید و انسانهای فاقد صلاحیت دیگری را انسان نمیدانند، به معنای انسانیتزدایی است و قدم اولش این است که شما دیگر انسان نیستید.
پرداختهایی که ما نسبت به بعضاً زندگینامه شهدا و مادران شهدا داریم، یکجور طرد مقدس در خودش دارد که با سلب کردن وجوه انسانی تصور میکنیم که مثلاً اینکه مطرح کردن خیلی چیزها در شان شهید و مادر شهید نیست یا در واقع گفتن آنها شان فرد را پایین میآورد، ولی در واقع نگفتن، آنها را از چرخه حیات و پیوستار زندگی بیرون میبرد و افراد را تبدیل به عنصری مستثنی میکند. در حالیکه زندگی مقاومت محصول انس است نه محصول خلق عادت و استثنا.
هدی محمدی، آیا عایده جزو آن بعد روایتهای استثناساز میشود که الان نکوهششان میکردید؟
ویژگی خوبی که در «عایده» وجود دارد این است که به زیست فرد نزدیکتر است. عایده یک نوعی از مادر شهید را به ما نشان میدهد که به نظر من چون اول شخص هم است اصلاً ما صلاحیت نداریم بگوییم که این مادر واقعاً اینجوری است یا خودش، خودش را اینگونه توصیف میکند. خودش معتقد است که اینگونه بوده و اتفاقاً به نظر من خیلی دور از تصور هم نیست و بعضی بخشها خیلی هم حتی عجیب بود، بنابراین کنجکاو بودم که چطور زندگی پدر مادری که هیچ نسبتی با این انگاره مقاومت ندارند چنین شیرین و هیجانانگیز بود. کشف این منطق که بالاخره نسبت این آدم با زندگیش که از دلش همچین سلحشوری بیرون آمده و انس با مقاومت دارد از دل این پدر و مادر متولد میشود که میگوید آقا من فقط با یک نفر ازدواج میکنم که مرد مقاومت باشد اصلاً برای من معیار ازدواج این است. خب این شما را با پرسش مواجه میکند و سوال درستی نیست که ما بگوییم که آیا عایده الان نمایندگی میکند یا نه. اشتباه این است که ما فکر کنیم که با یک کتاب عایده به الگوی زن مقاومت رسیدیم.
من معتقدم جاهایی که شما کشمکشهای انسانی را میبینید، همان جایی که شما در واقع گذشت عجیب غریب از فرزند میبینید که مثلاً مادر نسبت به شهادت فرزندش وجهی از حتی خونسردی از خودش نشان میدهد شما همین مادر را وقتی موقع مهدکودک گذاشتن بچهاش خداحافظی میکند میبینید که در حد مهدکودک طاقت ندارد.
این دوگانه نشان میدهد که چه میزان از دلبستگی در دوره حتی جنینی این بچه است و بعد یکباره چه میزان از گذشته بسیار مهم و بسیار طلایی که اینجاها ما را باید نزدیک کند همین که نشان دهد که یک مجموعه از انسانیتزدایی کجا اتفاق میافتد، آنجایی که به تو گفته شود که عین خیالش نیست که فرزند به میدان مبارزه میرود، یعنی بدانید که او اصلاً هیچ تعلقی به دنیا ندارد ولو در حد مثلاً همسر و فرزند. ولی وقتی اوج تعلقش را نشان میدهد در عین حال گذر کردن است، یعنی انسان مقاومت در این صرف نظر کردنهایش معنا پیدا میکند و صرفنظر کردن در تلاقی خواستنها معنا پیدا میکند نه بین نخواستن و خواستن.
علی اکبرش را دوست دارد به معنای واقعی کلمه در سوگ او میشکند و ابایی از نشان دادن این شکستن ندارد و از او که انقدر دوستش دارد صرف نظر میکند. فکر میکنم که این دو تا صحنه از عایده یعنی آنجاهایی که دارد در واقع اوج دلبستگیاش را به بچهاش در دوران بارداری و کودکی بچه نشان میدهد که حتی طاقت مهدکودک گذاشتن این بچه را ندارد و بعد ما به این صرف نظر کردن میرسیم ترسیمی از مقاومت است و اگر ما حواسمان به این نباشد و این را نبینیم و صرفاً وجه گذشتن را ببینیم، آن خطری که گفتم اتفاق میافتد.
یک نکته کلیدی یک گزارهای ممکن است در «عایده» باشد و در کتابهای دیگری هم باشد، خب این تصور به وجود میآید که ما بنا است از بین یک تعدادی کتاب که درباره سوژه انسان مقاومت است حالا چه زن چه مرد چه خود شهید چه مادر شهید چه فرزند شهید هر چیزی و این گزارهها را به قولی استخراج کنیم و این گزارهها بشوند معنای انسان مقاومت، ما از دل یک سری مفهوم عینی جزئی یک سری مفهوم کلی را انتزاع کردیم و ما حالا به دنبال انسان و به دنبال آن قصههایی میگردیم که اینها را داشته باشد.
سحر دانشور:
شما میفرمایید که من یک سری جزئیات را احساس میکنم تا کلیشههای پیشین را بشکنم. خود اینها در ادامه تبدیل میشوند به کلیشه. من چطور میتوانم یک لحظه را با تمام تفاوت و تمایزش حفظ کنم. یاد بحث قبلیمان افتادم که چطور شاخصهای انفجار در امتداد را حفظ کنیم. من میخواهم در این روایت ۴ تا عنصر را بیرون بیاورم. من دیدم آن زنی که میخواهم ببینمش و احتمالاً سوالی که برایم به وجود بیاید تا آن سوال من را به روایت برساند یا نرساند این است که من چه کسی هستم؟
اولین موضوعی که وجود دارد این است که من که دارم این صحنه را نگاه میکنم، صحنه زن ایرانی در دفاع مقدس را، صحنه زن فلسطینی در فلسطین را، حتی ممکن است صحنه زنی در آمریکای لاتین یا آفریقا را یا افغانستان، من چه کسی هستم و چه شاخصهایی دارم چه ویژگیهایی دارم؟ اساساً این من هستم که قبل از اینکه به آن صحنه نگاه کنم باید یک درکی از خودم داشته باشم تا اینکه بتوانم با درکی که از خودم دارم احتمالاً آن صحنه را هم بهتر ببینم هم بهتر بفهمم هم بهتر دربارهاش حرف بزنم. پس اینجا اولین عنصر این است که من که هستم.
من به عنوان زن ایرانی وقتی به مقاومت نگاه میکنم، این موضوع برایم مطرح میشود که آیا مقاومت در ساحت زندگی عایده با نوع مقاومت من متفاوت است؟ «جان» نقطهای است که من برای بقا در زندگی میجنگم و «حیات» لحظهایست که من سیاسی میشوم و آنجا مبتنی بر کنشهای سیاسی دست به اقداماتی میزنم و آن اقدامات میتواند حیات من را به گونهای که میخواهم شکل دهد. جان اما لحظهای است که من باید برای بقا بجنگم.
وقتی از انسانیتزدایی در فلسطین حرف میزنیم قاعدتاً انسانیتزدایی نه فقط در بالاترین سطوح که مثلاً یک کسی مثل عایده میگوید این مرگ من را هم به گروگان گرفته و من حتی نمیتوانم اختیار مرگم را داشته باشم، زندگیم را گروگان میگیرد. درست بعد از آنجا عملیات استشهادی را میگوید. خب حالا که زندگیام را از من گرفتی، یک مدلی که میتوانم بمیرم که در اختیار خودم باشد، انتخاب میکنم. یعنی آنجا مقاومت برای بقاست، اما من به عنوان زن ایرانی وقتی از مقاومت حرف میزنم و احتمالاً در نظرم نمیگیرم من در لحظه حیات دنبال مفهوم مقاومتم و مفاهیمی مثل تکثر هستم و این قاعدتاً خود من هستم. اما آیا متوجه این تمایز هستم؟
این سوالی اساسی است که چرا مقاومت برایمان مهم میشود و اصلاً من در ایران چرا برایم مقاومت مهم میشود؟ آیا من وقتی که به زن مقاومت فکر میکنم، به تمایز خودم و آن فکر میکنم؟ من در لحظه حیات سیاسی مشغول جنگ هستم و احتمالاً آن مفاهیمی که در سیاست و حیات سیاسی میتواند یک ساختی به یک زندگی بدهد، دارد به آن مقاومتش در جان هم کمک میکند یا آن را معنادار میکند.
هدی محمدی:
کتاب «عایده» روایت یک مادر شهید لبنانی که یک نویسنده ایرانی آن را نوشته است و این یعنی ما با یک روایت دست اولی مواجه نیستیم. به هر حال این وسط ترجمه وجود داشته و یک رفت و آمدهایی وجود داشته است. در نهایت زاویه دید کتاب اول شخص است، یعنی نویسنده به صحبتهای راوی گوش داده و به جای راوی نوشته است و گویی که نویسنده جا پای راوی گذاشته است. من میخواهم درباره این کتاب بگویم و صحبتی هم که دربارهاش دارم معطوف به همین انتخاب نویسنده است و اینکه انتخاب زاویه دید اول شخص آیا در نهایت به نفع کتاب «عایده» تمام شده یا به ضرر کتاب تمام شده است.
ساجده ابراهیمی:
نویسنده به دلایلی ممکن است اول شخص را انتخاب کند دلیل اولش ایجاد صمیمیت و نزدیکی است. اینکه میخواهد با مخاطب خود نزدیک باشد صمیمیت بیشتری داشته باشه و فاصله خودش را کم و کمتر کند و بتواند انتقال تجربه بهتری داشته باشد. دلیل دیگرش همین انتقال تجربه، تجربه زیسته و آن احساسات درونی است که با زاویه دید اول شخص ممکنتر میشود و راحتتر میتواند از آن حرف بزند و گویی راحتتر میتواند وجود خودش را بشکافد و به ما نمایان کند.
بنابراین در نهایت محدود کردن دیدگاه راوی است. یعنی صدایی که در روایت اول شخص بلند میشود صدای خود راوی است، صدایی که ما در کتاب میشنویم هم صدای آینه است، صداهای دیگر شنیده نمیشود که حالا میتوانیم بگوییم که ممکن است نویسنده برای هر کدامش دلیل داشته باشد. اینکه چرا سوم شخص نشده، اینکه چرا اول شخص گفته و… ممکن است نویسنده دلیلی داشته باشد برایش، ولی به هر حال باعث شده که یک سری نکات را، یکسری شاید ضعفهایی را و یکسری غفلتهایی در کتاب «عایده» رقم بزند.
خطایی که خیلی وقتها در کمین این نوع روایتها و این نوع خاطرهها، حتی کتابی مثل «دا»، کتابهای دیگری که یک نفر شنیده مثلاً کتابهایی که آقای کاظمی حتی خیلی از آنها را منتشر کردند، کتابهایی که بهعنوان تاریخ شفاهی ما داریم میبینیم، یک نفر نشسته پرسیده و نوشته و بعد اینها را بهعنوان همان روایت اول شخص به ما نشان داده، یک خطایی در کمینشان است و آن هم این است که ما دقیقاً نمیدانیم آیا با نگاه و با حرفهای دقیق خود راوی مواجهیم یا نقد و نظر و دیدگاه نویسنده هم به کار اضافه شده است.
یعنی درمورد صادقانه بودن روایت، درمورد اصل کار بودن روایت، ما اینجا میتوانیم دچار تردید شویم. حالا با فرض بر چنین صداقتی در انتقال روایت و این نکته وجود دارد که آنچه نویسنده ایرانی میپرسد، برای نویسنده ایرانی مهم است. به عبارتی او آن چیزی را میپرسد که خودش میخواهد جوابش را بگیرد. نویسنده میداند که چه چیزی را میخواهد و برای همانها هم سوال میپرسد و در نهایت یک تصویر کلیشهای از «عایده» هم به ما نشان میدهد و اتفاقاً نویسنده ما را به سمتی میبرد که روایت مادر شهید ایرانی از «عایده» به ما دهد. نویسنده در اینجا نویسنده منفعلی است چون خیلی جاها که میتواند گلوگاههای اصلی روایت کتاب باشد به ما چیزی نمیگوید.
این فرآیند و اینکه اصلاً چه اتفاقی از دل چنین خانوادهای برمیآید با آنچه بیرون از دل خانواده که مقاومت ندارند ضدیت دارد. اینکه از دل این خانواده چطور میشود که عایده بیرون میآید؟ چطور میشود عایدهای که با رفتن پسرش به مهدکودک مشکل دارد و گریه میکند و مثلاً بیقرار است یکباره برای شهادتش دعا میکند؟ و او را راهی میکند تا به حزبالله بپیوندد و چیزهایی شبیه این فرایندها اتفاقاً مهم است و به نظرم جاهایی که آدمها انتخاب میکنند و تصمیم میگیرند که از یک چیزی بگذرند و عبور کنند مهم است. اینها چیزهایی است که نه راوی به آن اشارهای داشته و نه خود نویسنده به سراغ این مسئله رفته.
زاویه دید اول شخص این کتاب ما را به تجربههای عائده خیلی محدود کرده. به این معنا که ما با صرفاً روایت احساسی عایده از ماجرا روبهرو هستیم و برای من ایرانی اینجا اهمیت پیدا میکند که شاید فضای متفاوت زیست یک زن لبنانی را هم درک کنم. اینکه یک زن لبنانی مثلاً پیشخدمت دارد، اینکه یک زن لبنانی آدم رکتری میتواند باشد، اینکه فضاهای متفاوتتری میتوانیم داشته باشیم، مباحثی است که من نیاز به درک آن دارم.
اصل کاشت، داشت و برداشت در این کتاب تقریباً اتفاق نمیافتد و ما در جایی با جزئیات بسیار زیادی از اینکه مادربزرگ در باغچه چه چیزی میکارد مواجهیم، اما جلوتر که میرویم اصلاً نمیفهمیم که این آدم که این همه علاقه داشت با یک آدم اهل مقاومت ازدواج کند چه شد که شوهرش بعد از ازدواج محو میشود.
نکته بعدی این است که آیا کتاب و آیا نویسنده در انتقال حس و حتی تجربه یک مادر شهید، موفق بود یا نه؟ من درباره این احتمالاً نمیتوانم نظر خودم را بگویم، چراکه برداشتها و نظرها میتواند متفاوت باشد. یک نفر میتواند بگوید که به نظر من خیلی عالی عمل کرده، یک نفر میتواند بگوید که به نظرم مثلاً خوب نبوده یا هر چیزی، اما چیزی که میدانم این است که ما بین اینکه روایت را از یک مادر خونسرد ارائه بدهیم با اینکه از مادری که داغ فرزند دیده اما تصمیم به صبر کردن میگیرد، گیر کردهایم. روایتی که عایده به ما میدهد یک زن خونسرد است اما من نیاز میدانم که بدانم کتاب این را نشان میدهد که من هرگز شبیه این آدم نخواهم شد، من هرگز مادر یک شهید نخواهم شد. چون چیزی که نیاز دارد این است که من از بچگی اهل نماز شب و اینجور چیزها باشم و یکباره برای شهادت پسرم دعا کنم، اما این پروسهای که چطور به این انتخاب رسیده، چنین چیزی برای ما وجود ندارد. این تصویری هم که کتاب از عایده نشان میدهد برای ما کمککننده نیست.
در نهایت جدای از ضعفهای دیگری که از پرشهای زمانی در کتاب وجود دارد، بخش دوم صحبتم این است که ما عایده را در نسبت با زن مقاومت چگونه میتوانیم ببینیم و نکتهای که وجود دارد این است که کتاب «عایده» به کلیشهای دچار شده که سالهاست کتابهای خاطرات شهدا به آن دچارند، چونکه چنین افرادی، آدمهای بسیار بیخطا و بینقصی هستند و به وضوح کتاب از چنین چیزهایی عبور میکند و در جایی به این اشاره میکند که پسرش علی در نوجوانی یک فضای متفاوتی داشت، در مثلاً سن و سال ۱۴ یا ۱۵ سالگی فضای متفاوتی داشت و صرفاً من نمیپسندیدم و به او میگفتم که مثلاً «بدو نمازتو بخون. به نظر من جای مهم همین است که چطور یک شهید جوانی که اهل خوشگذرانی است، اهل آهنگ گوش دادن است، اصرار دارد که به ما بگوید که توجه داشته باش، شهیدی که آدم بیخطا و بینقص بوده ازش عبور میکند.
نکته دیگر اینکه که وقتی از زن مقاومت حرف میزنیم، به گمانم منظور دقیقاً شابلون گذاشتن و یک الگوی واحد داشتن نیست، بلکه گونههای متفاوتی با تجربههای متفاوتی مدنظرند.
کتاب «عایده»، خود که یک الگوی تکراری را به ما نشان میدهد. نکته بعدی اینکه از به رسمیت شناختن انواع مقاومتهای دیگر هم اجتناب میکند، یعنی ما در ابتدای کتاب میبینیم که «عایده» با مادرش چگونه گیر سربازان اسرائیلی افتادند، مادری که حجاب ندارد، نماز نمیخواند و اعتقاداتی ندارد با سرباز اسرائیلی درگیر میشود که شما زمین ما را اشغال کردید.
خیلی جلوتر که میرود، باز «عائده» مدام مادرش را انکار میکند، یعنی مادرش را اصلاً به رسمیت نمیشناسد، اینکه یک زن بدون حجاب و بدون اینکه آن تصویری که همه از زن اهل مقاومت دارند را داشته باشد را کنار میگذارد و او مدام به حاشیه رانده میشود. مادرش حتی اگرچه در سالهایی محجبه میشود، در سالهای حتی مثلاً همین فرزند و نوه شهیدشان را دوست دارد، باز هم مادرش به رسمیت شناخته نمیشود، این را در مورد عایده میتوانیم بگویم.
اما اگر بخواهیم این موضوع را تعمیم دهیم و کمی بزرگتر این بحث را مطرح کنیم، اینکه ما در گونههای دیگری از ادبیات مقاومت هم این را نمیبینیم، «دلال مغربی» یک زن اهل مقاومت بوده که عملیات چریکی میکند، «لیلا خالد» هم زنی است که عملیات چریکی انجام میدهد و همچنان هم زنده است، ولی این زنها انگار به رسمیت شناخته نمیشوند. چراکه انگار ما توقع داریم «زن مقاومت»، در زنی که بر شهادت پسرش صبر میکند، خلاصه شود و به نظر میرسد گونههایی دیگر این زنها به رسمیت شناخته نمیشوند و اگر که ما این تجربههای متفاوت و متکثر را نداشته باشیم امکان قضاوت و به رسمیت شناختن از ما، به تدریج سلب میشود.
نکته دیگر اینکه آیا زن مقاومت در مادر شهید بودن خلاصه میشود، آیا در این خلاصه میشود که بر داغ فرزندش صبوری کرده و گریه نکند؟ ما چیزی که از «عایده» میبینیم، در نهایت یک هویت حل شده است، کسی که اگرچه ما یک جایی در حد یک خط میخوانیم که خودش دارد در مرکز مثلاً «احیا التراث» کار میکند، این زنی که تحصیلات دانشگاهی هم داشته، اما در نهایت هویت حل شدهای در همسر یک آدم اهل مقاومت و در شهید مثلاً حزبالله است و ما یک شخصیت و فردیت مستقل از او نمیبینیم، در حالی که به نظرم زن مقاومت، اتفاقاً زمانی معنادار میشود که از یک منیتی برای ما حرف بزند و ما ببینیم که از این منیت و فردیت عبور کرده خواسته که خودش را به هویت جمعیتری گره بزند و این مبحث در کتاب «عایده» وجود ندارد و یک تصویر تکراری است.
شما فرض کنید الان مثلاً نام عایده رو برداریم و اسم یک زن ایرانی را به جایش بگذاریم، اسم پسرانش را هم همینطور. این هیچ تفاوتی با روایتهایی که از مادران شهدا در همه جا خواندیم به ما نمیدهد.
نکته نهایی اینکه با توجه به صحبتی که خانم دانشور داشتند و گفتند «شهید آوینی در کارهایش گزارش حقیقت را میدهد، در کارهایی که پشت جبهه انجام میداده» و به نظرم چیزی که اتفاقاً از پس روایت انسان مقاومت و توصیف انسان مقاومت هم بر بیاید، همین گزارش حقیقت یا روزنامه نگاری تحقیقی است، یعنی زاویه دید سوم شخص که انقدر از سوژه فاصله میگیرد که میتواند درست توصیفش کند.
من نقل قولی را با واسطه از احسان عبدیپور شنیدم که میگفت: اگر همه مهارتهای نویسندگی را از تو بگیرند، کدام را انتخاب میکنی و گفته بود که مثال رو انتخاب میکنم، من فقط با مثال من میتوانم بنویسم، من خیلی به این فکر کردم و گفتم اگر که من باشم حتماً توصیف رو برمیگزینم، چون به نظرم توصیف کردن بدون هیچ زائدهای بدون اینکه بخواهیم هیچ نمکی به آن اضافه کنیم، به تنهایی از پس توصیف از پس نشان دادن و تصویر و انتقال خیلی چیزها بر میآید و دیگر نیازی نیست ما خیلی فضا را احساسیتر کنیم، نیاز نیست بخواهیم به زور اشک چشم بگیریم و فضاهای شبیه اینها توصیفی که فارغ از احساسات خود راوی فاصله گرفته و در عین حال نسبتی هم با او دارد، یعنی نمیخواهد انسانیتزدایی بکند، نمیخواهد مثلاً به مثابه یک خود غربی که یک انسان غربی که خودش استعمارگر است، این را توصیف کند. ما که اتفاقاً نسبتی با همسر شهید لبنانی با مادر شهید لبنانی داریم، اما فاصله میگیریم تا این آدم را بهتر ببینیم، نقصهایش و حتی خطاهایش را هم ببینیم. حتی ببینیم که کجا وقتی درمورد فرزندش حرف میزند، برایش بیشتر بولد میشود. بخشهای پایانی کتاب نیز به خواب و به مقولههای اینچنینی وارد شده، واقعاً من خیلی موافق این فضا نیستم، که مثلاً ما نبودیم پسر شهیدم آمده بود برای دخترم پول گذاشته بود. یا اینکه علی مثلاً گفته بود این اتفاق افتاده. البته نمیگویم وجود ندارد، برای مادر قطعاً وجود دارد و رنج او را هم انکار نمیکنم، اما اینکه در این کتاب واقعاً بخواهد دوباره به سمت این برود باز هم آن الگوی تکراری که خیلی جذاب نیست، مطرح میشود. فرض کنید این کتاب را یک دختر نوجوان میخواند و میگوید، من از بچگیام نماز نخواندم، نماز شب نخواندم، پس دیگر نمیتوانم و همین یعنی به نظرم این کتاب دارد تکثیر یک الگو میکنه و اتفاقاً فردیت عایده را هم داره انکار میکند و تمام.
هدی محمدی:
نکاتی که هر دو بزرگوار اشاره کردید، نکات درستی است چراکه ما نمیتوانیم با اطمینان بگوییم که خانواده عایده آیا با مقاومت ضدیت داشتند یا نداشتند، درواقع شکل دقیقی درباره خانواده عایده شکل نگرفته که ما متوجه شویم که نسبت این خانواده با مقاومت چه بوده؟ یکی از چالشهایی که کتاب عایده دارد این است که بیشتر از آنکه ما مولف ببینیم مترجم میبینیم، یعنی مشخصاً با فقدان بومیسازی ادبیات مواجه هستیم. بستر فرهنگ عربی در فصلهای با دقت کمی انجام شده.
در فرهنگ لبنانی و کلاً در فرهنگ عرب، خواب خیلی پررنگ است. ولی دقیقاً چون آن مسئله بومیسازی وجود دارد و خیلی به اینکه قرار است که برای مخاطب فارسیزبان کتاب نوشته شود، دقت نشده است.
نکته دیگر اینکه، برخی ابهامات است، ما وقتی میبینیم که در روایت مادر، فقدان پدر وجود دارد، یعنی ما مثلاً پدر را یکجا میبینیم، نویسنده باید بپرسد که در جنگ ۳۳ روزه، در جنگ داعش پدر کجا بود و وقتی سوالی ایجاد نمیشود، من راوی هم احتمالاً خیلی پاسخی ندهم.
یا مثلاً ممکن است انقدر حضور همسر برای من بدیهی بوده و داشتم میدیدمش که به قولی احساس نیاز به اینکه مطرحش بکنم ندارم، اما نکته بعدی اینکه ما میگوییم که کلیشهای وجود دارد و بازنمود این کلیشه را گردن ناشر و نویسنده میاندازیم، در حالی که بخش قابل توجهی از بازنمود این کلیشه گردن تصویر و فرهنگ ماست؛ از شهادت و خانواده شهید و حالا خانواده مکرم و محترم شهید و مسائلی از این دست است و اتفاقاً جدیترین دروازهبان خبر جدیترین سانسورچی اینجا میتواند خانواده شهید باشد. ما از همان اوایل دهه ۶۰ داریم به او میگوییم که تو باید شبیه این قدیس زندگی کنی، مادر معمولی نیستی. بعد حالا بعد از دوسه دهه که این را به شیوههای مختلف با رسانه با تعاملمان این را به او دادیم، چطور یکدفعه آن را از او سلب کنیم؟ وقتی میخواهیم شهیدش را نشان بدهیم، یعنی یک مقدار هم باید اینجا به خانواده شهید حق داد هم این فشار را از روی ناشر و نویسنده برداشت.
مرضیه بکان:
عایده که تشریف آوردند ایران، ما کاراکتر ایشان را دیدیم و در تعامل کوتاهی که با ایشان داشتیم، همین چیزهایی که در کتاب بود و برای ما کلیشه است دقیقاً در ایشان وجود داشت و کتاب خیلی نزدیک به کاراکترش بود.
انگار این نهادینه شده، انگار خانواده شهدا یا همسر یا همه آن افرادی که با شهدا در ارتباطند و خاطرهگویی میکنند یا تاریخ شفاهی میگویند، یا برایشان عادت شده یا این کلیشه در آنها وجود دارد که باید بیایند و راجع به این چیزها صحبت کنند.
ساجده ابراهیمی:
نسل جدید فلسطینیها با نسلهای پیشینیان خود، تفاوتها دارند، یعنی به هر حال یکی از این خانمهایی که در سوژههای عکس هم بود، «هبه» بود. هبه دختری است که در شرایط بمباران استوریهایی که میگذارد که به کافه رفته، استارباکس دستش گرفته و آرمان را زنده نگه داشته، اما طور دیگری. مسئله این است که این هم یک زن اهل مقاومت است، اما بله به نظرم نویسنده و کتاب موفق احتمالاً آن کسی است که خودش به دنبال سوژه بدود و از دل لیست روزمره این آدمها، آدمهای دیگری را هم پیدا کند.
حال، میتوان حدس زد که شاید چون که عایده سرور به ایران زیاد رفت و آمد داشته و در موسسه شهدای لبنان هم کار میکرده، این شانس را داشته که مثلاً با یک نویسنده ایرانی هم مواجه شود و کتابی از او منتشر شود، اما دیگر مساله به این برمیگردد که آیا خود نویسندگان انقدر استقبال میکنند از اینکه بروند و بگردند و زنهای دیگری را هم پیدا کنند و دربارهشان بنویسند و ما چنین چیزی را نداریم.
فاطمه رایگانی:
من هم به واسطه اینکه یک فرصت سهچهار ساعته زیست با خانم عایده را داشتم، این ترسیم را از او دور نمیبینم. اینها واقعاً درادبیات خود ما وجود دارد، مثلاً یک دوست عزیزی از مادر شهدا هستند، ایشان میگفتند که من میدانستم همسرم راضی نیست که پسرم به جبهه برود و من کمک کردم که سر بابایش را کلاه بگذارد و به جبهه برود و من به واقع نمونه ایرانی مادرم این ماجرا را هم دیدهام.
ما معنای مقاومت رو در فرم دیدهایم یعنی ما تصوری که از مقاومت داریم با شهادت، مادر شهید شدن، همسر شهید شدن و اینگونه محقق میشود برای همین هم میگوید وقتی دارم جزئیات میگویم به جزئیات دهشتناکی میرسم که ۹ بار خانهاش خراب شده است. من اصلاً هیچ وقت آن را تجربه نمیکنم، پس من دارم یک فرم از او میبینم و تصور میکنم این فرم صرفاً محققکننده مقاومت است.
خطای ما این است که فکر میکنیم انسان مقاومت کسی است که زندگی روزمره و صفر تا صدش با انسان بیرون مقاومت فرق میکند، به زعم من انسان مقاومت آن کسی است که همین فرمها را معنای مقاومت میبخشد.
حال من چرا میگویم تکثر و تنوع مهم است، چون مبارزه برای هرکسی در جایی از زندگیش معنادار میشود، مثال اینکه اگر جنگ هم نبود، این زنها بهخاطر فلسطینی بودنشان مقلوبه میپختند و حالا به این فکر میکنند که همین مقلوبه پختنشان را در جنگ چطور تبدیل به مبارزه کنند.
نویسندههای ما میخواهند بار جذابیت کارشان را سوژه بکشد، شما بیایید این را هر مدلی که میخواهید ترجمه کنید، آیا ما میتوانیم در غیاب آن جذابیت سوژه، خلق روایت معناساز انجام دهیم؟ ما چه بخواهیم، چه نخواهیم زمانی مقاومت از شکل مدام در جنگ و پاسدار جان، صرفاً تبدیل به یک نحوه زندگی تثبیت شده میشود که ما بتوانیم از آن صحنه حاد عقبتر بیاییم و این معناسازی را در جزئیات بقیه زندگیمان منعکس کنیم.
در همین کتاب شما ببینید گفته میشود در یک صحنهای همسایه به مادر عایده میگوید «این حجاب چرا اینطوری است؟ پیر شده و مادر عایده پاسخ میدهد خودش اینطور میخواهد» در آن لحظه اصلاً مهم نیست نسبت این مادر با مقاومت چیست، وقتی که عاملیت بچهاش را به رسمیت میشناسد، راه مقاومت را برای او باز میکند.
سحر دانشور:
به امتزاج افقها رسیدیم یه جورایی به زبان خودم خیلی کوتاه و خلاصه بگویم، ما یک جمله معروفی از آقای شاهحسینی نقل میکنند که کلیشه در محتوا نیست، در روایت و فرم است. حداقل خواستم این را تاکید کنم که درک و دریافت من وقتی گفتم، کتاب سر مسائل کلیشهای ایستاده، در واقع زندگی این زن بهعنوان زندگی یک زن مسلمان، یک زن مومن نبوده، یعنی من دریافتم این نیست که کسی که برای انتخابهای دینی حاضر است همه چیزش را قربانی کند، برای معنایی که این کلیشه است، نه!
∎