شناسهٔ خبر: 71033556 - سرویس اجتماعی
نسخه قابل چاپ منبع: جوان | لینک خبر

خاطرات یک رزمنده از عملیات شناسایی والفجر مقدماتی

تله انفجاری سر به هوا!

یک شب مشغول عبور از یک میدان مین بودیم که ناگهان پای یکی از بچه‌ها روی تله رفت. چیزی به روشنایی هوا نمانده بود و باید سریع او را خلاص می‌کردیم، اما تله مورد نظر خیلی عجیب بود. رشته سیمی باریک بود که یک سرش به زمین فرو رفته و سر دیگرش به مچ پای آن برادر پیچیده بود...

صاحب‌خبر -

جوان آنلاین: عملیات والفجر مقدماتی در بهمن ۱۳۶۱ جلوه دیگری از جنگ را پیش‌روی رزمندگان گشود. این عملیات در منطقه فکه در حالی صورت می‌گرفت که دشمن در آن منطقه به طول ۱۰۰ کیلومتر مانع ایجاد کرده بود. آنقدر طول و عرض موانع ایجاد شده دشمن در این عملیات زیاد بودند که رزمنده‌ها به عملیات والفجر مقدماتی «جنگ با مانع» لقب داده بودند. علی میرزایی از نیرو‌های تخریبچی دوران دفاع مقدس خاطراتی از شناسایی منطقه عملیاتی فکه را روایت می‌کند. 

 رمل‌های فکه
یکی از مسائلی که باعث شده بود فرماندهان منطقه فکه را برای عملیات والفجر مقدماتی در نظر بگیرند، نوع جغرافیای منطقه بود. به دلیل رملی بودن فکه، دشمن کمتر تصور می‌کرد که ما بخواهیم آنجا عملیات انجام دهیم. از طرفی در فکه موانع زیادی ایجاد کرده و به نوعی خیالش راحت بود. در مقابل ایران می‌خواست با انجام عملیات در فکه، شهر العماره عراق را بگیرد. اگر موفق می‌شدیم، راه ارتباطی به بصره مسدود می‌شد، اما متأسفانه عملیات لو رفت و امکان رسیدن به شهر العماره میسر نشد. 

 موانع عظیم
دشمن در منطقه عملیاتی فکه حدود ۱۰۰ کیلومتر مانع ایجاد کرده بود. این موانع از میدان‌های وسیع مین، سیم خاردار، کانال‌ها، سنگر‌های کمین و... تشکیل شده بودند. وسعت موانع باعث شده بود بعثی‌ها برای سرکشی به موانع و اطمینان از اینکه ما نخواهیم معبری از میان آنجا ایجاد کنیم، با بالگرد یا سوار بر خودرو به موانع سرکشی کنند. البته سنگر‌های کمین هم داشتند، ولی به هرحال سرکشی روزانه یا هفتگی به این ۱۰۰ کیلومتر، کار راحتی نبود و باید از طریق هوایی صورت می‌گرفت. 

 عمق منطقه
یکی دیگر از مشکلات ما در شناسایی منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی، عمق این منطقه بود. تازه بعد از عبور از چند لایه مانع، باید مسافت زیادی می‌رفتیم تا به هدف اصلی عملیات یعنی شهر العماره می‌رسیدیم. به نظر من در آن مقطع از جنگ، هنوز برخی فرماندهان خودی تجربه لازم را نداشتند؛ بنابراین مناطقی مثل فکه را برای عملیات انتخاب می‌کردند. البته دست و بال ما هم از حیث تجهیزات خالی بود و باید با کمترین امکانات، به مصاف سخت‌ترین موانع می‌رفتیم. چاره‌ای نبود و باید مناطقی را برای عملیات انتخاب می‌کردیم که دشمن کمتر تصورش به آن سمت می‌رفت. انتخاب فکه هم به همین دلیل صورت گرفته بود. 

 تله انفجاری
من نیروی تخریب بودم و گاهی همراه بچه‌های اطلاعات- شناسایی به منطقه می‌رفتم تا در صورت لزوم به آنها کمک کنم. اگر نیاز به خنثی‌سازی مین بود این کار را انجام می‌دادیم. یا اگر نیاز بود بدون خنثی کردن مین از بین میادین مین عبور کنیم، طبق تجربه سعی می‌کردیم راهکار‌ها را شناسایی کنیم و نیرو‌های اطلاعاتی را عبور دهیم. یک شب مشغول عبور از یک میدان مین بودیم که ناگهان پای یکی از بچه‌ها روی تله رفت. چیزی به روشنایی هوا نمانده بود و باید سریع او را خلاص می‌کردیم، اما تله مورد نظر خیلی عجیب بود. رشته سیمی باریک بود که یک سرش به زمین فرو رفته و سر دیگرش به مچ پای آن برادر پیچیده بود. نهایتاً به آن برادر گفتیم از تو فاصله می‌گیریم، با فشار سیم را از پایت بکن و تا می‌توانی به سرعت فرار کن. وقتی از ایشان فاصله گرفتیم، از همانجا نگاه می‌کردیم ببینیم چه می‌شود. آن برادر سریع به سمت ما دوید و آب هم از آب تکان نخورد. من دوباره به محل قرارگرفتن سیم تله برگشتم. چیزی نبود جز یک رشته سیم که انگار یک سرش به زمین متصل بود و سر دیگرش روی هوا معلق بود. خواست خدا بود که اتفاقی نیفتاد و سالم از آنجا خارج شدیم.