فقط به خاطر این که در میان دوستان هم سن و سالم انگشت نما نشوم به ارتباط غیراخلاقی در فضای مجازی روی آوردم و دچار شکست عشقی شدم تا جایی که ...
به گزارش روزنامه خراسان، دختر۱۷ ساله که با کمک خانواده اش از مرگ حتمی نجات یافته بود درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: ۱۵سال بیشتر نداشتم که در یکی از گروه های دوستانه فضای مجازی عضو شدم اما بیشتر دوستانم با جنس مخالف ارتباط داشتند. به همین دلیل هم مرا دختری منگول و عقب افتاده خطاب می کردند که نمی توانم برای آینده ام تصمیم بگیرم. این بود که برای فرار از انگشت نما شدن در میان همکلاسی ها و دوستانم، من هم با پسری به نام «سلیمان» آشنا شدم و با او در فضای مجازی ارتباط برقرار کردم. طولی نکشید که از نظر عاطفی و روحی وابسته سلیمان شدم به گونه ای که نمی توانستم روزی را بدون دیدار او سپری کنم!
حالا دیگر در پارک و کافی شاپ ها قرار می گذاشتیم و به درس و مدرسه هم اهمیتی نمی دادم تا جایی که مدیر مدرسه ام عذر مرا خواست و تهدید کرد که باید به همراه مادرم به مدرسه بروم! وقتی مدیر مدرسه موضوع افت تحصیلی مرا به مادرم اطلاع داد، اوضاع خانه به هم ریخت. مادرم تاچند روز با من قهر کرد و به خیاطی مشغول شد. فقط یک شب که به خاطر قرار شبانه با سلیمان دیر به خانه رسیدم خیلی عصبانی شد و فریاد زد که من و پدرت شبانه روز زحمت می کشیم تا تو به مدارج علمی و موفقیت اجتماعی برسی اما تو با دوستانت در کوچه و بازار ولگردی می کنی؟ با وجود این، من غرق در یک عشق خیابانی هوس آلود بودم و صدای مادرم را نمی فهمیدم. حتی نصیحت ها و دلسوزی هایش را نمی دیدم تا این که بالاخره بعد از یک سال ارتباط نامتعارف و غیراخلاقی، روزی سلیمان مرا رها کرد و در حالی که به من قول ازدواج داده بود، به دنبال سرنوشت خودش رفت. در این شرایط که دچار شکست عشقی شده بودم حس ناامیدی و پوچی وجودم را فراگرفت. کلاس های موسیقی ام را رها کردم و فقط در گوشه اتاق پنهانی اشک ریختم. به دلیل همین افسردگی و پرخوری های عصبی به طور ناگهانی چاق شدم به طوری که از خودم بدم میآمد! دیگر در هیچ مهمانی و جشن خانوادگی شرکت نمی کردم و فقط به پرسه زنی در فضای مجازی می پرداختم.
در همین روزها با جوانی در فضای مجازی آشنا شدم که خودش را روان شناس معرفی می کرد و به درد دل هایم گوش می داد. خیلی زود او مرا به یک کافی شاپ دعوت کرد تا بیشتر با زندگی من آشنا شود که بتواند مرا برای رهایی از این وضعیت راهنمایی کند. این بود که در سر قرار با «سامان» حاضر شدم و او با چربزبانی به تعریف و تمجید از زیبایی های باور نکردنی من پرداخت و طوری با طناب پوسیده عاشقی دوباره فریبم داد که بازیچه ای برای هوسرانی های او شدم. «سامان» با وعده ازدواج و جملات عاشقانه، اعتمادم را جلب کرد و به باغ ویلای دوستش کشاند. بعد از این حادثه دیگر به سراغم نیامد و او نیز مرا در حالی رها کرد که باورم نمی شد باید یک شکست عشقی دیگر را تجربه کنم! خلاصه زمانی به خود آمدم که دیگر پشیکانی هم سودی نداشت. در این شرایط دچار تالمات روحی وروانی شدم و با یک تصمیم احمقانه، دست به خودکشی زدم تا از این وضعیت تلخ رها شوم اما خوشبختانه مادرم متوجه حال وخیم من شده بود که مرا به بیمارستان انتقال دادند و از مرگ نجات یافتم. حالا هم شرمنده خانواده هستم و مدام تاسف می خورم که چرا به نصیحت های مادرم درباره انتخاب دوست و پرسه زنی در فضای مجازی گوش ندادم. اکنون می فهمم که هیچ مکانی، امن تر و بهتر از خانواده نیست. ای کاش ...
بررسی های روانشناختی و اقدامات مشاوره ای برای آشنایی دختر نوجوان با آسیب های دیگر فضای مجازی و دوستی های خیابانی با دستور سرگرد احسان سبکبار (رئیس کلانتری شفای مشهد)آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی