نرگسی چشمهای خیس مادران. عکسهای عزیزان مانده بر دیوار شهر. نخلهای خمیده از اندوه. هجوم بازماندگان برای رسیدن به ستارهها. هجوم مردم برای تشکر. تشکر از همدردیها و تسلیدادنها. ۱۶میلیارد کمک خیریه. صدای شیون مادر کنار ستاره. اشکهای ستاره. شعرخوانی کودکِ خسته از زمانه. باز اشک. نرفتن غمی که هزارساله است. باز وعدههای مسئولان چشم در چشم کارگران. ترس کارگران از غرش دوباره معدن. مصیبتهایی که پایانی ندارد. آبشدن پولهای خیریه در نیم ساعت. خروارها مشکل حل نشده. یاد زلزله طبس. من مانده در عمق صبر مردم کویر.
آنجا در طبس. در شیارهای «معدن جو» هنوز آوار مصیبتها بر زمین است. نه ۱۶ میلیارد که میلیاردها میلیارد توجه و همیاری نیاز است. در راه برگشت چشمم به نامههای درخواست کمک خانوادههای فوتشدگان روی چمدان خداداد میافتد. به هم نگاهی میکنیم سرمان را پایین میاندازیم. چند نامه را میخوانیم. کمک مالی - کمک مالی - کمک مالی. دستمزدها کفاف زندگی را نمیدهد. وعدهها عملی نشده است. چرخ معدن خوب نمیچرخد. یا اگر میچرخد برای کارگران نمیچرخد. پدر زیر خاک آرمیده است. مادر روی خاک دستش از زمین و آسمان کوتاه است. دختر دلتنگ و پسر دستتنگ. خطبهخط نامهها همین است. شمارهحساب فراوان. خداداد میگوید یکدست صدا ندارد. چند شماره کارتبانکی از میاننامهها را یادداشت میکند. ما برمیگردیم؛ اما آنها میمانند. چارهای جز ماندن ندارند. آن معدن پدرشان، پسرشان، همسرشان را از آنها گرفته است و آنها میمانند تا روزیشان، حقشان را از معدن بگیرند.
سفر به طبس تمام شده است. اما توجهها و رسیدگیها نباید تمام شود. آنجا هنوز کارها بر زمینمانده است. کمکها فعلاً دردی را درمان نکرده است. این واقعیت گزارش از بودن کنار خانوادههای داغدیده است.