آن صبح سرد زمستانی، هوای تهران سنگینتر از همیشه بود. ابرها همچون چتری بزرگ بر فراز شهر گسترده شده بودند، گویی که آسمان هم از روزهای سختی که بر مردم گذشته بود، آگاه بود.
محمدرضا پهلوی، شاه ایران در حالی که هلیکوپتر از زمین بلند میشد، برای آخرین بار به خیابانهای تهران نگاهی انداخت. این نگاه، نگاه پادشاهی بود که دیگر نه تاج بر سر داشت و نه تختی برای نشستن. هلیکوپتر به آرامی در میان آسمان به سمت فرودگاه مهرآباد حرکت کرد؛ سفری که قرار بود پایان پادشاهی او و آغاز عصر جدیدی برای ایران باشد. وقتی شاه در برابر دوربینها قرار گرفت و اعلام کرد که «احساس خستگی میکنم و به استراحت نیاز دارم»، هیچکس از پشت پرده این سخنان ساده بیخبر نبود.
این سفر، یک عقبنشینی تاکتیکی نبود بلکه فراری بود از انقلابی که شعلههایش هر روز فروزانتر میشد و پایههای حکومت پهلوی را به لرزه درآورده بود. شاه امیدوار به بازگشتی شکوهمند، همچون ۲۸مرداد ۱۳۳۲، تصور میکرد که با ترک موقت کشور میتواند آتش انقلاب را خاموش کند، اما این بار وضعیت متفاوت بود. خیابانهای تهران و شهرهای دیگر ایران پر از مردمی بود که دیگر حاضر به پذیرش دیکتاتوری نبودند. هواپیمای سلطنتی در فرودگاه آماده بود و شاه با گامهایی سنگین و خسته از پلهها بالا رفت. چشمان او که روزی برق قدرت و اقتدار را داشت، اکنون پر از اضطراب و خستگی بود. شاید در آن لحظات کوتاه، خاطرات سالهای گذشته به ذهنش هجوم آورده بود؛ سالهایی که با جشنهای پرزرق و برق و سفرهای خارجی همراه بود، اما اکنون با صدای خشمگین مردم و خیابانهای پر از شعارهای ضدسلطنتی، جایگزین شده بود.
با اعلام خروج شاه از کشور، تهران به یک صحنه جشن بزرگ و باشکوه تبدیل شد. در همین حال، جوانی با روزنامهای در دست، به میان جمعیت آمد و با صدایی بلند فریاد زد: «شاه رفت!» تیتر درشت روزنامه، چشمها را به خود خیره میکرد. مردم این خبر را با هیجان به یکدیگر نشان میدادند و آن را به عنوان سندی از پایان یک دوران در دلهایشان ثبت میکردند.
به گزارش کیهان ۴ میلیون زن و مرد و پیر و جوان تهرانی در خیابانها حاضر بودند و با لبخندهایی از سر شوق، در کنار هم به جشن و پایکوبی میپرداختند. عدهای با صدای بوقهای ممتد ماشینها، چراغهای روشن و حرکت برفپاکنها شادی خود را ابراز میکردند. عدهای هم شیرینی و شربت پخش میکردند. عدهای فریاد میزدند که «شاه رفت.»
در این میان برخی از مردم با شاخههای گل به سربازان نزدیک میشدند و آنها را گلباران میکردند. بسیاری از سربازان نیز با مردم همراه شده بودند و دیگر از مقابله با آنها خبری نبود.
به گزارش روزنامه اطلاعات، مردم تهران در بسیاری از میادین از جمله در میدان راهآهن، توپخانه، ۲۴ اسفند و فلکه اول تهرانپارس مجسمههای شاه و پدرش که نماد قدرت و اقتدار آنها بود، به زیر کشیدند. همچنین در میدان مخبرالدوله نیز مردم مجسمهای را که به خاطر کودتای ۲۸ مرداد نصب شده بود پایین کشیدند. این صحنهها برای بسیاری از مردم نمادی از پایان دوران ظلم و استبداد و آغاز روزهای نو بود.
در میان این جشن و سرور، پیرزنی با چادری سیاه در گوشهای ایستاده بود و دستهایش را به آسمان بلند کرده بود. او با صدایی لرزان و پر از احساس، زیر لب زمزمه میکرد: «خدایا شکر... بالاخره رفت.» این پیرزن که سالها سختیهای حکومت پهلوی را به چشم دیده بود، اکنون با خیالی آسوده به آینده نگاه میکرد.
اردشیر زاهدی آخرین سفیر شاه در امریکا با دیدن شادی مردم از فرار شاه میگوید: «من همان شب که فیلم این تظاهرات و شادی مردم از رفتن شاه را دیدم، متوجه شدم تاریخ شاهنشاهی ایران به پایان رسیده و شاپور بختیار هم نخواهد توانست سلطنت را نجات بدهد. متأسفانه ارتشیها هم از رفتن شاه اظهار شادی و سربازان مسلح عکسهای خمینی را به سرنیزههای خود نصب کرده و شادی میکردند.»
محمدرضا پهلوی به همراه همسرش فرح دیبا به مصر رفت؛ جایی که سالها پیش، عشق اولش، فوزیه را ملاقات کرده بود؛ مصری که روزی برای عقدش رفته بود، حالا تبدیل به پناهگاهی امن برایش شده بود و البته ناگفته نماند که تقدیر روزگار هم برای او اینگونه نوشته شده بود که عقد و نماز میتش هر دو در قاهره خوانده شود، اما این بار، حس غربت در دل او سنگینی میکرد. او که روزی به عنوان پادشاه مقتدر ایران شناخته میشد، اکنون به پناهندهای بدون کشور تبدیل شده بود. در قاهره او به تدریج با واقعیتی تلخ روبهرو شد؛ پایان سلطنتش و پایان روزهایی که خود را بر فراز همه چیز میدید.
با همه این تفاسیر پایان سلطنت و ظلم و ستمی که شاه در حق مردم انجام داده بود، روزهای تاریکی که در کشور ساخته بود و این موج شادی که بعد از فرار شاه در جامعه ایجاد شد، دلایلی داشت که شاید برای خوانندگان این یادداشت مطرح باشد. اما آن دلایل چه بود؟
پاسخ به این پرسش چندان پیچیده نیست. جامعه مسلمان و دیندار ایران، سالها از قوانین و سیاستهایی که به وضوح با اصول اسلام در تضاد بود، رنج میبرد. این قوانین محصول سیاستهای اسلامزدایی حکومت پهلوی بود که با مخالفت گسترده مردم مواجه شد. افزون بر این، عواملی، چون نفوذ و سلطه بیگانگان بر شئون مختلف کشور، بیاعتنایی به فرهنگ و هویت ملی ایرانیان، خفقان سیاسی و اجتماعی، فساد و ناکارآمدی سیستماتیک در اداره کشور و اوضاع نابسامان معیشتی، همگی موجبات نارضایتی و خشم عمیق مردم را فراهم آورده بودند.
این مجموعه عوامل، همگی در نهایت به سیاستها و تصمیمات رژیم پهلوی بازمیگشت که در آن دوران در وجود محمدرضا شاه پهلوی تجلی یافته بود. او نه تنها نماد یک حکومت مستبد و فاسد بود بلکه در نگاه مردم، نماینده تمامی مشکلات و رنجهایی بود که جامعه با آن دست به گریبان بود، از این رو فرار او از کشور به منزله پایان یک دوره تاریک و نویدبخش آغاز فصلی نو در تاریخ ایران تلقی شد.
اما برای مردم ایران، این پایان یک دوران نبود، آغاز رؤیاهای مردمی بود که سالها برای عدالت و آزادی جنگیده بودند. این، آغاز داستانی بود که هنوز هم ادامه دارد؛ داستان مردمی که باور داشتند سرنوشتشان را خودشان میتوانند بنویسند.
مهدی الیاسی
سقوط شاه در آسمان سرد دیماه
آن صبح سرد زمستانی، هوای تهران سنگینتر از همیشه بود. ابرها همچون چتری بزرگ بر فراز شهر گسترده شده بودند، گویی که آسمان هم از روزهای سختی که بر مردم گذشته بود، آگاه بود.
صاحبخبر -
∎