شناسهٔ خبر: 70905703 - سرویس اجتماعی
نسخه قابل چاپ منبع: مهر | لینک خبر

دشمنی از جنس آتش و آوار!

آتش از حدود ساعت هشت صبح آغاز شده بود و آتش‌نشانان موفق می‌شوند تا حدود ساعت ۱۱ صبح، آتش طبقه دهم را مهار کنند. اما همان موقع، اولین خرابی اتفاق می‌افتد.

صاحب‌خبر -

خبرگزاری مهر؛ گروه مجله _ مبینا افراخته، فاطمه برزویی: خبرنگار اعزامی به محل حادثه هنوز گزارش میدانی‌اش از عملیات خاموش کردن حریق آغاز نشده بود که ساختمان طاقتش تمام شد و مقابل دوربین پخش زنده شبکه خبر فروریخت و خاکش بر سر و صورت و جان آتش‌نشان‌ها نشست. دوربین همچنان روشن بود و تمام تصاویر و صداها را پخش می‌کرد: «بدبخت شدیم. همه ساختمون ریخت. بیچاره شدیم. نرید جون مادرتون نرید. اصلاً راهتون نمیدن که…»

ساختمان پلاسکو، که در سال ۱۳۴۱ به بهره برداری رسید، از دو بخش تشکیل شده بود. ساختمان شمالی، که پنج طبقه داشت و بخش جنوبی که ۱۵ طبقه روی زمین داشت. صبح روز ۳۰ دی سال ۱۳۹۵، آتش از یکی از واحدهای طبقه دهم در شمال شرقی ساختمان آغاز می‌شود. در ساعت‌های اولیه وقوع آتش‌سوزی کارکنان واحد اول تلاش می‌کنند تا آتش را خاموش کنند اما موفق نمی‌شوند.

بعد از رسیدن نیروهای آتش‌نشانی به محل حادثه، تلاش آنان برای خاموش کردن آتش از پارکینگ ضلع شرقی ساختمان آغاز می‌شود. اما به دلیل اینکه ساختمان سقف کاذب داشته و واحدها به‌صورت ایمن از هم جدا نشده بودند، آتش به‌سرعت به واحدهای دیگر طبقه و بعد به طبقه‎‌های بالاتر سرایت می‌کند. آتش از حدود ساعت هشت صبح آغاز شده بود و آتش‌نشانان موفق می‌شوند تا حدود ساعت ۱۱ صبح، آتش طبقه دهم را مهار کنند. اما همان موقع، اولین خرابی اتفاق می‌افتد. ضلع شمال غربی، سقف طبقه دهم فرو می‌ریزد.

این ریزش باعث محبوس شدن تعدادی از آتش‌نشانان می‌شود. بعد از چند دقیقه سه نفر از آتش‌نشانان توسط همکارانشان از زیر آوار طبقه دهم نجات پیدا می‌کنند، اما همان موقع، سقف طبقه‌های ۱۲ و ۱۳ هم فرو می‌ریزند. درنتیجه، تعداد بیشتری از آتش‌نشانان زیر آوار می‌مانند و راه پله هم مسدود می‌شود.

نتیجه این آتش خانمان‌سوز غیر از به خاکستر کشیدن سرمایه مادی صاحبان ۵۶۰ واحد تجاری در این ساختمان، از دست دادن جان ۱۶ آتش‌نشان شد. امروز «مجله مهر» در هفتمین سالگرد حادثه فاجعه بار ساختمان پلاسکو به سراغ «علیرضا فولادی» یک تن از بازماندگان آتش‌نشان که رفته و به گفتگو پرداخته است.

خدایا خودت رحم کن

فولادی آتش‌نشانی که اطفا حریق دو اتفاق ناگوار کشور از جمله ساختمان پلاسکو و هواپیمای اوکراینی را در کارنامه کاری خود دارد در شرح روزهای شعله وری آتش پلاسکو گفت: راستش را بخواهید، همان لحظه که از تلویزیون شعله‌های آتش را دیدم که چطور از پنجره‌ها بیرون می‌زند، به همسرم گفتم که این حریق دیگر از دست ما خارج شده و دیگر نمی‌توان این آتش را مهار کرد و فقط خدا باید به بچه‌ها رحم کند.

هنوز ساختمان ریزش نکرده بود که ما به ایستگاه فراخوانده شدیم و در حالت آماده باش قرار گرفتیم. ساعت و دقیقه‌اش را درست به‌خاطر ندارم اما حدود ساعت ۹ نیروهای اولیه به محل اعزام شدند و بعد مجدداً نیروهای بیشتری درخواست شد. از زمان شعله‌وری شدید تا آوار شدن ساختمان حدود دو یا سه ساعتی طول کشید.

با دیدن آن صحنه‌ها دائم خدا را صدا می‌زدم و از او درخواست کمک می‌کردم. «خدایا رحم کن» ورد زبانم شده بود و لحظه‌ای از دهانم نمی‌افتاد. جمله‌ای که شاید حرف دل بسیاری از کسانی بود که آن‌جا بودند یا از دور این صحنه را می‌دیدند، به‌ویژه همکاران ما.

دشمنی از جنس آتش و آوار!

دشمنی از جنس آتش و آوار

شب اولی که خودم شخصاً به محل رفتم، شیفت نبودم و به‌صورت خودجوش به همراه دیگرانی که در استراحت بودند، رفتیم. آن روزها، ماجرا فقط یک موضوع شخصی یا سازمانی نبود، بلکه یک مسئله ملی شده بود. من خودم این را از نزدیک حس کردم. مثلاً، خانمی که به‌تازگی از کانادا برگشته بود آمد بود و به من می‌گفت: «تو رو خدا صحبت کن، ببین جایی هست که من بتوانم کمک کنم. وسایل و تجهیزات را خودم می‌آورم، خرج و هزینه‌اش هم با من. من از مونترال کانادا برگشته‌ام فقط برای اینکه کمک کنم» آن وزها حتی رستوران‌ها غذا می‌فرستادند. مردم صبحانه‌هایی مثل عدسی آماده می‌کردند و خودشان برای بچه‌ها می‌آوردند. کسبه آنجا هم برای پذیرایی و استراحت بچه‌ها حمایت و کمک زیادی می‌کردند.

او که با دیدن حمایت‌های مادی و معنوی مردم کمی اتش دلش آرام گرفته بود، تعریف می‌کند: یکی از چیزهایی که برای من جالب بود این بود که حتی خانواده‌های خود ما از ۵:۳۰ یا ۶ صبح بیدار می‌شدند و شبکه‌های خبری را دنبال می‌کردند تا ببینند آیا خبر تازه‌ای شده، مثلاً کسی زنده از زیر آوار بیرون آمده است یا نه.

با اینکه این حادثه خیلی ناراحت‌کننده بود، ولی یک حس افتخار هم وجود داشت. اینکه می‌دیدیم مردم خودشان را جزئی از خانواده آتش‌نشانی می‌دانند. این موضوع فقط در ایستگاه‌های ما نبود. دوستان، همسایه‌ها، و مردم هر جا که می‌رفتیم، می‌پرسیدند: «آیا خبری شده؟ کسی پیدا شد؟» این همراهی و حمایت واقعاً به ما انرژی مثبت می‌داد. حس خیلی خوبی بود که می‌دیدیم تنها نیستیم و مردم هم کنار ما هستند.

این حادثه برای ما مثل یک جنگ بود. یک طرف دشمن بود و یک طرف مردم کشورمان. اما این جنگ ما، بزرگ‌ترین دشمنش آتش و آوار بود. با این حال، انرژی مثبتی که از مردم می‌گرفتیم، بی‌نظیر بود. من کمتر دیده بودم که این‌قدر یکدست و همدل کنار هم باشیم.

هر شب و هر لحظه که آنجا بودم، علاوه بر تلاش بی‌نظیر همکارانم و ارگان‌هایی که برای کمک آمده بودند، شاهد بودم که افرادی به‌صورت خودجوش به ما ملحق می‌شدند. مثلاً راننده‌های لودر، جرثقیل‌، جوشکارها و افرادی که در حوزه‌های فنی تخصص داشتند، بدون هیچ توقعی می‌آمدند تا کمک کنند و کار سریع‌تر پیش برود.

دشمنی از جنس آتش و آوار!

اتفاقی تلخ، افتخاری بزرگ

حادثه پلاسکو برای او چیزی فراتر از یک اتفاق است؛ نقطه‌ای است که زندگی و نگاهش را تغییر داده و با وجود تلخی‌هایش، او را به معنای عمیق‌تری از ایثار رسانده است. فولادی می‌گوید: «پلاسکو شاید حادثه‌ای تلخ و فراموش‌نشدنی باشد، اما افتخار بزرگی هم برای ما بود. فرصتی بود که نشان دهیم اگر قرار است جانمان را از دست بدهیم، برای نجات مردم باشد. عشق به خدمت، نیرویی است که ما را در چنین لحظاتی استوار نگه می‌دارد.»

وقتی از او درباره همکارانی که در این حادثه به شهادت رسیدند پرسیده می‌شود، صدایش آرام‌تر می‌شود و ادامه می‌دهد: «این عزیزان هرگز از یاد ما نمی‌روند. شاید سالی یکی دو بار یادی از آن‌ها در فضای مجازی کنم، اما حضورشان همیشه با من است. شخصیت این افراد به‌قدری ارزشمند بود که حتی اگر مدت کوتاهی آن‌ها را می‌شناختیم، نمی‌توانستیم فراموششان کنیم. ما فقط همکار نبودیم، ما مثل خانواده بودیم.»

یکی از این افراد، شهید صفی‌زاده است؛ نامی که برای فولادی و بسیاری از همکارانش معنای خاصی دارد. او با احترام از یادگارهای این شهید سخن می‌گوید: «شهید صفی‌زاده دو سنگ قبر دارد؛ یکی در کنار شهدای پلاسکو و دیگری در امامزاده عقیل اسلامشهر، جایی که شهدای حرم نیز آرام گرفته‌اند. علاوه بر این، نام او زینت‌بخش دو ایستگاه آتش‌نشانی شده است؛ یکی در تهران و دیگری در اسلامشهر. چنین افتخاری بسیار نادر است و مایه مباهات همه ماست.»

اما شاید تأثیر عمیق این ارتباط را بتوان در لحظات شخصی زندگی فولادی حس کرد. او می‌گوید: «در سخت‌ترین لحظات زندگی‌ام، وقتی به مشکلی برمی‌خورم، به مزار شهید صفی‌زاده می‌روم. از او کمک می‌خواهم و احساس می‌کنم حضورش مثل همیشه پشتوانه من است. این افراد از زندگی ما جدا نیستند و من هم نمی‌خواهم و نمی‌توانم از آن‌ها جدا باشم.»

از دست دادنش را باور نمی‌کنم

لحظه‌ای که خبر شهادت شهید صفی‌زاده به علیرضا فولادی رسید، دنیا برای او متوقف شد. در میان هیاهوی امیدها و دعاها برای نجات همکاران و دوستان، ناگهان همه‌چیز فرو ریخت. او می‌گوید: «باورتان نمی‌شود، کاملاً هنگ کرده بودم. تا آن لحظه حتی ذره‌ای امیدم را از دست نداده بودم. دلم می‌گفت شاید هنوز زنده باشد و بتواند از زیر آوار بیرون بیاید. اما وقتی خبر شهادتش را شنیدم، احساس کردم یک برادر واقعی را از دست داده‌ام.»

فولادی به رابطه عمیق و دیرینه‌اش با شهید صفی‌زاده اشاره می‌کند؛ رابطه‌ای که فراتر از دوستی بود و رنگ و بوی خانوادگی داشت. او با حسی پر از اندوه ادامه می‌دهد: «ما از کودکی با هم بزرگ شده بودیم. خانواده‌های ما می‌دانستند که چقدر به هم نزدیک هستیم. وقتی به میان خانواده او می‌رفتم، گاهی آن‌ها به من تسلیت می‌گفتند، چون رابطه ما چیزی بیش از یک دوستی ساده بود. از بچگی همیشه کنار هم بودیم، روزی نبود که با هم وقت نگذرانیم. چه در خوشی و چه در سختی، همیشه همراه هم بودیم.»

علیرضا خاطراتی از روزهای زندگی مشترکشان، چه در کار و چه در زندگی شخصی، به یاد می‌آورد: «با هم به گردش و زیارت می‌رفتیم. حتی خانواده من هم با او صمیمی بودند. این رابطه عمیق چیزی نبود که بتوانم به‌راحتی از دست بدهم. حالا هم، با گذشت این همه سال، وقتی به مزارش می‌روم، با او صحبت می‌کنم، درست مثل زمانی که کنارم نشسته بود. هنوز نمی‌توانم باور کنم که دیگر پیش ما نیست.»

فولادی از مراسم سالگرد شهید صفی‌زاده و جمعیتی که هر سال برای یادبود او گرد هم می‌آیند، می‌گوید: «چند روز پیش، پنجشنبه، سالگردش بود. کنار مزارش به دختر کوچکش گفتم: «ماشاالله، عاشقان پدرت هر سال بیشتر می‌شوند. حتی اگر چهره‌های جدید نباشند، همان دوستان قدیمی‌اش هستند که هر سال در این مراسم شرکت می‌کنند. شهید صفی‌زاده دوستان زیادی داشت، و من هم افتخار می‌کنم که یکی از آن‌ها بودم.»

او با افتخار از پیوندی صحبت می‌کند که هیچ‌گاه گسسته نشده است: «از همان لحظه‌ای که شهادتش را پذیرفتم، این وظیفه را برای خودم قائل شدم که یاد و خاطره‌اش را زنده نگه دارم. او فقط یک همکار یا دوست نبود؛ بخشی از زندگی من بود، بخشی که همیشه با من خواهد ماند.»

دشمنی از جنس آتش و آوار!

رفاقتی بی‌پایان

کلمات فولادی گواهی است بر عشقی بی‌پایان و یادی که هرگز کم‌رنگ نمی‌شود. رابطه‌ای که در زندگی و حتی پس از مرگ، همچنان محکم و استوار باقی مانده است. او ادامه می‌دهد: «دلم را به این خوش کردم که بتوانم این حادثه را تحمل کنم و یاد او را همیشه زنده نگه دارم. جالب است بدانید که عکس پروفایل من، عکسی است که همسرش می‌گفت خودش گرفته بود و گفته بود که این عکس را برای حجلم بردارید. انگار به او الهام شده بود که چنین اتفاقی در پیش است.»

فولادی با احترامی عمیق به شهدای پلاسکو و دیگر امدادگران می‌گوید: «این دوستان و شهدای عزیزمان از ما برتر بودند. کسانی که در سازمان‌های امدادی فعالیت می‌کنند، قلبی پاک و نیتی خالص دارند. ارزش آن‌ها فقط در کلام نیست، بلکه در عملشان مشخص می‌شود. کسانی که در چنین راهی به شهادت می‌رسند، گلچین شده‌اند؛ خدا این عزیزان را دست‌چین می‌کند، همان‌طور که می‌گویند گلچین روزگار.»

فولادی با لحنی آرام اما پر از حس مسئولیت، از ما می‌خواهد که زندگی و شخصیت این شهدا را به مردم معرفی کنیم: «اگر وارد زندگی این افراد شوید، متوجه می‌شوید که چه کسانی بوده‌اند و چه ویژگی‌هایی داشته‌اند. شهید صفی‌زاده کسی بود که هیچ‌کس نمی‌توانست از او ایرادی بگیرد؛ نه در اخلاق و نه در رفتار. او همیشه الگوی بی‌نقصی بود. شما به‌عنوان خبرنگار یا نماینده یک رسانه می‌توانید خاطراتشان را ثبت کنید و برای مردم روایت کنید که این افراد چه شخصیت‌های بزرگی داشتند.»

او بر اهمیت نقش خانواده و محیط در شکل‌گیری شخصیت‌های بزرگ تأکید می‌کند و ادامه می‌دهد: «پدر و مادر و اطرافیان چنین افرادی نقش بزرگی در رفتار و منش آن‌ها داشته‌اند. این جنبه‌های اخلاقی و رفتاری را می‌توان به مردم معرفی کرد تا آن‌ها از این شهدا به‌عنوان الگو استفاده کنند. این داستان‌ها برای جامعه ما درس‌هایی بزرگ به همراه دارند و می‌توانند الهام‌بخش نسل‌های آینده باشند.»

دشمنی از جنس آتش و آوار!