جوان آنلاین: فاطمه رایگانی در کانال تلگرامی خود نوشت: ترم اول کارشناسی بودم. تازه چیزهایی درباره وام کمکهزینه تحصیلی شنیده بودم. آخر هفته که به خانه برگشتم به پدرم گفتم: بیایید فردا باهم برویم دفتر اسناد، شما برای ضمانت تعهد محضری را ثبت کنید، من اگر خواستم بتوانم وامم را بگیرم.
با همان تعجب آشنایش جواب داد: وام به چه کارت میآید باباجان؟ دانشگاه دولتی که هزینه ندارد. باقیاش هم وظیفه من است. آن پول بماند برای کسی که نیاز دارد.
با نهایت بلاهتم گفتم: میدانم! میتوانم کار دیگری بکنم. مثلاً هماتاقیام با این وام سکه خرید. پسانداز میشود برای آینده!
هنوز جملهام را تمام نکرده بودم که دیدم پدرم سرخ شد و کمکم رنگ صورتش از عصبانیت به کبودی رفت! او تیرهتر میشد و من سفیدتر میشدم.
در مرز سکته بودم که منفجر شد: چی؟ پولی که برای کمک هزینه تحصیلی بچههای مردم اختصاص داده شده از چرخه خودش خارج کنی و ببری در بازار طلا؟
تازه داشتم جرم اولم را هضم میکردم که از جرم دومم رونمایی کرد: که بعدش چه کنی؟! منتظر بنشینی تا گران شود و ذوق کنی که مثلاً سود کردی؟ سود تو در بالا رفتن تورم باشد؟ جیبت در ازای مشکلات اقتصادی پر شود؟!
ماتم برده بود که با جمله آخرش تیر خلاص را زد: این نتیجه تربیت من است؟ و رگبار سرزنشش را روی خودش و من تنظیم کرد!
قاعدتاً باید ناراحت میشدم، از تندی کلامش دلگیر میشدم و با این پرسش که حالا مگر چه گفتم صحنه را ترک میکردم، اما بیشتر از همه خجالتزده بودم و همزمان به طرز عجیبی با هر جملهاش ته دلم غنج میرفت.
با خودم فکر میکردم من چقدر مدیون پدری این مَردم. مدیون این دقتهای سختگیرانه که اتفاقاً با عقل بازاری امروزی خیلی هم عاقلانه به نظر نمیرسید، اما او هیچ وقت از هیچ کدامش کوتاه نیامد. مدیون نه فقط اینطور حرف زدنش که همینطور زندگی کردنش. من از آن روز پدری کردن را جور دیگری میفهمم و حالا «پدر» در ذهنم شکوهی دارد به قشنگی همین دقتها.
برای پدرم و شکوه پدریاش
ترم اول کارشناسی بودم. تازه چیزهایی درباره وام کمکهزینه تحصیلی شنیده بودم. آخر هفته که به خانه برگشتم
صاحبخبر -
∎