از طرفی رستم هر روز درشت هیکلتر و بالندهتر میشود و سام نریمان جد پدری رستم آرزوی دیدار و در آغوش کشیدن ابر مرد حماسه ایران زمین را دارد. سام کیست؟
سام پیشوای زابلیان پس از نریمان است او در زمان منوچهر پهلوانی نامدار است که در کنار سرویمن، شاپور، نستوه، شیدوش و شیروی گردان جنگی ایران را تشکیل میدهند و به فرمان فریدون و به کین ایرج منوچهر را یاور هستند. هنگام جلوس منوچهر بر تخت ردان همهٔ اعضا حضور دارند ولی فقط این سام است که بیش از دیگران مورد اعتماد منوچهر است. پس از سخنان و فرامین پادشاه جدید سام بپا میخیزد و اظهار ادب و ارادت خویش را بر منوچهر اینگونه بیان میدارد:
جهان پهلوان سام بر پای خاست
چنین گفت کای خسرو داد و راست
ز شاهان مرا دیده بر دیدنست
ز تو داد وز ما پسندیدنست
پدر بر پدر شاه ایران تویی
گزین سواران و شیران تویی
ترا پاک یزدان نگهدار باد
دلت شادمان، بخت بیدار باد
سام فرزند نریمان و پدر زال سپید موی است، گناه او رها نمودن زال هنگام تولد است، اما گویا تقدیر چنین بود که سام زال را به دلیلی سپید مویی و ترس از اتهام از خود برآمد و سیمرغ به عنوان نیروی ماورایی پرورش زال را به عهده گرفته و پری از پرهای سیمرغ هنگام زادن رستم، به داد ابرمرد حماسه ایرانیان برسد و رستم زاد تاریخ حماسه و اسطوره ایرانی شکل گرفته و زین پس
جهان پهلوان ایران از فره پهلوانی و نیروی ماورایی بهرهمند گردد.
سام از پهلوانان نامی دربار مینوچهرشاه است و از پهلوانان مورد اعتماد او که هوس دیدار رستم را در سر می پروراند:
چو آگاهی آمد به سام دلیر
که شد پور دستان همانند شیر
کس اندر جهان کودک نارسید
بدین شیر مردی و گردی ندید
بجنبید مر سام را دل ز جای
به دیدار آن کودک آمدش رای
سام به شوق دیدار نوه خود رستم، سپاه را به سالار لشکر میسپارد راهی زاولستان میشود:
سپه را به سالار لشکر سپرد
برفت و جهاندیدگان را ببرد
چو مهرش سوی پور دستان کشید
سپه را سوی زاولستان کشید
چو زال آگهی یافت بر بست کوس
ز لشکر زمین گشت چون آبنوس
خود و گرد مهراب کابل خدای
پذیره شدن را نهادند رای
بزد مهره در جام و برخاست غو
برآمد ز هر دو سپه دار و رو
یکی لشکر از کوه تا کوه مرد
زمین قیرگون و هوا لاژورد
از طرفی زال و همراهان رستم کودک را به پیلی درشت اندام سوار نموده به پیشواز سام میآیند:
چو از دور سام یل آمد پدید
سپه بر دو رویه رده برکشید
فرود آمد از باره مهراب و زال
بزرگان که بودند بسیار سال
یکایک نهادند سر بر زمین
ابر سام یل خواندند آفرین
چو گل چهرهٔ سام یل بشکفید
چو بر پیل بر بچهٔ شیر دید
سام شوق دیدار بچه شیر (نوه اش رستم) را دارد نکته قابل توجه دیدار پدر بزرگ از نوه است، این دیدارها خیلی باشکوه برگزار میشده و از نظر روحی و روانی تاثیر ویژه در روحیه کودکان داشته و از طرفی تاثیر زیادی در دیدگاه مردم نسبت به نوزاد و کودک نو رسیده داشته است.
تاثیر اجتماعی این گونه دیدارها هنوز پس از هزاران سال در جامعه امروزی قابل مشاهده است. جشن تولدها و گرامیداشت زادروز افراد، باقیمانده همین رسوم اساطیری است، در جامعه پر هیاهوی امروزی همین جشن تولدها به ویژه اگر دور از اصراف و ریخت و پاشهای نابخردانه صورت گیرد در روحیه خانواده و کودک بسیار تاثیر مثبت دارد و سام با آن عظمت پهلوانی به شوق دیدار رستم چنین الگویی برای ایرانیان امروزی ارائه میدهد و به پاس چنین تولدی ماهها به شادی مینشینند:
همه کاخها تخت زرین نهاد
نشستند و خوردند و بودند شاد
برآمد برین بر یکی ماهیان
به رنجی نبستند هرگز میان
بخوردند باده به آوای رود
همی گفت هر یک به نوبت سرود
به یک گوشهٔ تخت، دستان نشست
دگر گوشه رستمش گرزی به دست
به پیش اندرون سام گیهان گشای
فرو هشته از تاج پر همای
نکته دیگر سپاس سام از نیروی ماورایی سیمرغ است که در این تولد و رستمزایی نقش ویژه داشته است:
به زال آنگهی گفت تا صد نژاد
بپرسی کس این را ندارد بیاد
که کودک ز پهلو برون آورند
بدین نیکویی چاره چون آورند
به سیمرغ بادا هزار آفرین
که ایزد ورا ره نمود اندرین
آنگاه رستم به رسم ادب بوسه ستایش به تخت سام می زند:
ببوسید رستمش تخت ای شگفت
نیا را یکی نو ستایش گرفت
نکته دیگر نصیحت کردن زال است، سام پس از دیدن نوه خود رستم از آنان خداحافظی کرده و زال یک منزل پدر را همراهی میکند، در ضمن این همراهی، سام زال را چنین پندهای گهرباری میدهد:
چنین گفت مر زال را کای پسر
نگر تا نباشی جز از دادگر
به فرمان شاهان دل آراسته
خرد را گزین کرده بر خواسته
همه ساله بر بسته دست از بدی
همه روز جسته ره ایزدی
چنان دان که بر کس نماند جهان
یکی بایدت آشکار و نهان
برین پند من باش و مگذر ازین
بجز بر ره راست مسپر زمین
که من در دل ایدون گمانم همی
که آمد به تنگی زمانم همی
مبانی تربیتی در اسطوره و حماسههای ایرانی و یادآوری آن مبانی انسانی در شاهنامه از اصلیترین موضوعات شاهنامه به شمار میرود، فردوسی در جای جای شاهنامه به تکرار این مبانی انسانی و پهلوانی از زبان شهریاران و پهلوانان و خردمندان و…می پردازد.
فردوسی حکیم و خردمند و دانا است و به همین دلیل تا فرصتی پیدا میکند زبان به پند جامعه بشری میگشاید زیرا شاهنامه کتابی فراتر از مرزهای جغرافیایی ایرانشهر اوست.
سام نریمان دو فرزند یعنی زال و رستم را پدرود میکند تا رستم ببالد و به یک جهانپهلوانِ نیکآیین برای ایرانی سربلند و سرافراز تبدیل شود:
دو فرزند را کرد پدرود و گفت
که این پندها را نباید نهفت
برآمد ز درگاه زخم درای
ز پیلان خروشیدن کرنای
سپهبد سوی باختر کرد روی
زبان گرمگوی و دل آزرمجوی
برفتند با او دو فرزند او
پر از آبْ رخ، دل پر از پند او
دو منزل برفتند و گشتند باز
کشید آن سپهبد براه دراز
وزان روی زال سپهبد به راه
سوی سیستان باز برد آن سپاه
شب و روز با رستم شیرمرد
همی کرد شادی و هم باده خورد.
همچنان که رستم در زاولستان می بالد و کم کم برای جهانپهلوانی و گرفتن جایگاه زال خود را آماده میسازد، منوچهر به روزهای پایانی عمر خود نزدیک میشود:
منوچهر را سال شد بر دو شست
ز گیتی همی بار رفتن ببست
ستارهشناسان برِ او شدند
همی ز آسمان داستانها زدند
ندیدند روزش کشیدن دراز
ز گیتی همی گشت بایست باز
بدادند زان روزِ تلخ آگهی
که شد تیره آن تخت شاهنشهی
گَهِ رفتن آمد به دیگر سرای
مگر نزد یزدان بِهْ آیدت جای
نگر تا چه باید کنون ساختن
نباید که مرگ آورد تاختن
منوچهر سر تسلیم در برابر گردون فرود میآورد و آماده مرگ میشود اما باید جانشین خود را معرفی کند، بخردان را فرا میخواند و نوذر را به عنوان شهریار بعدی معرفی کرده و نوذر را چنین نصیحت میکند:
سخن چون ز داننده بشنید شاه
به رسم دگرگون بیاراست گاه
همه موبدان و ردان را بخواند
همه راز دل پیش ایشان براند
بفرمود تا نوذر آمدش پیش
ورا پندها داد ز اندازه بیش
یک:
که این تخت شاهی فسونست و باد
برو جاودان دل نباید نهاد
مرا بر صد و بیست شد سالیان
به رنج و به سختی ببستم میان
بسی شادی و کام دل راندم
به رزم اندرون دشمنان ماندم
دو:
به فر فریدون ببستم میان
به پندش مرا سود شد هر زیان
نوذر توجه کن که چه کارهایی انجام دادم:
یک:
بجستم ز سلم و ز تور سترگ
همان کین ایرج نیای بزرگ
دو:
جهان ویژه کردم ز پتیارهها
بسی شهر کردم بسی بارهها
اما نوذر بدان که اکنون:
چنانم که گویی ندیدم جهان
شمار گذشته شد اندر نهان
نیرزد همی زندگانیش مرگ
درختی که زهر آورد بار و برگ
و اینک:
ازان پس که بردم بسی درد و رنج
سپردم ترا تخت شاهی و گنج
چنان چون فریدون مرا داده بود
ترا دادم این تاج شاه آزمود
و ای نوذر تو بدان که:
چنان دان که خوردی و بر تو گذشت
به خوشتر زمان بازم بایدت گشت
نشانی که مانَد همی از تو باز
برآید برو روزگار دراز
نباید که باشد جز از آفرین
که پاکی نژاد آورد پاک دین
نگر تا نتابی ز دین خدای
که دین خدای آورد پاک رای
کنون نو شود در جهان داوری
چو موسی بیاید به پیغمبری
پدید آید آنگه به خاور زمین
نگر تا نتابی بر او بر به کین
بدو بگرو آن دین یزدان بود
نگه کن ز سر تا چه پیمان بود
تو مگذار هرگز ره ایزدی
که نیکی ازویست و هم زو بدی
ازان پس بیاید ز ترکان سپاه
نهند از بر تخت ایران کلاه
ترا کارهای درشتست پیش
گهی گرگ باید بدن گاه میش
نوذر عزیز یادت باشد که:
گزند تو آید ز پور پشنگ
ز توران شود کارها بر تو ننگ
و توباید در مقابله وجنگ با پور پشنگ، یعنی افراسیاب از سام و زال کمک بگیری:
بجوی ای پسر چون رسد داوری
ز سام و ز زال آنگهی یاوری
و از همه مهمتر از این نهالی (رستم) که بعدها تنومند میشود و جهانپهلوان حماسه ایران میشود، طلب کمک کنی:
وزین نو درختی که از پشت زال
برآمد کنون برکشد شاخ و یال
ازو شهر توران شود بیهنر
به کین تو آید همان کینهور
بگفت و فرود آمد آبش بروی
همی زار بگریست نوذر بروی
«بیآنکش بُدی هیچ بیماریی،
نه از دردها هیچ آزاریی
دو چشم کیانی به هم بر نهاد
بپژمرد و برزد یکی سرد باد
شد آن نامور پرهنر شهریار
به گیتی سخن ماند زو یادگار
به این گونه پس از درگذشت منوچهر به پادشاهی نوذر می رسیم و دوران بالندگی رستم، و دلاوریهای شخصیتی و جهان پهلوانی منحصر بهفرد که فقط ایران خط قرمز اوست و فردوسی بزرگ در ستایش او فرماید:
جهان آفرین تا جهان آفرید
سواری چو رستم نیامد پدید
ادامه دارد...