غافلگیری در حیاط اداره آگاهی تهران
صبح دیروز حیاط اداره آگاهی تهران شاهد صحنههایی مملو از اشک و لبخند بود. پدر و مادر خدیجه کوچولو منتظر بودند تا تیم اعزامی پلیس آگاهی به شمال کشور که دست پر به تهران برگشته بودند، وارد حیاط اداره آگاهی شوند. مادر میگوید: «خدیجه تک دخترم است و ۳ فرزند دیگرم پسرم هستند. او دختر شیرین زبانی است و نمی دانم در این ۵ ماه، به او چه گذشته است». پدر نیز با گریه ادامه می دهد: «او خیلی به ما وابسته بود و برادرانش بی تاب دیدنش هستند.» در همین لحظه در حیاط پلیس آگاهی تهران باز میشود، خودروی پلیس وارد میشود. یکی از مأموران درحالی که خدیجه کوچولو را در آغوش دارد از ماشین پیاده میشود و دختر بچه با دیدن پدر و مادرش به سمت آنها میدود. پدر و مادر با اشک و لبخند، کودک دلبندشان را پس از ۵ ماه دوری در آغوش میگیرند و همین صحنهها کافی است تا خستگی کارآگاهان پلیس که مدتها برای پیدا کردن خدیجه کوچولو تلاش کرده بودند از تنشان برود.
خانم دکتر قلابی
دو زن دستبند به دست در اداره یازدهم آگاهی تهران ایستاده اند. جرمشان کودک ربایی و فروش آنهاست. یکی از آنها پرستو نام دارد؛ همان زنی که به همراه خواهرش خدیجه کوچولو را از تهران به شمال کشور برد و در اختیار «خانم دکتر» قرار داد. اما میگوید که از ماجرای کودک ربایی بی اطلاع بوده است. گفتوگو با او را بخوانید.
چطور ادعا میکنی که از کودک ربایی بی اطلاع هستی؟
چون نمیدانستم که خدیجه ربوده شده است. راستش من دوستی داشتم به نام سمانه. خیلی با هم صمیمی بودیم. یک روز سمانه گفت که زن و شوهری را می شناسد که وضع مالی خوبی ندارند و میخواهند دخترشان به نام پریا را بفروشند. من هم زنی به نام باران را میشناختم که ساکن شمال بود. میدانستم که باران با فردی معروف به «خانم دکتر» در ارتباط است و خانم دکتر کارش خرید و فروش بچههاست. برای همین به پدر و مادر پریا گفتم که میتوانم بچهشان را بفروشم. اما یک ماه بعد متوجه شدم که آنها پدر و مادر پریا نیستند و دختربچه هم اسمش خدیجه است. آن زن و شوهر خدیجه را از مقابل خانهشان دزدیده بودند.
بعد از اینکه آن زن و شوهر دختربچه را به تو دادند، چه کردی؟
قبل از آن با دوستم باران که در شمال کشور زندگی میکند تماس گرفتم و ماجرا را تعریف کردم. او از من خواست شبانه به رشت برویم و بچه را تحویل او بدهیم. من هم دختربچه را از زن و شوهری که فکر میکردم پدر و مادرش هستند گرفتم و به همراه خواهرم او را به رشت بردیم و تحویل باران دادیم.
چقدر گیرتان آمد؟
۹۵ میلیون تومان.
مگر مشکل مالی داری؟
مشکل مالی که ندارم اما طمع کردم. من ماهیانه ۲۰ تا ۲۵ میلیون تومان درآمد دارم و دلم میخواست پول قلمبه دستم را بگیرد.
بعد از فروش کودک، دیگر از او خبر نداشتی؟
از دوستم باران شنیدم که «خانم دکتر» بچه را به زوج میانسالی در شهرستان فومن که نمی توانستند بچه دار شوند، فروخته است. آنطور که من فهمیدم زوج میانسال شرایط زندگی خیلی خوبی داشتند اما سالها در حسرت بچه بودند. تا اینکه یک ماه بعد، عکس پریا دختر ۳ ساله را در اینستاگرام دیدم. آنجا بود که فهمیدم اسم واقعیاش خدیجه است و آن زن و شوهری که خودشان را جای پدر و مادر بچه جا زده بودند، کودک ربا بودهاند و بچه را دزدیده اند.
چرا راز این کودک ربایی را فاش نکردی؟
(باگریه) راستش ترسیدم.
از خانم دکتر چه چیزهای میدانی؟
می گفتند او ماما است و در کار سقط جنین است. اما بعدا فهمیدم که تحصیلاتش تا راهنمایی است و کارش خرید و فروش نوزادان و کودکان است. بچه هایی که پدر و مادرشان، آنها را نمی خواستند شناسایی می کرد، یا زنانی که به صورت نامشروع باردار شده و میخواستند بچه را سقط کنند، بعد هزینه اش را پرداخت می کرد و بچه را به خانوادههایی که بچهدار نمیشدند میفروخت.