جوان آنلاین: سینمای هالیوود در دورههای مختلف با اتفاقات و مسائل گوناگونی مواجه بوده است. سالهای دهههای ۶۰ و ۷۰ میلادی از مهمترین دورههای هالیوود هستند که با اتفاقاتی مثل جنگ ویتنام، واترگیت، ترور کندی، بحران اقتصادی و اعتراضات سال ۱۹۶۸ گره خورده است. تمام این اتفاقات بر دیدگاه و طرز فکر فیلمسازان تأثیر گذاشتند و یکی از طلاییترین دورههای سینما در امریکا را رقم زدند.
هنوز بسیاری از عاشقان سینما، فیلمهای ماندگار هالیوودی را با فیلمهای دهههای ۶۰ و ۷۰ به یاد میآورند. در آن دوران کارگردانان ماجراجو و جسوری پا به میدان هنر گذاشتند که سنتهای فیلمسازی در هالیوود را با نوآوریهای سبک سینمای هنری اروپا ترکیب کردند.
این اتفاق مهمی به شمار میرفت. هالیوودیها تا پیش از این، اعتبار سینمایشان را از ژانرهای محبوب خودشان مثل وسترن و موزیکال و درامهای خانوادگی میگرفتند و منتقد سبک هنری و ریتم کند فیلمهای اروپایی بودند، اما نسل جدید فیلمسازان از راه رسیدند و خونی تازه در رگهای فیلمهای هالیوودی به جریان انداختند و توانستند بین سینمای امریکا و اروپا پیوند برقرار کنند.
چرا دهههای ۶۰ و ۷۰ میلادی مهم است؟
به اذعان منتقدان سرشناس امریکایی در این دوران فیلمها متفکرانهتر و بالغانهتر شد. در سالهای دهههای ۶۰ و ۷۰ میلادی «مؤلفمحوری» از اهمیت زیادی برخوردار بود و کارگردانان تلاش میکردند سبک و اثر انگشت خودشان را در فیلمها به نمایش بگذارند. هنوز نگاه تجاری در سینما غالب نشده بود و کارگردانان تلاش میکردند جنبههای هنری فیلمشان را بالا ببرند.
از این دوران با عنوان «هالیوود نوین» نیز یاد میشود؛ دورانی که صنعت سینما در حال پوست انداختن بود و هوایی تازه در سینمای امریکا شروع به وزیدن کرده بود. فیلمهای ماندگاری مثل «پدر خوانده» فرانسیس فورد کاپولا، «راننده تاکسی» مارتین اسکورسیزی و «محله چینیها»ی رومن پولانسکی در همین دوران ساخته شدند.
این فیلمسازان با فیلمهایشان چه کار کردند که تا پیش از آن کارگردانهای دیگر توان انجامش را نداشتند؟ این کارگردانان آن آرمانهای متداولی را که در کارخانه رؤیاسازی هالیوود پذیرفته و فراگیر شده بود، طرد کردند و مجموعهای از فیلمهای جاهطلبانه و پیچیده ساختند که ویژگیشان شامل پایانبندیهای مبهم و تبعیت از اصول اخلاقی مثل بیتوجهی به دنیا و بینیازی از آن میشد.
دوری از کلیشههای هالیوودی
فیلمسازان دیگر در پی چارچوبها و سرمشقهای کلیشهای استودیوها نبودند. تا پیش از دهه ۶۰ استودیوهای بزرگ هالیوودی همچون فاکس قرن بیستم، پارامونت، یونیورسال و برادران وارنر، یکصدا به دنبال ساخت فیلمهایی بودند که ارزشهایی مثل احترام به قانون و دولت، وفاداری زناشویی، نیکی، میهنپرستی، عدالت و چنین سوژههایی را تبلیغ کنند.
این فیلمها بر مبنای تصویری ایدهآل از امریکا شکل گرفته بود و کارخانههای رؤیاسازی هالیوود سالانه صدها فیلم با این مضامین تولید میکرد. فیلمهای اجتماعی به شکلی محتاطانه به معضلات بزرگ میپرداختند، به گونهای که خدشهای به وضع موجود وارد نیاید و فیلمهای ژانری نیز سرگرمیهای کلیشهای و ارزانی برای مخاطبان فراهم میکردند. اما در دهه ۶۰، یکسری مسائل در جامعه امریکا در حال تغییر بود و سینما هم دستخوش تغییرات به وجود آمده از اجتماع قرار گرفت. دولتها از سوی گروههای مخالف به چالش کشیده شدند، ارزشهای خانوادگی در حال تغییر بود و نظم قدیم جایش را به ارزشهای تازه داد.
هجوم تفکرات جدید به هالیوود
طی چند سال سرنوشتساز، هالیوود مورد هجوم نویسندگان، تدوینگران، کارگردانان، تهیهکنندگان و فیلمبردارانی قرار گرفت که کارشان را نه با پیشرفت در جایگاههای مختلف استودیوهای بزرگ که در حواشی هالیوود مثل تلویزیون و مدارس سینمایی یاد گرفته بودند.
فیلمسازانی که در این سالها کارشان را شروع کردند، میخواستند فیلمهایی را که خودشان دوست دارند، بسازند. آنها فیلم را اثری هنری میدانستند و آن را به چشم وسیلهای برای بیان درونیاتشان میدیدند. این نسل از فیلمسازان اعتقاد داشتند «سینما مدیومی بصری است» و با تأثیرپذیری از جریان موج نوی سینما در فرانسه و کارگردانانی مثل فلینی و آنتونیونی فیلمهایشان را ساختند.
دیوید تامسون از سرشناسترین منتقدان سینمای امریکا دهه ۷۰ را دههای که سینما اهمیت داشت، لقب میدهد و میگوید پس از آن سینما دیگر هیچگاه آن میزان از اهمیت را به خود ندید.
ناگهان آروارهها از راه رسید.
اما ماه عسل این کارگردانان زودتر از چیزی که تصورش را میکردند به پایان رسید. در دورانی که سینما در دهه ۷۰ در حال طی کردن مسیری جدید بود و استودیوهای فیلمسازی نیز به قواعد جدید تن داده بودند، اکران فیلم «آروارهها» تمام چارچوبها را به هم ریخت.
سال ۱۹۷۵ فیلم اسپیلبرگ اکران شد و به قول دیوید دنبی، خبرنگار و منتقد امریکایی بازار سینما و شاید بازار محصولات فرهنگی در امریکا هیچ وقت از تأثیر آن اکران خلاصی نیافت. وقتی «آروارهها» در سراسر امریکا اکران شد، به فروشی خیرهکننده دست پیدا کرد. این فیلم طی سه روز، ۴۸ میلیون دلار فروش کرد و سود عجیبی را برای تهیهکنندگانش به ارمغان آورد. از آن به بعد بود که تنها افتخار واقعی در سینما به میزان فروش منوط شد و مردم و کارشناسان فروش را معیاری برای موفقیت فیلم قلمداد کردند.
پس از «آروارهها» فیلم «جنگستارگان» جرج لوکاس از راه رسید و به ایده کسب سود از طریق فروش فیلم دامن زد. این فیلم با بهرهگیری از جلوههای بدیع و رنگارنگ، در سال۱۹۷۷ تنها در ۴۲سالن سینمایی اکران شد و در هفته اول ۳میلیون دلار و تا پایان تابستان آن سال ۱۰۰میلیون دلار فروخت. فروش آن با اکران جهانی تا سال بعد به بیش از ۴۰۰میلیون دلار رسید و به یکی از پرفروشترین فیلمهای تمام دوران تبدیل شد.
پایان زودهنگام دوران طلایی هالیوود
دوره جدیدی در هالیوود از راه رسیده بود. کمی بعدتر تمرکز بر بلاک باسترها زیاد شد و استودیوها، سینما را به مثابه سرگرمی و کسب سود قلمداد کردند. در جهان پس از «آروارهها» فیلمهای بلاک باستر چنین تلقی میشدند: «ماشینهای سرگرمیساز چندمنظورهای که از آنها موزیکویدئو، آلبوم موسیقی، سریالهای تلویزیونی و ویدئویی، بازیهای کامپیوتری و دستگاههای بازی در پارکها و کتابهای مصور به دنیا میآید»؛ کالاهای فرهنگی که میشد در قالب هر نوع رسانهای بازتولیدش کرد، دقیقاً مثل فیلمهای «بتمن» و «پارک ژوراسیک» که با چنین کارکردی ساخته شدند. ویلیام گلدمن از نویسندگان و فیلمنامهنویسان امریکایی با ابراز تأسف از پیش آمدن چنین وضعی میگوید که استودیوها دیگر به فیلمها به منزله فیلم نگاه نمیکنند و فیلمها به وسیلهای برای فروش خرت و پرتهای جانبی تبدیل شدهاند.
پس از آن دوران طلایی، اکران فیلمها به سکویی برای رسیدن به بازارهای دیگر قلمداد میشد و فیلمها از نگاه صاحبانش از این زاویه بررسی میشدند که آیا میتوان از روی آنها محصول دیگری تولید کرد یا نه. دوباره فیلمسازان سراغ همان ژانرهای تکراری و سهلالوصول رفتند و سینما را به چیزی در حد سرگرمی تقلیل دادند.
در ادامه این مسیر با همهگیرشدن تلویزیون و آمدن نوارهای ویدئویی نگاه تجاری به سینما بیش از گذشته شد و امروز با پیشرفت استودیوها در زمینه فیلمسازی و پخش، این وضعیت پیچیدهتر و بدتر شده است. علاقهمندان به سینما هنوز دلشان برای آن دوره تنگ میشود و با مرور فیلمهای ساختهشده در آن دوران، از خودشان میپرسند: «آیا سینما را میتوان نجات داد؟»