به گزارش «راهبرد معاصر»؛ با توجه به شکست رژیم غاصب صهیونیستی در تحقق اهداف خود از جنگ، باید به دو مورد پرداخت:
نخست، رژیم صهیونیستی تمایلی به ابراز شکست ندارد و حتی هنوز ناکامی راهبردی در جنگ ۳۳ روزه سال ۲۰۰۶ با حزب الله لبنان را نپذیرفته است. با وجود رویه مبتنی بر نهان روشی و پنهانکاری درباره شکستها و تلفات جنگی، رژیم این بار به طور گستردهای به شکست خود اعتراف کرد؛ ایتامار بن گویر از اعضای تندروی کابینه بنیامین نتانیاهو و چند تن دیگر از هم حزبی های او در حزب «عظمت یهود»، در اعتراض به این آتش بس استعفا کردند تا ائتلاف نتانیاهو را به ضعف بکشانند.
آتش بس غزه موجب اختلاف بین دو حزب افراطی «عظمت یهود» و «صهیونیسم مذهبی» شده است
بن گویر در رابطه با آتش بس گفته است که این اقدام به معنای موفقیت کامل حماس است . پس از استعفای بن گویر، بزالل اسموتریچ وزیر دارایی رژیم صهیونیستی و رئیس حزب «صهیونیسم مذهبی»، این آتش بس را شکست راهبردی برای رژیم دانست و گفت: اگر این مسئله در اینجا ختم شود و ما دیگر به جنگ باز نگردیم، این یک دستاورد راهبردی برای حماس و شکستی هولناک و بزرگ برای ماست.
وی در اظهار نظری دیگر مدعی شده است با وجود هرتزی هالوی، رئیس ستاد ارتش رژیم صهیونیستی امکان تحقق پیروزی وجود ندارد.
آتش بس غزه همچنین موجب اختلاف بین دو حزب افراطی «عظمت یهود» و «صهیونیسم مذهبی» شده است، به نحوی که اولی استعفا داده و دیگری بنا بر استدلالاتی هنوز در قدرت باقی مانده است. علاوه بر این، گیدئون سعار وزیر امور خارجه رژیم صهیونیستی که در ماههای اخیر جایگزین یوآو گالانت شده، آتش بس را تعبیر به شکست کرده و گفته است: ما با وجود ضربات سنگینی که به حماس وارد کردیم، به اهداف جنگ خود نرسیدهایم و در طول ماهها نتوانستیم حتی یک گروگان زنده را بازگردانیم.
در کنار این مقام ها، مطبوعات و رسانهها در سرزمینهای اشغالی از جمله یدیعوت آحارونت و هاآرتص، به تفصیل راجع به ابعاد این شکست نگاشتهاند. پس نمیتوان کاسه داغ تر از آش شد و این شکستی که صهیونیستها آشکارا به آن اذعان دارند را منکر شد. در شبکههای اجتماعی و افکار عمومی ساکنان سرزمینهای اشغالی هم نارضایتی از این تنش بس وجود دارد و آن را دلیلی بر شکست و هدر شدن پول و نیروی انسانی رژیم صهیونیستی دانستهاند.
دوم، اساسا راهبرد رژیم صهیونیستی در جنگها، رسیدن به اهداف خود با تکیه بر ترور، کشتار و تخریب زیرساختهای عمدتا غیرنظامی است. در عین حال همواره از طولانی شدن جنگ به ویژه بر روی زمین طفره میرود. در واقع سابقه جنگهای رژیم صهیونیستی در تاریخ معاصر نشان می دهد که اساسا تمایلی به جنگیدن به مفهوم نظامی آن ندارند و بیشتر ترور و حملات غافلگیرکننده با قدرت تخریبی بالا را در دستور کار قرار دادهاند.
ترور فرماندهان مقاومت که با استفاده از فناوریهای نوین و همچنین اشراف اطلاعاتی و نفوذ صورت گرفت، قدمتی بسیار طولانی دارد.
«برخیز و اول تو بکش: تاریخ مخفی ترورهای هدفمند رژیم صهیونیستی» کتابی است که در سال ۲۰۱۸ میلادی به قلم رونن برگمن نوشته شد. این کتاب تاریخچه ترورهای مخفی موساد است که نشان میدهد دست کم ۲ هزار و 700 عملیات ترور طی 70 سال پس از تشکیل رژیم صهیونیستی تا قبل از جنگ غزه صورت گرفته است.
اما ترور، هیچگاه موجب پیروزی در جنگ نمیشود. در مبارزه فلسطینیان و دیگر نیروهای مقاومت با صهیونیسم، تا ریشه مقاومت که مبارز با اشغال و ایمان و اعتقاد به رهایی است ادامه دارد، ترور نمیتواند مانع ادامه این حرکت شود. کما اینکه ترور امثال مارتین لوتر کینگ و مالکوم ایکس، جنبشهای مدنی سیاهان آمریکا برای احقاق حقوق خود را متوقف نکرد. یا در جریان انقلاب اسلامی، صدها ترور در زمانی که انقلاب هنوز نهالی نوپا بود، موجب سقوط آن نشد.
راهبرد کشتار و تخریب زیرساخت های غیر نظامی هم موجب پیروزی در جنگ نخواهد شد. شاید الگوی رژیم صهیونیستی در این زمینه، از بین بردن تمدن سرخپوست های بومی آمریکا باشد که با کشتار و تخریب محل زندگی آنها، آمریکاییها صاحب سرزمین سرخپوستان شدند و مقاومت آنان را در هم شکستند؛ اما امروز نیروهای مقاومت با سرخپوستان فرق دارند و دنیا هم دیگر آن دنیای قبلی نیست.
دکترین ضاحیه راهبرد نظامی در دکترین نظامی رژیم صهیونیستی است که مبتنی بر تخریب وسیع زیرساختهای عمومی و غیرنظامی، یا به تعبیر دیگر «دومیسید» (کشتار جمعی از طریق تخریب خانهها)، به عنوان ابزاری برای اعمال فشار بر دولتهای متخاصم و وادار ساختن آنها به پذیرش شرایط رژیم صهیونیستی است.
در مبارزه فلسطینیان و دیگر نیروهای مقاومت با صهیونیسم، تا ریشه مقاومت که مبارز با اشغال و ایمان و اعتقاد به رهایی است ادامه دارد، ترور نمیتواند مانع ادامه این حرکت شود
این دکترین که ریشه در تفکرات نظامی صهیونیستی دارد، نخستین بار توسط گادی آیزنکوت، رئیس سابق ستاد کل ارتش رژیم صهیونیستی (IDF)، به صورت رسمی تبیین و به عنوان یکی از راهبردهای اصلی در مقابله با دشمنان معرفی گردید. سرهنگ گابی سیبانی، از نظریهپردازان نظامی رژیم صهیونیستی، استفاده از این دکترین را چنین توجیه میکند: رژیم صهیونیستی برای رسیدن به اهداف خود، باید منافع اقتصادی و مراکز قدرت غیرنظامی که به نحوی از سازمانهای تروریستی حمایت میکنند را مورد هدف قرار دهد.
منطق نهفته در این راهبرد تهاجمی آن است که با وارد آوردن خسارات فراوان به غیرنظامیان و تشدید رنج و عذاب آنها، مردم علیه گروههای مدافع خود به پا خواسته و دولتهایشان را به دلیل فشار افکار عمومی و ناآرامیهای داخلی، مجبور به تن دادن به صلح و پذیرش خواستههای رژیم صهیونیستی کنند.
نام این دکترین جنجالبرانگیز از محله ضاحیه در جنوب بیروت، که به عنوان پایگاه اصلی و مرکز فرماندهی حزبالله لبنان در جنگ 33 روزه رژیم صهیونیستی و لبنان در سال 2006 عمل میکرد، گرفته شده است. این محله در جریان این جنگ تحت حملات سنگین هوایی و توپخانهای نیروهای رژیم صهیونیستی قرار گرفت و تقریباً به طور کامل ویران شد.
در جنگ اخیر رژیم صهیونیستی به همین دکترین در غزه و جنوب لبنان متوسل شد. طولانی شدن جنگ، کشیده شدن آن به داخل سرزمینهای اشغالی، استفاده از نیروی زمینی در غزه و جنوب لبنان که به تلفات انسانی قابل توجه منجر شد و در نهایت مقاومت مردمی با وجود تخریب زیرساختها و محل زندگی، موجب گردید تا راهبرد نظامی رژیم صهیونیستی شکست بخورد و در نهایت بدون دستیابی به اهداف خود، به آتش بس تن دهد.
همانطور که در دکترین قدیمی بنگوریون به آن توصیه شده است، رژیم صهیونیستی تمایلی برای ورود به جنگ واقعی ندارد. شیوهای ترکیبی از غافلگیری و جاسوسی در کنار پرهیز از طولانی شدن جنگ و کشیده شدن به داخل سرزمین، راهبرد صهیونیستها در جنگ ها را تشکیل میدهد. به این موارد باید توسل به ترور و خرابکاری را افزود.
اوج تقلای رژیم صهیونیستی در جنگ 6 روزه با اعراب بود که توانست در کوتاه مدت توان نظامی ائتلاف اعراب ازجمله بیش از ۴۵۰ هواپیمای جنگی آنها را نابود کند و توازن قوا و نظم سیاسی منطقه را به سود خود تغییر دهد .
اما جنگ غزه و پیش از آن جنگ ۳۳ روزه لبنان نشان داد دوران راهبرد بنگوریون به پایان رسیده است و رژیم صهیونیستی در آزمودن دوباره این راهبرد متحمل شکست شد.
درنهایت اینکه جنگ غزه نبرد نیروی نامتقارن با ارتش متعارف بود. تجربه جنگهای اینچنینی در ویتنام، افغانستان، یمن و ... نشان داده است عمدتا بازنده این جنگها، ارتشهای متعارف هستند. هنری کیسینجر، نظریه پرداز امور بینالملل و وزیر امور خارجه اسبق آمریکا درباره جنگ ویتنام میگوید: در جنگ ارتش متعارف با نیروهای چریکی، اگر چریکها نبازند، برندهاند؛ اما اگر ارتش متعارف برنده نشود، شکست خورده است.
به تعبیر دیگر پذیرش آتش بس در چنین شرایطی به معنای شکست برای ارتش متعارف است کما اینکه ارتش آمریکا هم بعد از 20 سال جنگ ویتنام نهایتا متحمل شکست شد .
آینده توازن قوا و سرنوشت کشور مستقل فلسطینی، قطعا متأثر از شکست رژیم صهیونیستی خواهد بود و خون شهدای این جنگ نابرابر و ظالمانه، هدر نرفته است. همه کسانی که نقشه برقراری نظم نوین منطقهای را طراحی کردهاند، بازنده شدند و تصمیماتی سخت در آینده انتظار رژیم صهیونیستی را میکشد.
∎