شناسهٔ خبر: 70927350 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایبنا | لینک خبر

در نشست «قاب ویژه جنگ» مطرح شد؛

خاطرات پدران شهدا گنجینه‌ای است که از دست داده‌ایم/ ثبات روایت، «حاج جلال» را جذاب می‌کند

مرتضی قاضی، منتقد گفت: کتاب «حاج جلال» نمونه خوبی است که برای ما حسرتی می‌آورد که چه‌قدر پدران شهدا را از دست دادیم و مثل مادران و همسران شهید که روی خاطرات آنها متمرکز شدیم، به آن اندازه سراغ پدران نرفتیم. بنابراین چنین گنجینه‌ای را از دست دادیم.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، نشست «قاب ویژه جنگ» با واکاوی روایت‌هایی از تصویر دفاع مقدس در قاب ادبیات با نگاهی به کتاب «حاج جلال» با ارائه مرتضی قاضی، پژوهشگر و مدیر دفتر ادبیات بیداری حوزه هنری، فاطمه سلیمانی اندرزیانی، منتقد ادبی، صادق وفایی، مولف و پژوهشگر و حسام آبنوس، پژوهشگر دوشنبه در سالن تماشاخانه ماه حوزه هنری برگزار شد.

مرتضی قاضی، پژوهشگر دفاع مقدس و مقاومت و مدیر دفتر ادبیات بیداری در حوزه هنری در برنامه «قاب ویژه» که به کتاب حاج جلال اختصاص داشت، عنوان کرد: به نظرم مخاطب پس از خواندن کتاب حاج جلال تردید نمی‌کند افرادی که در این کتاب با آنها آشنا می‌شود، خانواده خاصی از لحاظ حضور در انقلاب و جنگ هستند؛ خانواده‌ای که ۱۶ شهید دارد. ضمن اینکه اگر بخواهیم جنگ تحمیلی را از منظر بستر اجتماعی و حضور مردم در آن ارزیابی کنیم، کتاب «حاج جلال» نمونه مناسبی است.

او افزود: به نظرم اگر قرار بود از خانواده حاج بابایی یک نماینده برای روایت خاطرات جنگ انتخاب شود، حاج جلال بهترین راوی بود یا افروز؟ به نگاه من همسر حاج جلال نمی‌توانست راوی خوبی باشد یا مریم، دختر حاج جلال که مریم خاصی است و پس از دو مریم که فوت شدند، به دنیا آمد و ماندنی شد. مریمی که خیلی خواستنی و دوست‌داشتنی است و می‌توانست راوی باشد تا قصه پدر و مادر و برادران شهیدش را بگوید که علقه زیادی میان برادران و مریم وجود داشت. کدام راوی می‌توانست نماینده خوبی برای روایت این خانواده خاص باشد؟

این منتقد و پژوهشگر بیان کرد: حدس من این است که نویسنده باید درباره کارش بیشتر توضیح بدهد. تعداد ساعاتی که مصاحبه گرفته و افرادی که با آنها مصاحبه کرده است و… به نظرم این کتاب نمی‌تواند تنها خاطرات حاج جلال باشد، حتماً در تکمیل خاطرات از روایت حمیدرضا بابایی، نماینده مجلس، مریم و… بهره گرفته است. غلظت احساسات و این همه جزئیات این خاطرات نمی‌تواند همه برگرفته از داشته‌های ذهنی حاج جلال باشد. همان طور که اشاره شد این همه رنج یا گفته شده یا ساخته شده است. چون نویسنده باید قاب درست کند تا صحنه‌های جذاب از این خانواده خاص را در کتابش جای دهد.

مرتضی قاضی گفت: من انتظار داشتم که مولف حاج جلال در ابتدای کتاب صادقانه بنویسد که چند ساعت با حاج جلال مصاحبه کرده است؟ این را جزو اصول مستندنگاری می‌دانم. هر چند اشارات جالبی دارد از جمله می‌گوید با این‌که حاج جلال حرف‌های زیادی برای تعریف کردن داشت اما مرور زمان بعضی خاطرات را ذهنش برده بود اما از روزهای اول جنگ تعریف کرد و عملیات‌هایی که در آن شرکت کرده بود نظیر کربلای ۴،۵ و بیت‌المقدس دو. گذشت زمان، خاطرات را از یادش برده بود، این اعتراف نویسنده است که حاج جلال همه خاطرات را به یاد نداشت.

او ادامه داد: به نظرم باید اشاره می‌کرد که افروز نمی‌توانست راوی خوبی باشد. حدس من این است که چون مادر خانواده درونگراست و اهل حرف زدن و گفتن مسائل نیست، به این دلیل به عنوان راوی خاطرات این خانواده خاص انتخاب نشده باشد. اما به دلایل مختلف حاج جلال راوی خوبی است. چون کتاب دیگری درباره خاطرات خانواده حاج بابایی نوشته نخواهد شد، چون مریم یک کتاب خاطرات خواهرانه نخواهد نوشت و افروز هم راوی خاطرات خانواده نمی‌شود. بنابراین همین کتاب برای خاطرات خانواده می‌ماند.

مدیر دفتر بیداری حوزه هنری اظهار کرد: اشاره شد که از همسران و مادران شهدا کتاب خاطرات زیادی داریم، اما از پدران شهدا کتاب‌های خیلی کمی دیدم. گاهی مادر خاطراتش را بیان می‌کند و در انتهای کتاب پدر نیز خاطراتی را می‌گوید؛ به عبارتی پدر راوی تکمیلی است. کتاب حاج جلال نمونه خوبی است که برای ما حسرتی می‌آورد که چه‌قدر پدران شهدا را از دست دادیم و آن‌گونه که روی خاطرات مادران و همسران شهید متمرکز شدیم، به آن اندازه سراغ پدران نرفتیم. بنابراین چنین گنجینه‌ای را از دست دادیم.

قاضی درباره شروع کتاب با قابی از جنگ گفت: به نظرم درست است که کتاب حاج جلال روایت خانواده‌ای در جنگ است، اما در متن جنگ نیست. به همین دلیل انتظار آغاز کتاب با یک صحنه جنگی را نداشتم. شاید شروع کتاب با یک صحنه از جنگ بر جذابیت آن بیفزاید، اما حضور حاج جلال در میدان جنگ، صحنه‌های آنچنانی در بر ندارد. شاید یک رزمنده در جنگ شرکت کرده و بی‌شمار صحنه‌های جذاب از جنگ در ذهنش دارد که مولف ترجیح می‌دهد قلابش را به یکی از این صحنه‌ها بیندازد و جلو برود تا به صحنه‌های خاص‌تر جنگ برسد. اما حاج جلال در چند صحنه جنگ حضور داشته و در اینجا بیشتر پدرانگی‌اش مطرح است.

روایتی که تلخی درد را با شوخی آمیخته است

فاطمه سلیمانی اندرزیانی در ادامه این برنامه گفت: ما در ادبیات دفاع مقدس دو نوع روایت داریم؛ روایت فرماندهان و رزمندگان یا روایت همسران و مادران شهدا. پدارن اغلب مظلوم و مغفول هستند و خیلی نادیده گرفته می‌شوند. اما در اینجا خوشبختانه سراغ یک پدر رفتند. به نظرم اگر قرار بود، افروز راوی این کتاب باشد ما با یک روایت سراسر درد، اندوه، فراق و غصه مواجه بودیم.

او افزود: تصور کنید یک مادر دو فرزند کوچکش را از دست داده است، دو پسرش و دامادش شهید شده اند و با چند بچه کوچک در فقر و نداری همراه با ستم‌های مادرشوهر زندگی می‌کند؛ ستم‌هایی که گاه حتی خود حاج جلال به آن اشاره می‌کند که مادرم برای افروز مادرشوهری کرد، اما خیلی خفیف از کنار آن رد شده است. اگر افروز می‌خواست به ستم‌های مادرشوهر اشاره می‌کرد، ما دیگر نمی‌توانستیم ادامه کتاب را بخوانیم، چون به حد زیادی کتاب تلخ می‌شد. اما حاج جلال خیلی خجسته اتفاقات را روایت می‌کند حتی وقتی از سختی‌ها سخن به میان می‌آورد آن‌قدر دل ما را نمی‌سوزاند یک نوع شوخ و شنگی در بیان ماجراها دارد تا به شهادت فرزندانش می‌رسد.

این نویسنده اظهار کرد: وقتی حاج جلال را در تصاویر هم نگاه می‌کنیم انگار حاج جلال فرو نریخته و آدم محکمی است که گویی زشت است پدر غمش را نشان دهد، درست مثل زمانی که خجالت می‌کشید فرزندش را در نزد پدرش بغل کند. انگار زشت می‌داند که برای شهادت پسرانش گریه کند. وقتی می‌گویند پدرها مظلوم و نادیده گرفته می‌شوند، این گفته در این کتاب خیلی مشخص است.

سلیمانی اندرزیانی گفت: چرا باید خاطرات حاج جلال را بخوانم؟ پدری که دو فرزند شهید دارد. خاطرات افراد در بستر تاریخ روایت می‌شود. حاج جلال در خاطراتش فرهنگ همدان را بیان می‌کند و آن نظام پدرسالارانه در همدان را نشان می‌دهد. پدری که هم زورش زیاد است هم بدجنس. آنقدر که پسرش را از یکسری امکانات (که خیلی هم خاص نیست) محروم می‌کند تا بعداً بتواند به او سلطه پیدا کند. اگرچه موفق نمی‌شود این کار را انجام دهد.

او ادامه داد: درباره عزا و عروسی در همدان توضیحاتی می‌دهد. به نظرم به عنوان یک ایرانی باید بدانیم در شهرهای مختلف ایران چه آداب و رسومی وجود دارد. در جایی حاج جلال اشاره می‌کند که وقتی افروز را به خانه ما آوردند، یک تور قرمز روی سرش بود. اگر نویسنده کتاب هم همدانی بود، درباره جزئیات بیشتری از آداب و رسوم همدان از حاج جلال سوال کند. در عین حال پانویس‌های زیادی در کتاب جای گرفته بود که خیلی خوب بود و اطلاعات زیادی درباره اتفاقات همدان به خواننده ارائه کرده بود.

این منتقد ادبی بیان کرد: در انتهای کتاب چندین عکس از خانواده حاج جلال وجود دارد و حتی عکسی از پدر حاج جلال که عکس قدیمی است. از طرفی چند عکس از حاج قاسم کنار حاج جلال در کتاب گذاشته شده است که در متن کتاب هیچ توضیحی درباره ارتباط یا دیدار حاج قاسم با این خانواده نیست. حاج قاسم شخصیت مهمی است و به نظرم مخاطب دوست دارد که بداند حاج جلال چه ارتباط یا دوستی با حاج قاسم داشته و این عکس‌ها چه زمانی گرفته شده است؟ بهتر بود که مولف کتاب درباره این عکس‌ها توضیحی در حد یکی دو صفحه برای مخاطب ارائه می‌کرد.

چرا کتاب برگزیده جایزه جلال شد؟

صادق وفایی، نویسنده و خبرنگار در بخش دیگری از برنامه قاب ویژه که به کتاب «حاج جلال» اختصاص داشت، با اشاره نقاط قوت و ضعف این اثر گفت: من چون می‌دانستم یک کتاب جنگی را می‌خوانم دایم منتظر بودم که کتاب به جنگ برسد که خیلی دیر در صفحه ۱۲۱ یا ۱۳۴ به آن رسید!

او افزود: به لحاظ فرم و ساختار به نویسنده اثر پیشنهاد می‌کنم جنگ را در فراز نخست کتاب به نوعی زخمی بکند. به عبارتی یک اتفاق خاص از زندگی حاج جلال را در جبهه بگوید که مثلاً چنین کاری در جنگ کرد و بعد زندگی اش را از ابتدا روایت کند. همان کاری که من در کتاب «آذرخش و رقض فانتوم‌ها» انجام دادم و کتاب را با جلسه بازجویی شروع و بعد به صورت پازل قسمت‌های مختلفی از زندگی ذوالفقاری را روایت کردم و روند کلاسیک هم نداشت.

این نویسنده عنوان کرد: زندگی حاج جلال در کتاب به صورت روند کلاسیک روایت شده، از کودکی تا ازدواج، تولد فرزندان و … تا برسد به جنگ که برای منِ مخاطب، جذاب‌ترین بخش کتاب است. نویسنده هم وقتی در کوران حوادث و شهادت افراد خانواده قرار می‌گیرد، روایتش حالت یکنواختی پیدا می‌کند، به طوری در بعضی قسمت‌ها احساس کردم خود نویسنده از نوشتن و تبدیل مصاحبه‌هایی که گرفته بود، شاید خسته شده باشد. در واقع در کتاب آه و ناله، روضه و سوگواری خیلی زیاد بود. به نظرم جای فلش بک به دوران خوش بزند و برگرد، اما دوران خوشی در میان نبود، اما در عوض یکسری تکرار در متن کتاب راه پیدا کرده بود که خوب نیست.

وفایی گفت: ماجرای دیدار افروز در سرچشمه را چهار و پنج بار تکرار می‌کند. به نظرم این تکرار ترفند نویسنده است، به طوری که نویسنده در گفت‌وگوهایی که با حاج جلال داشته، هم به این موضوع اشاره نکرده است.

او ادامه داد: در کتاب، اسامی بخشی از شخصیت‌های همدان ذکر می‌شود که به نظرم در جریان ادبیات دفاع مقدس همدانی‌ها خوب هوای همدیگر را داشتند. به نظرم این کتاب را می‌توانیم در کنار «دختر شینا» و حاج ستار ابراهیمی که نامش در کتاب برده می‌شود و حاج حسین همدانی که همه می‌شناسند و یکسری دیگر از شهدا.

این پژوهشگر عنوان کرد: نکته دیگر درباره شخصیت حاج جلال، این است که به نظرم در قسمت‌هایی، کتاب بیشتر غم‌نامه علیرضا یا ابوالقاسم است تا به سرگذشت حاج جلال ربط داشته باشد. حاج جلال آن دو چشمی است که از زاویه دید او ماجرا را می‌بینم و دیگری ماجرای افروز که روایت فعال آن دیدار لب چشمه است و بعد قصه پدرش و رابطه‌ای که با او دارد، در واقع رابطه پدرسالارانه‌ای که میان پدر و حاج جلال هست و ماجرای دیگری که خیلی تکرار شد، درباره ساختن خانه است؛ نقل مکان از خانه خشتی به خانه جدید که تازه در حال شکل گرفتن بود و سقفی که دیگر چکه نمی‌کند، رضا را از دست دادیم، ابوالقاسم، حاج عزیز و حاج اسماعیل. به نظرم اگر نویسنده به صورت رندانه در یک جای خاص که می‌توانست نبض مخاطب را بگیرد به شهادت چهار تن از اعضای خانواده اشاره می‌کرد، کافی بود.

وفایی گفت: اشاره کردم کتاب در جایی غمنامه علیرضاست و آنقدر حاج جلال از او صحبت می‌کند که گاهی احساس می‌کنیم شخصیت اصلی علیرضاست تا حاج جلال. فرزند پسری که در زمینه ازدواج تفکرش شبیه حاج احمد متوسلیان است و قصد ازدواج ندارد. چون متوسلیان گفته بود تا جنگ هست ازدواج نمی‌کنم و دختر مردم را آواره نمی‌کنم! علیرضا همین فکر را داشت و ازدواج نکرد. برخلاف ابوالقاسم که به اجبار پدر ازدواج کرد و چند ماه بعد هم شهید شد.

او افزود: در خاطرات دو فراز وجود دارد؛ یکی مربوط به جنگ و دیگری پدربزرگ شدن. از این لحاظ به نظرم رسید چرا این کتاب جایزه جلال را دریافت کرد؟ چون از ابتدا تا انتهای روایت در زندگی ثبات دارد و به نظرم این ثبات روایت کتاب را جذاب می‌کند. اگرچه در متن آن حفره‌ها، نواقص و خلأهایی وجود دارد.

وفایی اظهار کرد: نکته دیگری که به نظرم رسید استفاده نویسنده از جملاتی است که بعضی حوادث کتاب از جمله شهادت ابوالقاسم و علیرضا را لو می‌دهد؛ «حاج جلال: هر کدام را دوست داشتم، اما ابوالقاسم را به شکل دیگری.» از این جمله پیداست که در چند صفحه آینده قرار است ابوالقاسم به شهادت برسد.