همشهری آنلاین-لیلا باقری:
راوی: شما به روح اعتقاد دارید؟ اگه دارید، دو تا انتخاب دارید، یا ته هرچی رو کشیدید پرت کنید بیرون یا پرت نکنید بیرون...
فریرو: چی چیو ته هرچی رو کشیدید پرت کنید یا نکنید، آبجی! بوخوری شدیم بسکه این نسناسها هر کوفت روشنی رو دیدن ورداشتن و کشیدن تا ببینن سیگار ادیبالسلطنهس یا نه!
راوی: فریرو امون بده... میگفتم: اعتقاد دارید یا ندارید دو تا انتخاب دارید...
مشفقمیرزا: ندارند بانو! ندارند...
راوی: اعتقاد به روح؟
مشفقمیرزا: خیر بانو... حق انتخاب!
راوی: باز این گفت بانو! یه بار دیگه بگی بانو میزنم روح به روح بشی.
مشفق میرزا: چرا بانو؟
راوی: چرا و چمچاره! یه دقه زبون به دهن بگیرید وا موندهها...
علی قاتی (با خنده): من وا نموندم، بسته موندم... بعد وا شدم... من وابسته موندم...
راوی: وابسته مونده، رو آب بخندی یخچال!
مشفقمیرزا: بانو ایشان البته روی آب خندیدهاند قبلا. روحی ظاهرالسلام و امین را وقت رفتن به آن دیار دیدم و مرا خبر داد که جناب علی قاتی را هرچند که بعد از بریده شدن سرش توسط میرغضب در میدان پاقاپق مدتی به دیرک آجری بستند اما بعد او را به مردهشویخانه برده و سر تخت شستند و یحتمل اگر قرار بوده روی آب بخندد، همان وقت خندیده.
علی قاتی (با خنده): نه نخندیدم میرزا...
فریرو: بیبین آبجی! واسه همین چیزاس که میگم نندازن زمین ته هرچی کیشیدن... سرِ صبح چندنفری دور این میدون اعدام یه چی کشیدن، و تهشو انداختن رو زیمین... این علی قاتی پرید، قاپید، پوکید بیبینه مزه سیگال ادیب السلطنه رو میده یا نه، تا الان که بوق شبه داره خر و خر میخنده.
راوی: وایسید ببینم! فریرو تو میگی هرچیزی پرت نکنن، چون ممکنه سیگار نباشه و علی قاتی هر چیزی رو نکشه به هوای تجربه دوباره سیگاری که قبل اعدام از دست ادیب السلطنه، رئیس نظمیه روزگار قدیم تهرون گرفته؟
فریرو: خیر... نه بله! بابا به علی مادر مرده که سیگار میگار ندادن! این روحای علاف براش قصه سیگار ادیبالسلطنه رو گفتن... این اصلن نمیدونه سیگار چیه، اون وختا نبوده. حالا سر روحی فیلش یاد هندستون میکنه.
راوی: تو هم شدی لنگه مشفق میزرا نقطی، گیر میدی به همهچی؟
مشفقمیرزا: مگر من چه عیب و ایرادی دارم بانو؟ جز همان یک ایراد اعتیاد به چپق و زیادت خواستنش که رفتم چپقی بکشم اما چپقم را حسابی چاق کردند، انقدر که از قالب تهی گشته و تا نصفه به دیار باقی شتافتم. تهی گشته و سرگشته میدانم و هنوز کامل نرفتهام آن سو، مثل همین حضرات...
راوی: حیف که نمیشه نسق روح رو کشید... آخه میرزا حسابی! یارو رو آوردن میدون اعدام، دارن بهش چپق آخرشو میدن، تو پریدی وسط گفتی بده من بکشم؟
مشفق میرزا: مرا قضاوت نکنید! چرخ زندگیام مدتی چنبر گشته بود. به تهران آمدم تا چندی به عریضهنویسی مشغول باشم. همه سکههایم تمام گشته بود و حتی لباسی نو را هم با دیگر همشهریهایم دنگی دونگی خریده بودیم و در کاروانسرای سه راه دونگی اسکان داشتیم. سخت خمار چپق بودم که...
فریرو (با خنده): نسناس... که دیدی یارو وسط میدون داره ناله میکنه یکی بیاد چپق منو بکشه و تو هم گفتی چی بیتر از مفت کشی و رفتی اون چپقی رو گرفتی که انقد توتون داخلش ریخته بودن که ورقلمبیده بود و به ضرب شستت صاف و صوف کردی و هیچ حالیت هم نشد که میرغضبه داره واست کیبریت میکشه و چنتا پوک غلاج مشتی هم زدی که یهو دیدی ای دل ناغافل، رفتی گَلِ دار!
میرزا: معالاسَف درست میفرمایید!
راوی: راحت شدی میرزا... از تو عریضه بنویس درنمیاومد.
مشفق میرزا(با ناراحتی): جسارتا بقیه ارواح را مسخره بفرمایید. اقلا من معتقدم همه باید همه چیز نیمه کشیده را بیندازند کف خیابان تا یکی بالاخره به سیگار طعم ادیب السلطنهاش برسد و من هم شاید روزی چپق نیمه کشیدهای را یافتم... نه مثل این فریدونروح خبیث السلطنه یا آن علی شیره قاطی کن...
علی قاتی (با خنده): بابا شیره، شیره س...
فریرو: دِکی... میرزا یه جوری میگی شیره ... انگار... بابا انگورش چه فرقی با خرماش داره، خودم صد دفه توی این قهوه خونه مولوی بهت ته کاسه انگور جای خرما دادم، خرما جای انگورووو نفمیدی! اون رئیس آفتافه مچدشا هم اگه سوسه نمیاومد، علی جنسشو داده بود به داروغه و رفته بود... حالا گیریم قاطی داد... فرتی باید خِرکِش کنن پایِ قاپوق؟
علی قاتی(با خنده...): کاش قبلش بهم چلوکباب هم میدادن...
راوی: آها! غذا! توی چشیدن طعم آخرین چلوکباب که مشکلی ندارید؟
همه با هم: علی با خنده: نه... میرزا مشقق: نه حتی بهترش را هم خوردیم...
فری رو: هرچی بخش بوخوری بده این بخشش خوبه... سفره همه کبابیها میدون اعدام پربرکت.
علی قاتی(با خنده): پاقاپق...
فری رو: اون وقت که تو رو گردوندن تو گذر و بازار و حق تیغ خواستن و ملت دلشون سوخت واست و سکه رو سکه انداختن که زود خلاصت کنن اسمش پاقاپق بود، زبون بسه...! میرغضب دس بسته، کشون، کشون آوردت روی کپه خاک وسط میدون و تخته بندت کرد به اون نیم ستون آجر... بعدش اسمش شد اعدام، حالا هم که محمدیهس.
راوی: عهههه... فریرو... تلخمون نکن!
فری رو: دِ از تَل تلختره نوکرتم... تا قبل مشروطه که مردمو میذاشتن جلو توپ و... بومببب! یه تیکه ش هم نمیموند واسه رو تخت مردهشور خونه یا خفه میکردن یا سوار الاغ میبردن پای قاپق گردن میزدن، خیلیها مث همی علی رو واسه یه شیره قاطی گردن زدن... بعدش که تازه قانون اومد، همین میرزای خل وضعو به خاطر هوس چپق بردن گَلِ دار.
راوی: تو چی؟
فری رو(مِن و مِن کنان): شوما که خودت هم بودی، چند دفه بگم تا یادت بیاد.... بَرِ خیابونو گز میکردیم... صدای دور باش دور باش میاومد... سیگارم هنوز لا لبام بود...
قصهای برگرفته از خرده مراسمات قبل از مجازات محکوم و سرنوشت میدان محمدیه در تهران روزگاران قدیم.
نویسنده و راوی: لیلا باقری
صداپیشه: رضا سمائینیا
تدوین: عاطفه حسینزاده