سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب مسیح در قصر، مجموعه خاطرات سرتیپ اصغر کورنگی است که به کوشش مهسا جزینی تهیه و توسط انتشارات روزنه منتشر شده است. «انتخاب» روزانه بخشهایی از این کتاب را که شامل خاطرات زندان قصر در سالهای قبل از انقلاب است، منتشر میکند
خاطرات سرتیپ اصغر کورنگی از زندانیان سیاسی زندان قصر و روابطش با آنها پس از انقلاب به پایان رسیده اما در ادامه بخشهایی از خاطرات ایشان مربوط به دوران تصدی ریاست زندان آبادان، شهربانی آقاجری و خاطراتی از برخی زندانیان مشهور دیگر مانند آزمایش در ادامه و روزهای آتی منتشر میشود.
روزی مردی عینکی در آغاجاری به ملاقاتم آمد و گفت برای کار مهمی آمدهام. گفتم چه کاری؟ گفت برای رسیدگی به وضعیت آقای معینزاده آمدم. گفتم به من مربوط نیست. گفت جناب سرهنگ صمدیانپور من را فرستاده، کاغذی را نشان داد و گفت این یادداشت ایشان است من مطمئن شدم، سؤالاتی کرد و جوابی گرفت. من دیگر او را ندیدم تا اینکه حدود یکی دوماه گذشت. یک روز حدود ۱۰ هزار ریال پاداش از شهربانی کل رسید و چند روز بعد تعویض معینزاده آغاز شد.
همان زمان هم بخشدار عوض شده بود. بخشدار جدید از همان روزهای اول درباره اعمال معینزاده شنیده بود و از او نفرت داشت. شنیده بود که من به او بیاعتنایی میکنم برای همین با من دوست شده بود و درد دل میکرد. از مستوفی بخشدار قبلی با حقیقتتر بود. معینزاده دست و پا میزد که مجلس تودیع و معارفه او مفصل باشد. من روز تودیع او از آغاجاری به آبادان رفتم و در مراسمش شرکت نکردم دیگر او را ندیدم مگر یکی دوبار در تهران. دست انتقام گریبان افراد متجاوز را میگیرد.
او ازدواج کرد و بعد همسرش طلاق گرفت و بچههایش بیسرپرست شدند. خودش هم به لندن رفت و رئیس ساواک در آنجا شد انقلاب که شد شنیدم با همه کثافت کاریهایی که کرده است زندگی بدی دارد. بعد از او افسر دیگری به نام زالتاش آمد که او هم مرد بدی بود. درنده بود و دست وپایش در اثر اصابت خمپاره لنگ بود. آقای اسدی رئیس باشگاه آپادانا یک روز من را در تهران پیدا کرد و گفت میدانی شب تودیع زالتاش برق میرود و کادوهای زیادی که آورده بودند در تاریکی به سرقت میرود؟ تعجب در این بود که ساواک در انتخاب افراد سعی میکرد افسران خشن بیرحم و فاقد خصوصیات اخلاقی را انتخاب کند. این افراد به جای تأمین امنیت در جامعه برای مردم ناامنی ایجاد میکردند.
خدای من میداند که در همه احوال با این گونه رفتارها بسیار مبارزه میکردم و در مورد همین ذالتاش به رئیس ساواک استان با نامه پستی اطلاع دادم که این افسر خشن است. رئیس ساواک آبادان، تیمسار خاوری ظاهراً مرد خوبی بود من را در آبادان خواست و گفت اگر تجاوزی دیدی به خود من گزارش کن. البته من اطمینان نکردم ولی این افسر دوم این قدر بد بود که در مجلس تودیع او هم شرکت نکردم البته آن زمان به تهران منتقل شده بودم و در کلاس انتظامی دوره سه ماهه میدیدم...